این همه دروغ،
این زندگی پوشالی که با بی معنایی پوشانده شده
قیچی میخواهد برای پاره کردن پوسته نازک دروغین زندگی امروز.
وقتی همه چیز از سوال های بی معنی و پوچ تصاحب شده، هیچ مکانی، حتی خودت هم برای خودت نیستی
و این وطن و خانه بوی بیگانگی تمام در تمام لحظات برایت می دهد
تمام این زندگی تنها
در این فضای خفقان و به زور در سکوت فرو رفته، چه لذتی از سکوت باشد برایم؟
چه لذت از تاریکی، وقتی چراغ ها را شکسته اند؟
در این فضایی که هر کس به اجبار در سکوت فرو رفته، تمام برداشتم از زمین ترس است و ضعف،
نه اتحاد و نه صحبت، به زبان های لال قیچی شده با محدودیت کلمات در بیان منظور هایشان
که کلام سقوط فهم است در رساندن منظور.
فهم و درک اندک به اندازه خودش، میتواند از کلمه معنا برداشت کند
اما همه منتظر این هستند که کسی به گوش هایشان حقایق را فاش کند
که بشکند این حصار لعنتی ذهن شان را، تغییر از درون شروع میشود.