
هر موجودی چه زنده و چه بی جان از با نسبتی مربوط به خود جهان را ادراک میکند. شاید فرایند ادراک را در وهله اول فقط بتوانیم درباره موجودات جاندار به کار ببریم اما آن چکش و این لپ تاپی که من با آن تایپ میکنم خود را در نسبت با استفاده ای که از آن ها میشود در جهان تعریف میکنند. در واقع تعریف کلی هر چیز و مفهوم وجودی اش در این جهان بودن است. اینکه در این جهان چه میکند و چه دلالتی دارد.
این مدل خاص هر چیز در نسبت با دیگران در مرحله بعدی در تفاوت جسم بی جان و جاندار نمود می یابد. زنده بودن در این ساحت به این معناست که ادراک وجود در هستی در نسبت های جدید و پویایی اتفاق می افتد. دیگر ادراک و نسبت در جهان ثابت یا حتی دست دوم نیست. خالص و دست اول و تازه است. در همان جا و در لحظه ساخته میشود. و مدام تغییر میکند و در حال شدن است. شدنی بی انتها که اگر لحظه ای بتوان گفت که شده است در واقع معنا و مفهوم آن جسم در جهان پایان یافته است.
اما مرحله بعدی که مهم تر هم هست (حداقل از دید ما انسان های دارای آگاهی چون به نوعی خود سازنده آن هستیم.) تغییر جهان پیش روی چشم ماست. در واقع انسان و ذهن انسانی نه تنها در نسبت با جهان بیرونش مدام در حال تغییر نسبت و در واقع وضع مفهومی پویا و در حال تغییر است، که میتواند جهان بیرون را نیز تغییر دهد و حال در نسبتی دیالکتیکی مفهوم جدیدی هم برای خود و هم برای جهان بیرونش در نسبت های مختلفی تعیین کند. در نسبت های مختلف و در ساحت هایی گوناگون.
سینما و فیلم در تاویل مانستربرگی اش نشان دهنده جزئی ترین عواطف و تغییر آن در کوچک ترین واحد زمانی است، و این چیزی است که تئاتر از نشان دادن اش عاجز است. اما این عواطف برسازنده چیست؟ در واقع نمود جزئی عواطف چه چیزی را در نسبت آن شخص و آن کارکتر و در ادامه کلیت آن اثر هنری و شاید در مهم ترین موقعیتش، در نسبت تماشاگر با جهان و هستی پیرامونش تغییر میدهد؟ این پرسشی است که میتوان در درخت زندگی ترنس مالیک پیگیری اش کرد؟
در این فیلم انبوهی از کلوز آپ اما در معنایی متفاوت از معنای برگمانی اش به کار رفته است. کلوز آپ در درخت زندگی در حرکت است، بی نهایت پویاست و در بیشتر مواقع از ارتفاعی پایین تر از ابژه ای است که تصویر کرده است. مخاطب در این موقعیت جزئیاتی سلطه جو از عواطف را مینگرد. عواطف درخت زندگی در ایستایی و در سطوحی موازی رخ نمیدهد. در واقع صرفا جزئیات عواطف نیستند که در این زاویه از دید مهم اند بلکه نسبتی سه گانه در جریان است. نسبت عواطف با مخاطبی که از پایین ولی در حرکت و لغزان آن را میبند، نسبتی که این عواطف با معماری انسانی یا طبیعی عظیمی که پشتش قرار دارد و بر وی سیطره یافته است و در نهایت نسبتی که مخاطب با آن مجموعه نیرومند پشت آن انسان برقرار میکند.
و اما طبیعت، طبیعت در فیلم درخت زندگی نقشی غیر قابل اغماض دارد. اما نه طبیعتی بکر. اگر کسی از دیدن صحنه های گیاهان و نور هایی که از خلال برگ ها بر ما میتابد به بکر بودن طبیعت فیلم اشاره کند گویی که مهم ترین اصل تاویل چنین اثری را از دست داده. آزادی. آزادی انسان در تاویل و دخل و تصرفی انسانی. درختان و برگ های ترنس مالیک آنهایی نیستند که اگر در همان صحنه بودیم میدیدیم. شاید در ظاهر آنها باشند ولی مطلقا موجوداتی دیگرند. موجوداتی زنده تر، صریح تر، منتقد تر و مخلوقاتی انسانی تر. این ها موجوداتی هستند که با وجود ثابت بودن ما مدام به ما نزدیک و دور می شوند. نمای دیدمان به ان ها عوض می شود. از بالا به آن ها مینگریم از پایین مینگریم. اما هنوز بکرند. با همین نسبت های اولیه ای که یک خالق انسانی به آن ها شکل داده هنوز هم آن قدر ازادی ما را طلب نمیکنند و به جدال نمیکشند. اینجاست که خانواده ای را میبینیم که در این طبیعت در حال دخل و تصرفی نه مکانیکی که بکرند. نسیم سبک زندگی آنان در کنار نوار های باریک نوری که از لابه لای برگ ها توی چشم میزند به ما اجازه میدهد حال این طبیعت را خلق کنیم. خلق کنیم تا برای خودمان باشد. تا همانند پسر خانواده تاب بخوریم، با سگ بازیگوشی کنیم، خدا را شکر گوییم و در آغوش مادر پناه بگیریم و درست همینجا برای فقدان برادرمان اشک بریزیم.
نمای اول فیلم خمیرمایه وجودی ماست. آنکه نیچه نیروی خالق و ناخودآگاه ما میخواند، آنکه فروید ایگو میخواندش و همه چیزی است که هایدگر به در جهان بودن معنی کرده است. این خمیر مایه می بایست در طبیعت و بکری آن زیست کند، آن را از آن خود کند. تغییر و تحول کهکشانی و بنیادین را ببیند و از این تحول و تبدیل فرمی سرباز نزند. و در نهایت در معماری تماما انسانی محصور شود.
اما تمام این محدودیت های زمانی و مکانی نمیتواند این خود را، این چیزی که من مینامیم و این چیزی که از انسان میشناسیم را در بند کشد. انسان آزاد است. حتی اگر سازوکار های قلدری بخواهند این پرنده آزاد را در قفسی پنهان کنند و روز به روز ضعیف تر و محصور تر و محدودترش کنند. نمیتوانند. قدرتش را ندارند. انسان در خاطرات، در نسبت ها، در مکان ها و در افق خورشید و کهکشانی جاودان است. رها و آزاد است.
و این دقیقا همان چیزی است که درخت زندگی را به فیلمی انقلابی و منتقد تبدیل میکند.