مالیخولیا یا سودازدگی... حالتی ویژه و خاص که قدرت زیبایی میبخشد و مالیخولیایی که این جهان را فرا میگیرد و زمین را با همه موجودات ریز و درشتش نابود میکند.
این بار این فریاد فون تریه را بر سر دنیای خاکی میشنویم. فریادی که از سمت انسان هایی به گوش میرسد که به دلیل جامعه سراسر لجن و به زعم خود علمی (که وقتی علمشان دیگر بدرد نخورد دلیلی برای زندگی ندارند) افسرده ، گوشه نشین و منزوی شدند و درکی از ان ها در جامعه وجود ندارد . این بار نیز این فریاد با غلظت بیشتر و فرم بهتر به دل مینشیند. اما در همین جا سوالی پیش می اید ... ایا توجه ما به اثار این چنینی مربوط به صدای بلند و کر کننده فریادشان است یا فرم زیبایشان؟ که اگر تنها فرم زیبا بود چه نیازی به فریاد؟
فیلم با فرم مطلق شروع میشود . چیزی که در تقریبا مشابه ان را در شاهکار استنلی کوبریک یعنی 2001 یک ادیسه فضایی هم (البته به فرم استفاده شده در کوبریک به مراتب فلسفی تر و عمیق تر است و فون تریه تنها همین مزمون و داستان فیلمش را به گونه ای دیگر تصویر میکشد) میبینیم. در این دیباچه زیبا ما تمام داستان فیلم را میفهمیم و چیزی که برایمان میماند مواجهه افراد با این داستان است. باور نکردنشان ، انکار کردنشان، غمگین شدنشان، افسرده شدنشان و در اخر پذیرفتنشان .این شیوه شروع و در ادامه روایت را در کمتر فیلمی میبنیم و حاکی از دیدگاه دراماتیک و سطح بالای کارگردان دارد.کارگردانی که در اثار دیگرش هم این دید ارزشمندش را به خوبی نشان میدهد و بیننده تماما از ان لذت میبرد.
بعد از این دیباچه با جلوه های ویژه فیلم در دو قسمت و در واقع شرح وقایعی که بر دو خواهر در مواجهه با این عذاب یا فاجعه ای که در ادامه رخ خواهد داد ، ادامه میابد.ابتدا سراغ خواهری میرویم که به رغم موفقیت های شغلی و عاطفی حتی در مراسم عروسی اش که برای هر کسی جزو بهترین روز های زندگیست ، نیز نمیتواند از چنگال افسردگی این غول بی شاخ و دم نجات یابد. به مرور و کم کم و با ظرافتی زیبا این جوانه های سودا از لابه لای وجودش رشد کرده و بیرون میزند . به طوریکه در اخر مراسم عروسی ، شریک زندگی خود را رها کرده وگویی فقط توانایی زندگی یک روزه با او را داشته است. تمام اتفاقاتی که بر وی می افتد را ممکن است هر کداممان بارها تجربه کرده باشیم، مادر و پدری طلاق گرفته که جز خودشان به کسی فکر نمیکنند و از هر فرصتی برای ازار زبانی طرف مقابل غافل نمیشوند در حالیکه این فرزند انان است که اسیب میبیند، کارفرمایی که به دنبال بیگاری کشیدن از ماست و وقت و بی وقت در مورد کار حرف میزند و دستور میدهد ، خواهری بسیار مبادی اداب که سعی دارد اورا در بند نظم بکشاند در حالیکه برای این کار نیست و در اخر شریک زندگی که حتی درکی از طرف مقابلش نداشته و فقط به او دستور خوشحالی میدهد. همه این اتفاقات زمینه ساز عود یک افسردگی نهفته و تبدیل شدن ان به سودا زدگی است .
فون تریه جاستین را مثال انسان های افسرده اطراف ما گرفته که شاید امروز در انزوا باشند و قدرتی نداشته باشند اما با پیشرفت و صنعتی شدن روز به روز جامعه تعدادشان به شکل تصاعدی رو به افزایش بوده و روزی با عقده های بیشمارشان که حالا سیاره ای بزرگ تر از زمین شده است ، زمین را با تمام انسان های رویش نابود میکنند .
بخش دوم اما به کلر میپردازیم . خواهری که مثال انسان های عادی است. انسان هایی که در امید زندگی میکنند و هر پیامدی بد و زشتی را از خود دور می انگارند و سراسیمه به دنبال راه فرار اند. انسان هایی که در پناه علم ناقص و فلج خود تماما خود را به زعم خودشان پوشیده و مصون میبیننند و تصور میکنند که میتوانند با ان به دنیا حکومت کنند . انسان هایی که با قدرت روز به روز افزایش یافته شان سعی در کنترل نسل جوان (پسر کلیر) و دانش( شوهر کلیر) دارند و گمان میکنند دیگر خطری ان هارا تهدید نخواهد کرد. انسان هایی که همیشه در خوابند.
از محتوا که بگذریم نکته قابل توجه فرمی که توجه مارا به خود جلب میکند ، عدم ثبات دوربین است. عدم ثباتی که بیشتر در بخش جاستین با ان مواجهیم و هرچه بیشتر به مالیخولیا نزدیک میشویم گویی این لرزش نیز کاهش میابد. نشانه گذاری ها و سیر و روندی که شخصیت های فیلم دنبال میکنند از منطق دراماتیک اثر پیروی کرده و به زیبایی به دنیای حال حاضر کنایه میزند.جان(شوهر کلیر) که دانشمندی است ، که از ابتدا داعیه های به ظاهر غیر علمی را در برخورد سیاره مالیخولیا با زمین و نابودی ان رد میکند و بارها اظهار میدارد که این سیاره از کنار ما میگذرد(بخوانید هیچ مشکلی نیست و همه در سلامت کامل هستند و خوشحال) و تیکه کلامی زیبا به اسم "باور نکردنیه" دارد (که به ذهنیت تک بعدی و مسخره دانشمندان و صاحبان قدرت درباره انسان کنایه میزند) ؛ وقتی مطمئن میشود که دانشش و گویی عصاره تمام وجودش نابود شده خودش را در نازل ترین قسمت خانه یعنی اصطبل میکشد و در اخر هم همسرش او را در زیر کوهی از کاه خاک میکند تا به زوال واقعی فرو افتد.
شاید دقت کرده باشید که هرچقد دور یکدیگر بنشینیم و نکات تفسیری و کنایه ای این فیلم را بررسی کنیم شاید تمامی نداشته باشد. خیلی ها این اتفاق را به نوعی موفقیت فیلم قلمداد میکنند و میگویند فیلم موفق فیلمی است که تفسیر ان در جمع سینه فیل ها یا دوستداران سینما یا حتی مردمان عادی ساعت ها به طول بیانجامد و بتوان معانی مختلفی از ان گرفت. گویی درس زندگی. اما برگردیم به سوالی که اول مطلب ان را پرسیدم ایا توجه ما به اثار این چنینی مربوط به صدای بلند و کر کننده فریادشان است یا فرم زیبایشان؟ که اگر تنها فرم زیبا بود چه نیازی به فریاد؟. ایا اساسا رسالت هنر این است که مانیفست وارانه عقاید را داد زده و ان را در صورت مخاطب بکوبد یا چیز دیگری است؟ رسالت هنر در وهله اول پرسش است. پرسش فرمی . پرسش فرمی و بازی با فرم را کسی میتواند مطرح کند که مشخصا دارای جهان بینی و عقاید منحصر بفرد است و در طی این پیچیدگی فرمی که می افریند میتواند مخاطب را به فکر بی انجامد . اما اگر مولفی در پی این باشد که اثرش را دست مایه سخنرانی و یا نق های درونی اش قرار دهد چه؟ میدانیم که هر عقیده ای در جهان مخالفانی دارد . هر کدام هم از زاویه دیدی منحصر به فرد به این عقیده نگاه میکنند و حق را به خودشان میدهند. پس اگر مولفی اثری را برای خالی کردن عقده ها، نق ها، سخنرانی های درونی منتشر کند یا بدنبال افرین و یا تایید هوادارانی باشد ، خود اثرش را در حد کل کل و یا ناله پایین اورده و دیگر نمیتوان ان اثر یا حتی خود مولف را پراهمیت تصور کرد. اتفاقی که برای این فیلم می افتد نیز همین است. بعد از بسیار کنایه ها و نشانه ها در پایان فیلم شاید بهمان بربخورد و بگوییم اینطور نیستیم یا برویم و افسردگان را در اغوش بکشیم اما هیچ وقت فراتر از این نرفته و در عمق شما نفوذ نمیکند.
سخن درباره این فیلم بسیار است و شاید میشود کتابی در باره اش نوشت (گویا که اکثر قریب به اتفاق فیلم ها به همین شکل اند) اما گفتم شاید این فیلم بهانه ای باشد تا بتوانیم افکار متفاوتمان در باره طیف زیادی از نویسنده ها و مولفان را بهتر بشناسیم.
با تشکر
امضا:علیرضا