مرگ برای انسان اگر نگوییم بزرگترین، از بزرگترین مسائل و ترسهای تمام دورانش بوده است. این مسئله زمانی که مدرنیته و مدرنیسم به تفکر جمعی انسان راه پیدا کرد حتی بزرگتر هم شد. انسان باید تمام داشتههایش را که با ذوق و شوق و سرعتی باورنکردنی و تلاشهای روزمره به آن رسیده بود رها میکرد و میرفت. در قلمرو این مدرنیته، خدا و مسائل ماورایی و مذهبی هم جایی نداشت. پس تکلیف چه بود؟ ذهن ساختارگرا و خالق انسان برای مهمترین سوالش هیچ جوابی نداشت. اگزیستانسیالیسم به نوعی بر آتش چالشبرانگیز این مسئله میافزود. سارتر نمایشنامه دوزخ را علاوه بر سهگانه اش و رسالههایش نوشت و مستقیما به این مسئله پرداخت. با اینکه سارتر هیچگاه نمایشنامهنویس بزرگی نبوده، اما همواره سعی کرده با دیدگاهی از بالا مسائل و به نوعی پاسخهای فلسفیاش را دراماتیزه کند. یک فرمالیته خالص هم را انگار سارتر نوشته است. با همان دغدغه و با همان پاسخها.
دوربین فیلم از اول شخص شروع میشود. اما انگار که دوربین همان ابتدا که تیر شلیک میشود در این قامت اول شخص میمیرد. ما به همان دید خداگونهای میرویم که نمایشنامه دوزخ روایت میشود. دوزخ و یک فرمالیته خالص همزمان که خدا را نفی میکند اما در فرم میخواهد پیش خداوند بشیند. به عبارتی این دو اثر به شکل متناقضگرایی در کنار دین و مذهب قرار میگیرند. فضایی ماورالطبیعه را نشان میدهند که در عین پوچی در آخر به قدرت مطلق ختم میشود.
یک فرمالیته خالص، با نشانهگذاریهای دقیق خود را به مخاطب عرضه میکند. در آن ابتدا زمانی که انوف را در باران و سردرگم پیدا میکنند، در واقع فرمی از انوف است که به صورت خودتکرار شوندهای در کل فیلم تکرار میشود. او خود را کشته و همواره سردرگم است. حتی وقتی فرار میکند راهی و نقشهای نمیتواند برای خود ترسیم کند. در واقع انوف بعد از مرگ در ناخودآگاه خود اسیر شده. زیرا با مرگ هر بارقهای از خودآگاه را در ذهن آدمی محو میکند. بنابراین این فرم شکل گرفته در طول سالیان با حجمی از ساختار خود مواجه میشود. ساختاری که از خاطرات، رخدادها و وقایع ۵۰ سال زندگی ساخته شده است.
یک فرمالیته خالص(و همزادش دوزخ) فرم تکرارشوندهای عامی به طول تاریخ انسان هستند. فرمی که ارجاعش به متون و داستانهای دینی مشهود است. این ویژگی فیلم باعث میشود که انوف نماینده انسانیت شود. انسانیت از همانهایی که در غار بودند و ترسهایشان و داستانهایشان را در غار ترسیم میکردند و همانهایی که در مدرنیته به دنبال سلطه بر طبیعت اند. انسان تنها میتواند بواسطه هم ذات خودش به جوابی تا حدی قانع کننده برای بعد از تمام شدنش برسد. ذهن انسان، همواره با خلق فرمها و ساختارهای هنری به دنبال آن بوده که در لذت خلق آن جوابی به سوالهایش بدهد. اما زمانی که به تکرار یک فرم ثابت میرسد و مدام بازسازیاش میکند نمیتواند حتی برای مدتی کوتاه خود را قانع کند یا مسئله را فراموش سازد. یک فرمالیته خالص به سبب آنکه قبل از خلق اثر جوابش را پیدا کرده و با الگوبرداری از آن جواب سعی کرده ساختاری را شکل دهد، نتوانسته با همه امکاناتی که مدرنیته و انسانهای هم عصرش در اختیارش گذاشته اند به ساحتی تازه راه پیدا کند. این اثر نگاهی رو به عقب دارد و در همان مسیر هم راه میرود. به این ترتیب برخلاف شاهکارهایی که از عصر خود جلوترند، یک فرمالیته خالص به اندازه دهها قرن از زمان خود عقب تر است. احتمالا درست جایی ایستاده که یکی از انسانهای غارنشین در اولین نقاشی ها و فرم هایی که در دیواره غار میکشیده آن را بدست آورده است. شاید انسان از آن زمان به بعد به این جایگاه شاخ و برگها و تزئینات متفاوتی را وصل کند اما اصل همان است. اصل همانی است که انسان غارنشین قدرت مطلق را از آن طبیعت میدانست. انوف در یک فرمالیته خالص هم تحت قدرت مطلق بازرس است. او و همکارانش در اداره پلیس از همان ابتدا همه چیز را میدانند و این از نگاهشان به انوف لو میرود. همه چیز را میدانند زیرا که ماورای فیزیک جسمانی هستند. ماورای انسان اند. نشانگان و دلالتهایی از خداوند مطلقی هستند.
امضا:علیرضا