مشاغلی برای همه
نویسنده: مایک بگز [1]
مترجم:علیرضا آران
در عصر بیثباتی، مطالبهگری جناح چپ مبنیبر اشتغال صددرصدی میتواند بسیار مورد استقبال قرار گیرد؛ اما لیبرالیسم نمیتواند آن را فراهم کند. اقتصاددان مشهور، جون رابینسون[2]، در سال ۱۹۶۵ میلادی در حال گردش به چپ و راستش میگفت: «اشتغال صددرصدی هدف سیاست محافظهکارانه و قویترین موضوع بحث علیه منتقدهای جامعهگرا است».
پس از جنگ، بیشتر مواقع نرخ بیکاری بریتانیا زیر ۲ درصد بوده است؛ علاوه بر این تورم نیز تحت کنترل بوده است. کینز با متقاعدکردن محافظهکاران و دزدیدن استدلال کمونیستها مشکل بیماری را حل کرد. ظاهراً سیستم سرمایهداری بههیچوجه دیگر نیازی به ارتش کمکی نداشت.
تنها ۱۵ سال بعد، همانند بخش آغازی سریال جنگ ستارگان، امیدهایی که پشت انقلاب کینزی بود تا با اصلاح سیستم سرمایهداری و تأمین اشتغال صددرصدی مردم بتواند سعادت همیشگی آنها را فراهم کند، اکنون کاملاً بربادرفته است. سرمایهداری میگوید: «لغزش دنیای سرمایهداری به درون بحران مجدداً گرایش بهسوی خرد سنتی پیش از کینزی را چه در عرصهٔ ملی و چه در عرصهٔ بینالمللی برقرار کرد».
از آن زمان دو نسل پا به جهان گذاشتهاند که برای کسب شغل و ایجاد کسبوکار رقابت سختی با هم سن و سالان خود کردهاند؛ اما برندگان رقابت نیز آسودهخاطر نیستند، چرا که پیروزی بهدستآمده شکننده است و بازندگان نیز تنها رزومه خود را سرزنش میکنند. در بازار مشاغل به نظر میرسد که کارفرمایان مشاغل را همچون کالا فراهم کرده و ما تنها در آنها کار میکنیم.
در این شرایط، تقاضا برای اشتغال صددرصدی با چاشنی انتقام مجدداً شکل میگیرد. اشتغال صددرصدی تنها به این ختم نمیشود، زمانی که مردم برای امرارمعاش مجبور به فروش نیروی کار خود هستند، بیکاری بسیار ناخوشایند خواهد بود. اگر به فرض هم اینها هم بود، هرچند کاهش چند درصدی نرخ بیکاری ارزشمند است اما هیچ بستری فراهم نمیکند.
نکته مهمتر فشردگی بازار کار است که بر همهٔ گروه کاری اثرگذار است. بازار کار متراکم و تنگ همچون بازار فروشندهای است که ترتیب عادی اشیا را وارونه کرده است. کریس مایسانو به مشابهت «اقتصاد کهن استیون» اشاره کرده است: «استیون نیازی دارد تا پیش از همه به رئیس تعظیم کند تا مخارج زندگیاش را تأمین کند؛ هروقت که نیاز باشد به دفتر رئیس رفته و تقاضای افزایش حقوق میکند، اگر هم اخراج شود غمی نیست به کارخانه روبرویی یا هر جای دیگری در مسیر خانهاش رفته و کار جدیدش را آغاز میکند.» اقتصاد کهن استیون نیمه افسانهای به شمار میرود اما تنها نیمی از افسانه است.
چیز زیادی نیاز نیست تا سوسیالیستی محوریت اشتغال صددرصدی مایسانو شود: «اقتصاد اشتغال صددرصدی توان چانهزنی و استانداردهای زندگی قشر کارگری را در فرصتی کوتاه ارتقاء بخشیده و قدرتهای مرکزی را فرسایش داده و فرصتهای تغییر شکل بنیادی جامعه را مهیا میکند.» گفتنی است که آن به نوستالژی سالهای شکوفایی پس از جنگ بستگی دارد، چرا که ثمراتش به طور نامساوی توزیع شدند. (مایسانو دلیل میآورد: «چرا سفید پوستی با ظاهر عجیبوغریب به نام استیون بهعنوان نماد واسطهگری و امنیت قشر کارگری معرفی میشود.»)
بردهداری با درآمد ناچیز اشتغال صددرصدی محسوب نمیشود؛ چرا که اشتغال کاملاً با تبدیل پیشرفتهای فناوری به اوقات فراغت سازگاری دارد.
اشتغال صددرصدی مفهومی ساده دارد: مطابقت عرضه و تقاضا. کاهش عرضه اگر به دلیل عدم نیاز قشر کارگر به انجام ساعات کار بیشتر باتوجهبه درآمد کافی باشد، عالی است. در حقیقت هریک از این اهداف همدیگر را پشتیبانی میکنند. اشتغال صددرصدی توانایی چانهزنی به کارگران میدهد تا درآمدشان را پیشرفت خود افزایش دهند؛ درعینحال کاهش کنترل شده ساعات کاری، تقاضای کار را به طور یکسانی توزیع میکند.
از سوی دیگر برخی از چپگراها معتقدند که این قدمی رو به عقب است چرا که با ماشینی شدن به طور پیوسته نیاز سیستم سرمایهداری به کارگران را کاهش میدهد. بهتر است درآمد پایه جهانی را مجدداً میان جمعیت مازاد توزیع کرد؛ اما اینکه ماشینآلات جای کارگران را بگیرند استعارهای به قدمت خود سرمایهداری است. همواره کارها در حال خودکار شدن هستند ولی پیشرفت فناوری در کنار خود همواره مشاغل جدیدی نیز ایجاد کردهاست. البته شاید در خودروهای بدون سرنشین و رباتها صادق نباشد اما احمقانه است که سیاست خود معطوف این موضوع کنیم؛ خصوصاً پیش از اینکه بهرهوری و کارایی آنها به اثبات برسد.
پرواضح است که تغییرات فناوری میتواند برای برخی مشاغل و مهارتها بسیار مخرب باشد. در دهههای اخیر مردم ثبات و درآمد مناسب مشاغل تولیدی را ازدستداده و جایگزینشان را متزلزل و با در درآمد کمتر یافتهاند. اغلب از سال ۱۹۹۰ در ایالات متحده، در بخشهای توسعه چون ساختوساز، خردهفروشی، مهماننوازی، مراقبتهای بهداشتی، تحصیل، دولت و مالی، رشد خالص کمی در بهرهوری وجود داشتهاست.
در دوران اخیر همچون گذشته، کارگران از بخشی آواره شده و در بخشهای دیگر جذب شدهاند. این دهه، رشد خالص شغل بر روی تحصیل، مراقبتهای بهداشتی، کمکهای اجتماعی، مهماننوازی و خردهفروشی متمرکز شده است؛ مشاغلی با متوسط دستمزد بسیار پایینتر نسبت به پهنای اقتصاد. مورد متئو کلین[3] در فایننشال تایمز[4] نشانگر این است که دلیل اصلی عدم بیکاری عظیم رشد ایجاد شغل است.
اما هیچ توجیه علمی وجود ندارد که این مشاغل امنیت و دستمزد پایینی داشته باشند. دستاوردهای افزایش کارایی نیروی کار تنها در صنایعی که پیشرفت در آنجا حاصل شده است باقی نمیماند؛ بلکه در اقتصاد با الگوهای پیچیدهٔ تغییرات قیمت و دستمزد توزیع میشود. برخی مشاغل به سادگی نمیتوانند بهرهوری خود را افزایش دهند؛ به خصوص مشاغلی چون تدریس، پزشکی، آرایشگری، گارسنی، آشپزی و الی ماشاءالله. این مشاغل دستکم تا کنون به احساس انسان بستگی دارند. اگر دستمزد این مشاغل همچون سایرین نبود، کارگران تمایل به تغییر مکان داشتند. همین تمایل به نقل مکان و تغییر شغل نیروی بالقوهای دستکم در دراز مدت شدهاست که دستمزد مشاغل را متعادل ساختهاست؛ با این حال زمانبر است و بستگی به شرایط کلی بازار کار دارد.
در دوران ضعف مزمن کار، نیروهای آمریکایی به جای جابجایی در مشاغل با درآمد پایین در بخشها جابجا شدهاند. صنعت سازمان یافته با هنجارهای ماندگار دستمزد، ساعات کار و شرایط کار به زمینی بیثمر و آسیبدیده تبدیل شدهاست. بازده پایین توجیه کننده مناسبی برای دستمز پایین نیست؛ چرا که بازدهی با کیفیت محصول سنجیده میشود که آن هم بستگی به دستمزد دارد.
دستمزد بیشتر کارگران خردهفروشی، معلمان، پرستاران، رانندگان، کارگران فستفود و غیره به معنی قیمتهای بیشتر محصولات آنها است که بیگمان الگوی تقاضا و خود مشاغل را دگرگون میکند؛ هرچند که بهسختی بتوان پیشرفت آنها را پیشبینی کرد. تقسیمکار کنونی ما نتیجهٔ الگوی تقاضایی است که بر مبنای درآمد بسیار نابرابر است. مشکل درازمدت کارگران آوارهای است که بهجای پیوستن به تودههای قراضه همیشه درحالرشد، زندگی خود را در شرایطی ناامن صرف خدمت به برندگان میکنند.
تیرهروزی طبیعی
بنابراین چشماندازها و طرح گروه چپگرا برای اشتغال کامل چیست؟ ابتدا نیاز است تا بگوییم که این صرفاً پروژهای برای چپگراها نیست. هیچ بخشی از طیفهای سیاسی خود را طرفدار بیکاری معرفی نمیکند. محافظهکاران هیچگاه واضحاً از اشتغال صددرصدی دست نمیکشند. آنها تنها ترجمه آن را به جای مشاغل به ثبات قیمت تغییر دادهاند. تأثیر اصلی و ماندگار میلتون فریدمن[5] بر اقتصاد نظریهٔ نزخ طبیعی بیکاری بود. او داستانی در بارهٔ اقتصاددانان کینزی گفت که معتقد بودند دولت تا زمانی که مردم تورم را بپذیرند میتواند با مدیریت تقاضا بیکاری را کاهش دهد؛ اما آنان از نکتهای ساده غافل بودند؛ زمانی که مردم بتوانند تورم را پیشبینی کنند از آن جلوتر زده و با افزایش دستمزدها و قیمتها از خود دفاع میکنند. بنابراین انتظار میرود که تورم بیشتر از آن چیزی باشد که انتظار میرفت تا بیکاری افزایش نیابد و این تورم بالاتر انتظاراتی را نیز به وجود میآورد؛ افزایش قیمتها برای جلوگیری از افزایش بیکاری شتاب بیشتری خواهد گرفت و در پایان تورم افسار گسیخته ساختار بازار را به خطر خواهد انداخت.
فریدمن استدلال کرد که اگر همه بر اساس انتظارات درست، چانهزنی کنند بازار در نهایت با رسیدن به تعادل به نرخ طبیعی تورم خواهد رسید. به هر ترتیب اقتصاد در آن نرخ تورم آرام خواهد گرفت و تنها سؤال برای سیاستگذاران این خواهد بود که با رنجی بخواهند به آن برسند. بهجای طبیعی، اقتصاددانان واژهٔ وحشتناک و به طور دقیقتر نرخ تورم بدون شتاب بیکاری را بکار بردند.
منظور خود فریدمن نیز هرگز طبیعی قانون طبیعی غیرقابلتغییر جهان نبود؛ چرا که گفته بود: «بسیاری از ویژگیهای بازار که آن را تعیین میکنند سیاست و ساختهٔ خود بشر هستند.» دفتر بودجهٔ کنگره تخمین زد که در ایالات متحده نرخ تورم از ۵.۳ در ابتدای دههٔ ۵۰ تا سقف ۶.۳ در انتهای دههٔ ۷۰ تغییر کرده و در سال ۲۰۰۰ به زیر ۵٪ رسیده و تا بحران بدین شکل خواهد ماند.
