
باند، مرد انگلیسی مبادی آداب برخاسته از فرهنگ بعد جنگ جهانی و زیسته در جنگ سرد است. وجودش را مدیون تهدید ها و کارهای مخفیانه ای است که در جنگ سرد رخ میداد. دورانی که ایده ها و رویاها به همان شدت آلمان نازی منتها غیابا به یکدیگر برخورد میکردند. جایی که از همه بیشتر حفظ ژست ها مهم بود.
مرد شکست خورده جنگ جهانی (متفقین یا متحدین بودنش فرقی ندارد)، در جنگ سرد حیوانی ترین خوی خود را بازمی یافت تا بلکه بتواند تصاویر خشنی که از پیش چشم گذرانده را هضم کند. مدام با تهدید کردن، چه در قالب یک ملت و چه در کنش های فردی در اجتماع سعی داشت آن تصویری که قبل از جنگ از خودش داشته را بازیابد. هنوز هم با اینکه احتمالا یادگار دردناکی از جنگ دارد میتواند عشق بازی کند، میتواند بزن بهادری کند و حق دشمنان را کف دست خود بگذارد. میتواند.
در پی همین اثبات سوبژکتیو و معطوف به خود توانستن است که قهرمانی از جنس باند میتواند نماینده همه دردهایی باشد که وی دارد. دنیای باند به راحتی و در ذهن هر مخاطبی (به خصوص و شاید تنها جنس مرد) قابل بازسازی و زیست دوباره بود. او میتوانست در مقابل پرده سینما خود را جای شان کانری در حال بوسیدن دختری به غایت زیبا ببیند در حالیکه اصلا وی را نمیشناسند و دختر هم در یک چشم به هم زدن عاشقش شده است. باند برخاسته از تصوری جمعی است.
کنش های اجتماعی از خردی جمعی پیروی میکنند که حاصل برخورد های پیچیده فردی و توده ای است. کنش هایی که در طول تاریخ برخورد های محکم و آسیب زایی با یکدیگر داشتند و این برخورد ها همچنان ادامه دارد. جنس این کنش ها اما در جنگ سرد فرق میکرد. هنوز 20 سال از جنگ فجیعی نگذشته بود که یک کنش نیرومند با همه برخورد کرده بود و احدی را از برخوردش در امان نگذاشته بود. در واقع به لحاظ جسمانی و فیزیکی این کنش اوجی را به خود دیده بود که سربلند کردن از آن به راحتی ممکن نبود. اما تجربه همین اوج خود نیروهایی را پدید آورده بود که راه خود را در قوه تخیل و بنابراین در ذهن آدمیان پیدا کرده بود. به همین ترتیب بود که حملات دیگر نه در کشورگشایی های ویرانگر که در ترس و تهدید و قدرت نمایی رخ میداد.
دقیقا در چنین زمانی است که قهرمان پدید آمده هم در دنیای خیالی، در آسمان ها و به اصطلاح فانتزی رخ میدهد. در دنیای باند همه چیز به طرز وحشتناکی سوبژکتیو است. اما همین ذهنی بودنش هم به هیچ عنوان نمایندگی ذهن همه مخاطبانش را نمود نمیبخشد. دنیای جیمز باند نمود تصویری غریزی ترین نیاز های مرد اروپایی و بخصوص انگلیسی است. مردی که از ترس هواپیماهای آلمانی شب های بسیاری را در پناهگاه های نم دار لندن چیزی نمانده بود خود را از ترس خیس کند.
حال شخصی را در تصویر میبیند که در دنیایی انگار از جنس امیال وی زندگی میکند. مردی قوی که زور هیچ کس به وی نمیرسد، در چشم به زدن و به وفور دختران عاشق وی می شوند و شاید از همه مهمتر برای ملتش سربازی وفادار و مهم است. سربازی که اگر نباشد دنیا نابود میشود. اقتصاد به هم میریزد. آه که انگار رویایش را روی پرده سینما میبیند.
اما دقیقا درست شبیه رویای حاصل از پرخوری دیگر منطق خردورزی روایی در آن وجود ندارد. از همان ابتدا همه نیروها جمع میشوند و باید جمع شوند تا باند در نهایت لذت به موفقیت برسد و کشورش را سرافراز کند. کوچک ترین چیزی هم باند را از تعادلش خارج نمی کند. معلوم است که نباید خارج کند، زیرا که این کابوسی نیست که مرد اروپایی سالهای متمادی و در دو جنگ وحشتناک دید. نه دیگر بس است. حال نوبت خوابی شیرین است. حتی در فیلم دوم این دنباله (با عشق از روسیه) که تشکیلات پیچیده روس سعی نقشه ای همه جانبه میچینند تا وی را به دام بیندازند، باند روزها قبل از همه چیز خبر دارد. او خالق این دنیاست. فیلم بردار این فیلم است. آنجایی که شماره 1 دارد نقشه مرگش را می کشد او پشت دوربین به وی گفته چه بگوید. او خود شماره یک، دکتر نو، گلدفینگر و ... است. او همه آنهاست. اساسا در دنیای باند هیچ انسان دیگری وجود ندارد. هیچ کنش انسانی رخ نمیدهد. یکه تازی باند در دنیایی خیالی است.
بنظر می آید سکانس ابتدایی این مجموعه به عمد حذف شده است. آنجایی که مردی فروریخته و در شرف هبوط با کله ای داغ از میخانه ای در جنوب لندن بیرون زده و تصور میکند که اگر جاسوس، ام آی 6 بود چه اتفاقی می افتاد. تلو تلوخوران مسیر خودش را تا خانه طی میکند و این داستان را بیشتر و بیشتر در ذهن میپروارند. کافیست به دختران زیبای بور نگاه کند تا خود را فدای وی کنند. او خدا و خالق آن دنیاست.
اما این روند دیگر نتوانست ادامه پیدا کند. تلاش های بعدی و بخصوص متاخر بازیگرانی مثل دنیل کریگ دیگر نتوانست جیمز باند را در شمایل قهرمانی برای یک دنیا، و یا حداقل یک قاره احیا کند. در آثار متاخر به زنان اهمیت بیشتری داده شد، در بعضی آثار این زنان کنار باند بودند که نه تنها عوض نمیشدند که رقم زننده سرنوشت این جاسوس هم بودند. اما دقیقا به همین دلیل است که جیمز باند دنیل کریگ هیچ نسبتی با جیمز باند قهرمان کانری ندارد. در نسخه ابتدایی هیچ فردیتی، حتی رییس باند یعنی ام، هم اهمیت ندارد. نه تنها اهمیت ندارد که وجود خارجی هم ندارد. سایه ای از آنان هست تا دست مایه و دلیل مناسب امیالی که با خود پیشکش آفریدگار دنیای باند میکنند پیدا شود. (ام) میل میهن پرستی، مانی پنی منشی ام میل پول دوستی و وظیفه شناسی (زنی که هیچ گاه باند از مرزش با وی رد نشد تا مبادا اصول کاری انگلیسی و اخلاق مداری قدیمی اش به خطر بیفتد)، دختران با آن اسم مضحکشان که فقط نمایندگی اندام جنسی را برعهده دارد و در نهایت دشمنان باند که ساده لوحی محض شکست میخورند.
این تصور اسطوره مانند دیگر در دنیای امروزه قابل قبول نیست. دیگر پذیرفته نمیشود. قهرمان و اسطوره جهان امروزی نمیتواند صرفا در رویا قدرتمند باشد. باید ویژگی هایی عینی داشته باشد. این معادلات جان ویک را میسازد. قهرمانی کتک خورده که تسلیم نمیشود. قهرمانی که تنها هدفش به اوج رساندن وفاداری است و نبردی علیه همه ظلم های مدرن جهان آغاز میکند. قهرمانی به غایت تنها، به لحاظ جنسی اخته شده (درست نقطه مقابل باند) اما شکست ناپذیر و نامیرا.
زندگی سریع و سخت عصر حاضر، قهرمانی را می طلبد که برندگی و تیزی های کنش های اجتماعی زخمی اش کند، اما همچنان به مبارزه ادامه دهد.
خرداد 1404
علیرضا