آس و پاس می تواند مکبث بعدی شکسپیر حال حاضر باشد و آس و پاس منم در روستای آس و پاسان ، که صدای برآمده از گدازه های قلبم ، حکایت از داستانی آشنا ، برای غرور وحشیانه تو دارند.
نگاهت را برگردان سارا ! ، مگر نمیبینی آن سوسک های کز کرده ، لب هایشان را از سر بی حوصلگی تر میکنند؟ آنها حتی دست هم نمیزنند ! ، چون فکر میکنند من احمق هستم. ولی اشتباه میکنند.
سارا ، حال که من لب باز میکنم و ارتعاش صدایم از درون سوراخ های گوش هایشان وارد تک تک سلول های مغزشان می شود ، آنگاه من ، آنها هستم سارا.
آنها نمی توانند مرا که جزئی از آنان شده ام ترک گویند. آنها فقط به خودشان بد میکنند سارا ! .
- اما سامان تو خوب میدانی که نه تو آنهایی نه خودت ، تو سالهاست که گوشه این اتاق تبدیل به پوست و استخوان شده ای سامان ! . و سامان تو خودت خوب میدانی که توهمی نیستی در این اتاق پر از خشم ، سامان .
من پیر شده ام ولی تو هنوز درون من جریان داری ، سامان !
نویسنده : علیرضا فاضلی