اما چرا متغیر است؟ فریدمن پاسخ میدهد که کمینهٔ نرخهای دستمزد، قوانین متفاوت کار و اتحادیههای قدرتمند از عواملی هستند که نرخ طبیعی بیکاری را بیشتر از آن چیزی خواهند کرد که قرار بود باشد. این عقیده که بازار غیردولتی جوابگوی بیکاری است، از محبوبیت برخوردار است که برای تشریح بیکاری مزمن اروپا در سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ به کار میرود؛ اما با مشکلی جدی مواجه است؛ یکسری از کشورها بدون تورم، باری سالهای طولانی اشتغال صددرصدی واقعی (۲ تا ۳ درصد و حتی کمتر) را در دوران شکوفایی پس از جنگ نگه دشاتند: استرالیا، بریتانیا، فرانسه، ژاپن، سوئد و آلمان غربی. آنها بازارهای کار را به طور جدی تنظیم کرده و گاهی چانهزنیهای دستمزد و افلب اتحادیههای قدرتمند را مرکزی کردند. اما عواملی که فریدمن گفت تنها در بازار کار دخیل نیستند؛ بلکه توان چانهزنی کارگران را به طور ویژهای تقویت میکنند. ممکن است نهادهای بازار کار آنها باشد که به سازگاری اشتغال صددرصدی با ثبات قیمتها در آن کشورها کمک کردهاست؛ چراکه آنها از دستمزد از رشد دستمزدها جلوگیری کردند. بیگمان در آن زمان اغلب اینگونه دیده میشدند؛ به عنوان مثال در استرالیا رؤسا از هیئت داوری درخواست مهار افزایش دستمزدها را کردند و اقتصاددانان نیز از پرداخت مبالغ اضافی مذاکره شده در بازار به دلیل تورم تأسف خوردند. روبرت پلین[6]استدلال میکند که میتوان نرخ تورم غیر شتابی بیکاری در همان ردپاهای «ارتش ذخیره کار» مارکسی[7] مشاهده کرد. در روز مارکس، استاندارد طلا از تورم مزمن جلوگیری کرد، به طوری که شرایط دستمزد بازارهای کمرونق کار به استانداردهای واقعی بالاتر تبدیل شدند؛ و تا زمانی که کاهش انباشت باعث کاهش تقاضا برای نیروی کار شود، میتواند سوددهی داشته باشد. با کمبود طلا، هرچند نمایشنامه با افزایش هزینههای نیروی کار و به طبع آن تورم پیچیدهتر شد اما داستان همچنان مشابه است. پولین به تحلیل روبرت گوردون[8] با نام نرخ تورم غیر شتابی بیکاری متغیر بر حسب زمان در سال ۱۹۹۷ اشاره میکند. گوردون به نرخ تورم غیر شتابی بیکاری آمریکایی ظاهری در دهه ۱۹۶۰ (زمان جنگ کار، اتحادیههای نسبتاً قدرتمند، کمینهٔ دستمزد نسبتاً بالا و افزایش قابل توجه سهم نیروی کار در درامد ملی) و سقوط آن در دههٔ ۱۹۹۰ (زمان صلح کار، اتحادیههای نسبتاً ضعیف و کمینهٔ دستمزد نسبتاً پایین و کاهش اندک در سهم نیروی کار در درآمد) اشاره میکند.
داستان فریدمن اکنون بیشتر بهعنوان توضیحی برای تورم افسارگسیخته در دهه ۱۹۶۰ به شمار میرود؛ سیاستگذاران کینزی در تلاش برای بهرهبرداری حداکثری از یک مصالحه، بسیار بیپروایی به خرج دادند. اما زمانی که اقتتصاددانان که تحت تأثیر فریدمن نخستین تخمین خود در بارهٔ نرخ طبیعی بیکاری استرالیا در اوایل دههٔ ۱۹۹۷۰ زدند، عددی که به آن رسیدند بین ۱.۷ و ۲.۳ بود؛ بسیار پایین و تنها در گذشتهنگری بود؛ دو دههٔ اخیر که نرخهای مناسب بیکاری بدون افزایش تورم نبوده است. در انتهای دهه نرخ بیکاری بالای ۶٪ و تورم حدود ۱۰٪ بود.
تخمینهای پسنگری اخیر نرخ تورم غیر شتابی بیکاری استرالیا بیانگر جهش ناگهانی ۱۹۷۴ در رکود پایاندهندهٔ دورهٔ طولانی شکوفایی بود. تکامل نرخ تورم غیر شتابی بیکاری آمریکا کمتر ناگهانی بود؛ چرا که بیکاری پس از جنگ هرگز بسیار کم نبود. اما درهرصورت، منحنی فیلیپس انتظارات افزایشیافته فریدمنیت[9] هیچ توجیهی برای بحران ۱۹۷۰ ندارد؛ چرا که تغییرات خود نرخ تورم غیر شتابی بیکاری را توضیح نمیدهد.
همانطور که جیمز فوردر[10] در کتاب اخیر نشان داده است، اینکه منحنی فیلیپس قبل از اینکه فردمن مشکل را بیان کند، بتواند سیاست اقتصاد کلان را هدایت کند افسانهای بیش نیست. نه اقتصاددانان و نه سیاستگذاران هیچکدام حاضر به پذیرش تورم به قیمت بیکاری پایین در دوره پس از جنگ نبودند. ایده شکلگیری تورم در مارپیچ قیمت و دستمزد چیز تازهای نبود. کاملاً مشخص بود که افزایش تورم به معنی بازی با دم شیر بود.
از همان ابتدا، اقتصاددانان نگران توانایی بالقوه تورمی اشتغال کامل بودند. از نظر محافظه کاران، این دلیل پیگیری نکردن آن از همان ابتدا بود؛ اما برای دموکراتهای سوسیالیست دلیلی برای مدیریتی ضمیمه برای تقاضا. برخی خواستار برنامهریزی گسترده صنعتی و گسترش گلوگاهها بهجای کاهش تقاضا بودند. افراد بیشتری نیز متقاضی تعیین دستمزد مرکزی بودند. جان تینبرگن[11] اولین نوبلیست اقتصاددان و لیبرال ارشد تکنوکرات استدلال کرد آمیختن اشتغال صددرصدی با ثبات پولی نیازمند سیاست نظارت بر دستمزدها است. قانون اساسی اقتصادی این بود که رشد دستمزد اسمی نباید از رشد بهرهوری بیشتر شود. بدین ترتیب، بدون تورم، دستمزد واقعی متناسب با بازدهی کار افزایش مییابد. اقتصاددانان در بارهٔ جنبش کارگری گفتند که کارگران از هدف مشخص نمیتوانند چیزی بیشتر به دست آورند: سهم درآمد کارگران را عوامل فنی مشخص میکنند و رشد سریعتر دستمزد فقط به تورم منجر میشود. سؤال این بود که آیا نیروی کار خودش را محدود میکند یا اینکه محدودیت دستمزد از طرف مرکز ضمانت میشود یا اینکه طعم بیکاری را خواهند چشید.
در این رویداد، کینزیها همچون دیگران از موفقیت در اشتغال صددرصدی شگفتزده شدند. ویلیام بوریج[12] گفته بود که اشتغال کامل در عمل به معنی ۲ الی ۴ درصد است. از نظر جوآن رابینسون [13]، پنداشت کینز بسیار خوشبینانه بود و خودش ۵ درصد را پیشنهاد داده بود. تجربه واقعی کمتر از ۲ درصد انگلیس حتی تندترین افراد را به شگفتی واداشت. کسانی که انتظار رکود اقتصادی پس از جنگ را داشتند بیشتر شگفتزده شدند؛ این امر با سرمایهگذاری بخش خصوصی میسر شد. بخش دولتی و پول ارزان بیگمان کمککننده بود اما سیاست کلان کینزی بهجای محرک به مانع تبدیل شد.
مقاله میشل کالکی[14] در سال ۱۹۴۳ در بارهٔ جنبههای سیاسی اشتغال صددرصدی در حزب سیاسی چپ بهعنوان پیشگویی پایان اشتغال کامل شناخته شده است. او استدلال کرد که انقلاب اقتصاد کلان بیکاری را بهعنوان مشکل اقتصادی حل کرده است اما سرمایهگذاران به دلایل سیاسی از موفقیت آن جلوگیری کردند. انتظار اشتغال صددرصدی برای سوددهی مناسب بود چرا که بیشتر شرکتها دستمزدهای اسماً بالای پرداختی خود را جبران میکردند؛ بنابراین مخالفت آنان جایی در محاسبات نداشت. در عوض، اشتغال صددرصدی نقش سرمایه را بر دولت ایفا میکرد؛ چرا که دولتها بهجای وابستگی به تجارت بزرگ میتوانستند بهتنهایی کمبود سرمایهگذاری بخش خصوصی را جبران کنند. دولتها از وسوسه محدوده باریک جادهها، مدارس و بیمارستانها خارج شده و به محدودهٔ سرمایه گسترش مییابند.
بسیار ترسناک است که اخراج کردن دیگر نمیتواند نقش خود را ایفا کند. جایگاه رؤسا تضعیف شده و اعتمادبهنفس و آگاهی در قشر کارگری افزایش مییابد. رهبران تجارت از نظم و انضباط و ثبات سیاسی بیشتر قدردانی میکنند تا سود. سروران صنعت به اجاره دهندگانی که تورم آنها را تهدید میکند، میپیوندند و احتمالاً بیش از یک اقتصاددان پیدا میکنند که بگوید وضعیت واضحاً نامناسب است. تمایز موانع اقتصادی و سیاسی اشتغال صددرصدی حتی برای غیبدان هم دشوار است. موانع سیاسی دسترسی به لوازم فنی را برای سیاستگذاران محدود میکند اما مشکلات اقتصادی بهراحتی میتوانند سیاسی شوند. به اجزای دستورالعمل کالکی[15] برای اشتغال صددرصدی نگاهی بیندازید؛ بهره مالیات پرداخت شده به سازمان ملی بدهی بهعنوان یارانه به شرکتهایی که دستمزد بالایی پرداخت میکنند داده میشود تا قیمتها افزایش نیابد. درآمد بالا و کافی مالیات، کنترل قیمتها، گسترش بخش دولتی و یارانههای بخش خصوصی اصلاحات فنی نیستند؛ بلکه سیاستگذاری کامل اقتصادی هشتند.
در پایان، این مشکلات اقتصادی اشتغال صددرصدی بود که به آن پایان داد؛ دقیقاً بهاینعلت که بحران خردیار بیپروای تورمی، به یک بحران سیاسی تبدیل شد. برای دموکرات سوسیالیستی آبوهوای بینظیر دههٔ ۶۰ و ۷۰ نوعی خوششانسی مضاعف بود که همه چیز را آسان میکرد و خوشنودی به بار میآورد. اقتصاددانان حزب چپ مانند کالکی و رابینسون انتظار داشتند تقاضای عمومی برای اشتغال صددرصدی موجب تغییر اساسی سیستم سرمایهداری شود. محافظه کاران از آن استقبال کردند زیرا اینگونه نبود.
به مدت دو دهه، اثرات توزیعی اشتغال کامل قابل مدیریت بود. رشد سریع بازدهی باعث شد که دستمزدها بدون تورم و آسیب سوددهی، فراتر از انتظارات کارگرانی که هنوز سالهای افسردگی و جنگ را به یاد دارند، ر، کند، آرام آرام در دهه ۶۰ انتظارات افزایش یافته و پیش بینی های کالکی به حقیقت پیوستند؛ ترس از اخراج کمرنگ شد و نسلی که از امنیت اقتصادی برخوردار بودند، اهداف بلندتری را دیدند و سپس رکود آغاز شد. تلاطمهای نفتی، به عنوان بخشی از کالاهای متحولکننده، با قدرت دست به کار شدند. اما رشد واقعی کندتر به این معنی بود که دیگر جایی برای افزایش سریع دستمزدها وجود ندارد.
اگر اشتغال صددرصدی واقعاً با مؤسسات گمان شدهٔ کالکی پیریزی شده بود، یا حتی تینبرگن آزادیخواه، چه کسی میتواند بداند که چه چیزی رخ میداد. کشمکش توزیعی ممکن است از راههای دیگری مدیریت شده باشد. باتوجهبه نزاع طبقاتی، بیگمان انتظار میرفت که سیاسی شود؛ و در نهایت به همین دلیل بود که نمیشد آن را به تکنوکراتها واگذار کرد. دستکم در انگلستان، سوسیالیست حزب چپ با قدرت سیاسی خود از جنبش کارگری که برای تکمیل قدرت اقتصادی خود استفاده کرد تا نقشهای برای تحول اساسیتر، قبل از آواره شدن نقشهٔ محافظهکارانه بر آنها راهاندازی کنند. افسوس.
چیزی که لیبرالیسم نمیتواند تحویل دهد
تاچریسم و ریگانیسم آمدند و رفتند. پول گرایی فریدمانیت با شرایط خود شکست خورد اما رسالت تاریخی خود را با پایاندادن جنبش کارگری انجام داد. تغییر شکل بیکاری، بهعنوان یک مشکل فنی مشترک محافظه کاران و لیبرالها، نرخ تورم غیر شتابی بیکاری را پشت سر گذاشت. پیام فراگیر آن این است که دستکم برای ثبات قیمت هم که شده واقعگرا بوده و تا سطح معینی از کندی را در بازار کار بپذیریم.
دهههای گذشته برای کار بسیار ناخوشایند بودهاند. در ایالات متحده متوسط دستمزد واقعی طی ۲۵ سال گذشته افزایش زیادی نداشته است. در اینجا، جایی که اشتغال در دهه ۶۰ تنها برای مدت کوتاهی صددرصدی بود، پس از دهه ۷۰ تنها درصدهای زیر ۵ بیکاری را مکرراً شاهد بودهایم. رشد شغل در بیشتر اوقات، بهویژه از سال ۲۰۱۰ ، کند بوده است. فقط برای اواخر دهه ۹۰ میتوان بازار کار را به طور منطقی راکد نامید؛ البته این باتوجهبه یک دوره کوتاه افزایش واقعی دستمزد، کاهش فقر و کاهش رشد نابرابری دستمزدها جای تعجبی هم ندارد.
در جاکوبین، جی.دبلیو. ماسون[16] نشاندادهشده است که چگونه بانکداران مرکزی در این دوره، مداوم و آشکارا از رشد دستمزدها بهعنوان پیامی برای سیاستهای به کار بردهاند. آنها تخمینهای نرخ تورم غیر شتابی بیکاری را قطعی ندانستهاند. آلن گرینسپن[17]منتظر کاهش بیکاری در دهه ۹۰ بود، زیرا به نظر میرسید دستمزد کمتر به افزایش تقاضا برای نیروی کار پاسخ دهد؛ همانطور که او در سال ۱۹۹۷ گفت "این یک شگفتی بزرگ برای بیشتر تحلیلگران است". اگر تقاضای نیروی کار همچنان از افزایش پایدار عرضه جلوگیری کند، بیگمان این پرسش مطرح میشود که کی هزینههای کاری با سرعت بیشتری افزایش مییابند. اما چیزی برای آزمودن وجود نداشت. افزایش احساس ناامنی شغلی دستمزدهای پایین را به ارمغان آورده و نرخ پایین بیکاری را استوار نگهداشته است.
باید به ایدهای بیندیشیم که ائتلاف رزرو[18]با آن به قهرمان اشتغال صددرصدی تبدیل شده است. حتی پیش از بحران، کرسی فعلی جانت یلن[19] دیدگاهش این بود که جهانیسازی و ضعف نیروی کار، منحنی کوتاهمدت فیلیپس را مسطح کرده و در نتیجه تقاضای زیاد باعث ایجاد تورم نمیشود. او حتی استدلال کرده است که افزایش دستمزد برای جبران خسارات زندگی حیاتی است و به خانوادهها اجازه میدهد بدهیهای خود را پرداخت کنند.
در ماه سپتامبر عضوی از هیئتمدیره ائتلاف به نام لیل برنارد[20]در بارهٔ شرایط جدید عادی بودن اقتصادی گفت که تورم پاسخی به کاهش ۴.۹ درصدی بیکاری نداشته است و گمان میکند که تخمین نرخ بیکاری طبیعی ممکن است حتی پایینتر بیاید؛ موردی که برای بستن سیاست پیشگیرانه کمتر قانعکننده است.
