ویرگول
ورودثبت نام
alireza eshagh
alireza eshagh
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

گذشته یا آینده؟ کدام سهمگین ترند؛بررسی دو اثر از یونسکو

مردی با چمدان هایش اثری قوی از اوژن یونسکو در پی بازی با قواعد فرم خلق شده است. قواعدی که تاکید مصرانه ای بر ثابت بودن مکان یا زمان و یا حداقل مشخص بودنشان دارد اما یونسکو به کلی به زیر ان ها زده است.هر چند این افتادن در هزارتوی مکان و زمان فرم با داشتن پس زمینه ای از گم شدن صورت گرفته ولی به راستی چه اهمیتی دارد که به چه هدفی؟ این فرم خلق شده است که حائز اهمیت است.

نمایشنامه ای نوشته شده در 19 صحنه که همین زیاد بودن صحنه ها نشان از گم بودن هرچه تمام تر شخصیت اصلی است. نکته جالب این است که در این 19 صحنه ، فقط مرد اول است که زمان و مکانش را گم کرده و همین روزنه ای است که لا به لای ان ایده حاکم بر نوشته بیرون میزند. ایده ای که از گم بودن خود یونسکو در زمانی بر می اید که در کودکی در فرانسه بی خانمان و بی زمان به دور خود میگشته است. این وام گرفتن از دنیای بیرون هر چند که مضموم شده است اما برای عوام پیدا کردن این خط ربط بین گذشته و ذهن نویسنده و نمایشنامه انقدر جذاب بوده که بلکه خود اثر هنری را از دست میدهند.

گاه و بی گاه که گذشته هایی به شکل خواب بر مرد پدیدار میشود مصرانه در پی دنبال هویتش است تا از این برزخی که احتمالا قبلا تجربه کرده نجات یابد . اما همیشه ان را گم کرده. این شخصیت را ابزورد و در سمت و سوی نزول و هبوط نمیکند بلکه آن را در عین قوی بودن در مهلکه ای میگذارد که فقط ضعفش نمایان میشود .

یونسکو سرچشمه ای از ایده های روانشاسانه و جذاب است. از کرگدن گرفته تا این نمایشنامه که هر صحنه اش ایده ای است جذاب. در این دنیای دیجیتال مارکتینگ و ایده زده ، یونسکو مسلما تقدیر شده و در دست ها جا به جا میشود و کتاب هایش چاپ های چندگانه میشوند. صحنه اول از دیالوگی به غایت دراماتیک و به همان اندازه راز الود میان نقاش و مرد اول شروع میشود. هرچقدر این دیالوگ به پیش می رود گم بودن و برزخ بودن صحنه بیش تر پیش چشمانمان می اید. جلال تهرانی نیز در هی مردگنده گریه نکن گم شدگی از زمان و مکان دارد اما به دلیل قوانین و کنش دراماتیک بسیار مشخص تر از این نمایشنامه خود نمایی میکند. این مبهم بودن نه از کنش و هنری بودن بلکه از ایده ای است که بخواهیم با زمان شکل گرفته در ذهن بیننده بازی کرده تا توهم فلسفه برایش ایجاد کنیم. همان طور که بسیاری از کارگردانان امروزی.

اما نمیشود با این تعریف به طور کامل یونسکو را خلع درجه کنیم. تماما این ایده حاکم بر اثر نبوده و اثر تا به مقدار زیادی بر خودش تکیه میکند . هر شخصی چمدان هایی با خود حمل میکند از گذشته هایش . از هویتی که برای خود ساخته و هر لحظه ترس و واهمه ای دارد که این هویت و گذشته از کفش برود و مانند معشوقی در غروب پاییز دلبسته این سرگذشتش و هویت به جا مانده اش است. چنین تصویری را میتوانیم در فیلم در کمال خونسردی ریچارد بروکس و شروعش را شبیه مردی بدون گذشته از اکی کوریسماکی را نیز ببینیم. انجا که هر کسی در زیر بار ماجرا هایش قد خم کرده . گذشته ای که مرد اول یونسکو میفهمد تنها و تنها میوه های دزدی و سیمان است یا در کمال خونسردی میبینیم که این گذشته در بزنگاهی بیرون میزند و زندگی را به اتش میکشد و در اثر کوریسماکی هم میبنیم که زندگی جدید چطور شکل میگیرد. مسلما در اثر کوریسماکی شخصیتی به غایت قوی تر در مواجهه با این بی سرگذشتی و بی هویتی خلق شده میبینیم که این اتفاق در مردی با چمدان هایش نمی افتد.مرد شخصیت اصلی به طرز رقت انگیزی در حال التماس برای پیدا کردن گذشته اش است و مواجهه اش را با غم بیرون زده و رنج عریان نشان میدهد. عریانی این رنج و ناله ها بارها در چشم میزند و حس قدرت را از اثر زایل میکند. همچنان که یونسکو مفاهیم سیاسی و انتقادی خودش را نیز از درون شخصیت ها نشان میدهد تا همچنان اعلام حضوری کند که شاید قصدش را هم نداشته. همین ماموران گمرک و تیمارستانی که پیرمردان و پیرزنان فراری را در ان میگذارند هستند که باز روزنه ای از ان ایده حاکم بر نوشتن اثر بیرون میزند.

اما نباید اثرش را این قدر ها هم تقلیل درجه داد. پیچیدگی زمان و مکان حاکم برفرم اثر است که ان را خاص کرده و یک تنه بار متن را به دوش میکشد. در بعضی صحنه ها در آن واحد چندین موقعیت در حال رخ دادن است . اتفاقی که وحدت صحنه را به سخره گرفته و ان را متناسب با فرمش از بین میبرد. نقطه قوتش هم همین است. در پایان این تودرتوی زمان مکانی است فرم بر محتوای بیرون از جهان متن غلبه کرده و مطلقا جامعه شناسان و انسانی پردازان هنر نمیتوانند مفهوم یکسانی را در پی اهدافشان از اثر بیرون بکشند تا بر سر مردم عادی عقایدشان را تزریق کنند . بلکه مفاهیمی جدید خلق میشود از پیدا شدن و هویت که چه بسا گفتنی نیز نباشد. انقدر انتزاعی شده که فقط میتوان از راه قرار گرفتن در مسیر کنش ان را درک کرد و یا فهمید. همین نکته دقیقا نقطه ضعفی میشود بر اثر دیگر این نویسنده ، کرگدن که در عین حال معروف تر و پرمخاطب تر است. همین پرمخاطبی میتواند مهر تاییدی بر دور شدن از مفاهیم انتزاعی زاده فرم در کرگدن باشد . در کرگدن به راستی فقط دریایی از ایده را مشاهده گریم که کلک های از چوب دیالوگ و کنش در ان شناورند و به قدری گوچک و حقیرندکه به چشم نمی ایند. از لحاظ علوم انسانی شاید بسیاری کرگدن را اثری مهم تر براورد کرده باشند و تحسین های بیشتری را نیز به خود جلب کرده باشد اما فرم مظلوم واقع شده ای دارد. فرمی که از 4 صحنه شاید جمعا در دو صحنه اول و اخر است که نشان داده میشود. در اخر شبیه به فیلم های اخرالزمانی میشود که انسانیت و شعار هایش را سینه چاکانه فریاد میزند و دیگر به کل هنری چه ریتم و چه دیالکتیک ندارد.

با تشکر

امضا:علیرضا

نمایشنامهیونسکوهنردرامتئاتر
علاقه مند به سینما و فراتر از آن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید