تو هر هنری انواع مختلفی هنرمند داریم و شاید اصلا همین تفاوت خلاقیت هاست که یک هنر رو زیبا میکنه و بهش جون میده . سینما هم به مثابه هنر و (نه ابزار سرگرمی یا رسانه ) از این قاعده مستثنی نیست و همه جور هنرمندی تو خودش داره از بسیار تکنیکی (هیچکاک) تا بسیار فلسفی ( گدار و یا تارکوفکسی)و مابین این دو (انتونیونی ، تروفو و دیگران). اما به نظر من یکیشون هست که با بقیه خیلی بیشتر فرق داره . و اون کسی نیست جز جیم جارموش . کارگردان و موزیسینی که شما فیلم هاشو برخلاف هیچکاک نمیبینی که فیلم ساختن رو یاد بگیری یا مثل گدار که به فکر وادارت کنه. فیلم های جارموش رو میبینید که اونارو زندگی کنید . فضاسازی ها و موضوعات بکر جارموش رو تو کمتر اثری میشه دید . این فیلم هم از این قاعده مستثنی نیست و شما شب رو تو 5 شهر بزرگ دنیا با پوست و گوشتت احساس و بهتره بگم زندگی میکنی. شاید بتونی یه صفحه از کار جارموش نقد بنویسی و بهش اشکال وارد کنی ولی نمیتونی فیلماشو از ذهنت هیچ وقت پاک کنی.
فرم
5 داستان از تاکسی در شب در 5 شهر بزرگ دنیا . جالب بنظر میاد نه ؟ بریم ببینم چی میشه .این شاید همون حرفیه که اولش جیم و رفقا جمع شدن و ایده ساختن فیلم به ذهنشون رسیده. شبیه این فیلم رو برادران کوهن بنام تصنیف باستر اسکراگز ساختن و توصیه میکنم اونو هم حتما ببینید.
این فیلما خط داستانی مشترکی ندارن و به نوعی چند فیلم کوتاه یا ایتم به دنبال هم ساخته شدن. اما در هردوی این فیلم ها نخی وجود داره که این فیلم های کوتاه رو به هم وصل میکنه . در فیلم جیم جارموش راننده تاکسی و شب اون نخ وصل کننده است .
در مورد هر فیلم کوتاه صحبت کردن یجور گزافه گوییه و به تکرار میرسیم چون فیلم هایی به لحاظ ساختاری شبیه همه و فقط فضای شهر ها و در بعضی هاشون شخصیت ها و داستان هاست که بینشون فرق میندازه.کنش دراماتیک بین تمام شخصیت ها با یک کنتراست شروع میشه . فیلم اول از کنتراست طبقاتی ،دوم از ملیتی سوم و پنجم بینشی و چهارم عقیدتی . اما این کنش شروع شده به جایی ختم نمیشه و اساسا حتی ادامه هم داده نمیشه . در تموم این داستان ها فقط کنتراست رو میبینیم و دیگر هیچ. و اگر کارگردان هر ایتم رو نصف میکرد یا حتی یک سوم میکرد هم اتفاقی نمیفتاد . دیالوگ ها اساسا فقط باعث بامزه کردن فیلم میشن و هیچ باری رو حمل نمیکنن و با توجه به مقاله سومم ( درام و دراماتیک چیست ) حتی نسبتی هم عوض نمیشه .به همین ترتیب فقط ما با یکی از شخصیت ها به طور کامل اشنا میشیم و شخصیت دیگه فقط وجه تفاوتش رو با شخصیت اول میبینیم و همین. اساسن هیچ اشنایی دیگه ای با شخصیت دوم در هر 5 داستان ایجاد نمیشه و این یک نقطه ضعف بسیار بزرگ در فیلم نامه نوشته شده توسط جارموشه.
اما در تعریف کردن داستان شخصیت ها کم نمیارن . به همین دلیله که این اثر بیشتر از هنر نمایشی به ادبیات تمایل داره(حتما در مقاله ای جدا به فرق ادبیات و سینما میپردازم). داستان ها و پاساژها(عبور ها) زیاد فیلم باعث میشه که هرچه بیشتر نسبت ها ثابت بمونه.
زاویه دوربین غیر از نمای درون تاکسی در بیشتر موارد به شما القای مستند میکنه و داره شهر رو نشون میده در حالیکه ربطی به کنش نداره(اگر اصلا کنشی درست شده باشه که مثلا در ایتم مورد اول اصلا کنشی شکل نگرفته). در کل فیلمی متشکل از 5 ایده است که چجوری شهر رو بیشتر نشون بدیم
اما من تمام این نقطه ضعف هارو گفتم ولی بهتره نقاط قوت فیلم هم بهش پرداخته بشه. همونطور که در اول بحث بهش اشاره کردم در ایجاد فضای مطلوبش جارموش کم و کاستی نداره . به راحتی با انتخاب کم نظیر موسیقی( که این ذوق و سلیقه احتمال بالا از موزیسین بودنش هم منشا میگیره) فضای دلخواه و احساس مدنظر به شما تزریق میشه و شما در پایان فیلم حتما حس خوبی دارید.(مثل تقریبا تمامی فیلم های این کارگردان). میدونیم که تزریق احساس جز به واسطه فرم امکان پذیر نیست پس نتیجه میگیریم شاید فرم تکنیکی ، نمایشی یا سطح بالایی نباشه اما از خاص بودن و متفاوت بودن و حتی مهم بودنش کم نمیکنه.
در پایان بحث و به عنوان جمع بندی باید بگم که با وجود ضعف های تکنیکی و هنری ، سینما و هنر به همچین هنر به همچین خالقین و مولفین خلاق و متفاوتی نیاز داره و شاید اگر این فیلم ها نباشه همیشه یجای کار بلنگه. خیلیا فیلمای هیچکاک رو چند بار میبینن یا مفاهیم گدار رو میشینن مینویسن ولی دنیای جارموش به شخصه برای من از بیشتر کارگردانا جذاب تره.این نکته هم قابل توجهه که اگر چنین کارگردانانی در کشور خودمون بودن منتقدین گرامی اجازه نفس کشیدن بهشون نمیدادن و به راحتی حذفشون میکردن.
امضا : علیرضا