برای مایک کونچزال[21]ای تفکر جدید ائتلاف نمونهای از اقتصاد جدید لیبرال است. در واقع، لیبرالها در اقتصاد کلان اعتماد عجیبی کسب کردهاند؛ طوری که هشدارهای محافظه کاران دربارهٔ نرخهای بالای بیکاری ساختاری و پیامدهای تورمی سیاست پولی رها شده، بیاعتبار شدهاند. سیاست پولی با به بهرهگیری از سیاست مالیاتی به جریان اصلی اقتصاد بازگشته است.
اما برای حزب چپگرا، یادآوری این نکته مهم است که مفهوم نرخ طبیعی بیکاری پایینتر بر ضعف نیروی کار دلالت میکند. علیرغم پایین بودن نرخ بیکاری (برای ایالات متحده) ، اشتغال صددرصدی واقعی تا حدودی بیراهه است. اگرچه نرخ بیکاری به ۲۰۰۵ برگشته است، نرخ مشارکت در نیروی کار بیش از سه درصد کم شده است؛ برخی از این موارد بیانگر گرایشهای مردمی است، اما بیشتر به دلیل دلسرد شدن کارگران در جستجوی کار است. معیارهای سنجش بیکاری وسیعتر اداره آمار کار، شامل کارگران که خواهان ولی غیر جدی کار همچنین کارگران نیمهوقت خواهان کار تماموقت، بیانگر عدد ثابت ۱۰ در بیشتر سال گذشته است که هنوز دو درصد با بحران پیشین فاصله دارد.
بهمحض اینکه رکود واقعی بازار کار افزایش انتظارات و قدرت چانهزنی را در پی داشته باشد، میتوان اطمینان داشت که شاهینهای پولی دوباره اوج خواهند گرفت. حزب چپ بایستی بالاتر رود. بازیابی قدرت اقتصادی نیروی کار اصل اشتغال صددرصدی است که در آن نقطه راه منافع ما از تکنوکراتهای لیبرال جدا میشود.
این واگرایی چیز خوبی است. اشتغال صددرصدی واقعی و پایدار میتواند هدفی گسترده برای یک حزب چپ احیا شده باشد. بسیار دشوار است که بتوان برای مردم توضیح داد که اقتصاد قوی به میزان کافی تشویش نیاز دارد، اما مدتهاست که این موقعیت مرکز تکنوکراتها است. ما اینجا را باید گزافگویی لیبرالها را بنامیم. درخواست امنیت اقتصادی اساسی برای همه (آزادی از ترس) به نظر میرسد در یک جامعه ثروتمند و پیشرفته از نظر فناوری، بیش از حد باشد که لیبرالیسم نمیتواند آن را تحویل دهد.
راههای زیادی برای رسیدن به آنجا وجود دارد و همه آنها سیاستهای مطلوبی هستند؛ از جمله سرمایهگذاری همگانی در آموزش، بهداشت، زیرساختها. تحول سبز، ضمانتهای شغلی و انتقالهای درآمدی (ترکیب دقیق به شرایط و اولویتهای جنبش بستگی دارد).
رونق پس از جنگ به ما نشان داد که اشتغال صددرصدی در جامعهٔ سرمایهداری تنها تحت شرایط مطلوب و غیرسیاسی امکانپذیر است. وقتی شانس یار نباشد، اشتغال صددرصدی چیزی جز سیاسی کردن توزیع و تولید به خود نمیطلبد. گورز [22] این را «اصلاحات غیر اصلاحطلبانه» مینامد که برای سامانه، ناکارآمد است. چنین اصلاحاتی دیریازود با بحران روبرو میشوند و یا سامانه آن را بیرون پرت میکند یا در اطراف آن تغییر شکل مییابد که در این صورت، یک بازی کاملاً تازه آغاز میشود.
[1] MIKE BEGGS
[2] Joan Robinson
[3] Matthew Klein
[4] Financial Times
[5] Milton Friedman
[6] Robert Pollin
[7] Marxian
[8] Robert Gordon
[9] Friedmanite
[10] James Forder
[11] Jan Tinbergen
[12] William Beveridge
[13] Joan Robinson
[14] Michal Kalecki
[15] Kalecki
[16] Jacobin, J. W. Mason
[17] Alan Greenspan
[18] Reserve
[19] Janet Yellen
[20] Lael Brainard
[21] Mike Konczal
[22] Gorz’