بزار داستان رو ازونجایی شروع کنم که من 10 سالم بود. اون موقع دلخوشی جز بازی کردن و درس خوندن و فوتبال بازی کردن با دوستام نداشتم. روز ها میگذشت و من بزرگتر میشدم. تا وقتی که یکم با خودم فکر کردم هدف ما انسان ها از زندگی چیه ؟ صرفا تکرار روز های منظم و متعدل. یا این زندگی دروازه ای به سوی دنیایی برتره ؟ هر روز که بزرگ تر میشدم با خودم فکر میکردم چرا این دنیا باید افرادی رو داشته باشه که میتونن به دوستاشون خنجر بزنن. زیر آب همو بزنن و به هم خیانت کنن ؟ گاهی اوغات حس میکردم دنیا جای قشنگیه. اما ما انسان ها کثیفش کردیم. وقتی سنم بیشتر شد و یکی دوسال گذشت. دیدم دیگه مثل قبل دوست ندارم روز های تکراریم رو ادامه بدم. یعنی واقعا دوست نداشتم وقتمو رو بیهوده طلف کنم سر اینکه فقط یک انسانم و باید منتظر مرگم و رسیدن به اون دنیای دیگه باشم. کم کم متوجه شدم تعداد دوستام دارن کمتر میشن. تا موقعی که دیدم دیگه مثل قبل نمیرم فوتبال. دیگه مثل قبل دوستام رو نمیبینم. و دیگه مثل قبل بازی نمیکنم. به راستی بنظر شما من افسرده شده بودم ؟ یا دنبال یه تغییر اساسی توی زندیگم بودم ؟ اون موقع هم خودم به همین فکر میکردم. اما خودمم نمیدونستم واقعا قصدم از منزوی شدن چی بود. چند ماهی که گذشت به موسیقی هیپ هاپ و اهنگ های بهرام علاقه مند شدم چون سبک رپ تنها نوع اعتراضی موسیقی بود که به من انرژی این کار رو میداد که بتونم با استفاده از یادگیری ضرب اهنگ ها شعر بنویسم و بتونم داستان زندگی خودم رو روی کاغذ پیاده کنم. اولین ترک من وقتی 12 سالم بود پخش شد. و چون اولین کار من بود کلی توسط همکلاسی ها و دوستای نزدیکم مسخره شدم. حتی گاهی همین روز ها هم مسخره میکنن من رو سر همون موسیقی. با این اوصاف که اگر به همون هایی که مسخره میکنن بگم یک بیت از زندگی خودشون رو همراه با قافیه بنویسن و با فلو و جریان روی بیت بخونن تپق میزنن. همون هایی که طرفدارشون تتلوعه و ادعای فرهنگشون میشه. از بحث موسیقی که بگذریم وقتی من اینجور جاها میبینم که همه آدما دارن دیس لایک میدن و فقط عده ای محدود دارن گوش میدن کارام رو من یک جامعه ای شکل دادم. و فقط به همون جامعه کوچیک عشق میورزم و احترام میزارم. و سایر ادمایی که قصد مسخره کردن دارن رو خارج جامعه ام قرار دادم. شما هم همین کار رو بکنین. باور کنین جواب میده. از بحث موسیقی که بگذریم. وقتی من کلاس نهم رسیدم. توی اون سن کم با توجه به اون شرایط اقتصادی به این فکر کردم که چرا من پول در نیارم ؟ واقعا چطوری در اینده میخوام زندگی تشکیل بدم ؟ این دنیا الان به چه چیزی نیاز داره برای پیشرفت ؟ واقعا در آینده من میتونم یک زندگی تشکیل بدم ؟ توی ایران جای پیشرفت هست ؟ من میتونم خودمو زنده نگه دارم ؟ اگه توی کارام شکست بخورم چی ؟ اگه رشته تجربی برم و نتونم زیر فشار درس دووم بیارم چی ؟ من واقعا میتونم ؟ من واقعا میتونم ادامه بدم ؟ توی مغز من چی میگذره ؟ باید چی رو انتخاب کنم ؟ ازونجایی که از بچگی من عاشق کامپیوتر و نه صرفا بازی کامپیوتری بودم دوست داشتم این رشته رو انتخاب کنم. از همون اول هدف من رفتن سمت هک و امنیت بود. خیلی دوست داشتم بتونم ادم موفقی بشم. از هر یکی از دوستانم توی کلاس میپرسم چرا این رشته رو انتخاب کردی 30 درصد جواب میدن برای دیپلم . اون 60 درصد هم جواب میدن برای اینکه تنها رشته ای که مورد قبول بود از طریق کارنامم همین بود. اون 8 درصد دیگه ام علاقه به کامپیوتر داشتن و صرفا فکر کردن رشته کامپیوتر یعنی بازی کامپیوتری و میان اونجا اینجور چیزارو یاد میدن. شاید کلا 2 درصد یک کلاسی که ما داریم واقعا هدف خاص و هدف والایی داشته باشه. اما ایا این از چی نشعت میگیره ؟ از جامعه ؟ سیاست ؟ کمبود فهم ؟ فشار پدر مادر برای درس خوندن و یا هرچیزی که ممکنه وجود داشته باشه ؟ من رفتم سمت یادگیری هک و امنیت و اولین بار توی کلاس یازدهم رفتم سمت سیستم عامل لینوکس و یادگیری دستورات اون. همیشه میگن وقتی چیزی رو میخوای صد درصد یاد بگیری اون رو به دیگران یاد بده. من هم برای اینکه دوست داشتم بیشتر یاد بگیرم بعضی از ترفند های ساده مثل هک ویندوز و وب کم و پیدا کردن حفره های امینیتی و هک کردن سایت هایی با حفره های امینیتی و هک کردن وای فای با امنیت مک ادرس و ...... رو به دوستام یاد دادم. با این اوصاف که من بصورت خیلی جدی این اموزش هارو میدادم شاید کلا 5 درصد کلاس به اموزش من دقت کافی داشت. با اینکه کیفیت اموزش من جوری بود که توی هر جایی نمیتونستی چنین ویدیوی فارسی رو با فهم کامل پیدا کنی. دقیقا همون روز یک ویدیو برای مدرسه ساختم راجب اینکه چگونه هک نشویم. من روش های اعتماد نکردن به دیگران و نصب نکردن برنامه های مخرب رو بصورت کامل توضیع دادم و نشون دادم برنامه های ویروسی چه شکلی دارند و راجب ویروس ها توضیع دادم دقیقا همون روز یکی از دوستام رو هک کرددم برای اینکه ببینم حرف هام رو کسی گوش میداد یا نه. دیدم نه و به راحتی گول خورد و برنامه مخرب رو نصب کرد. روز ها گذشت و من سال دهم رو بالاخره رد کردم و رفتم سمت بازی سازی و ......موقعی که بازیم رو ساختم. احساس میکردم دارم با یک دنیای دیگه ارتباط برقرار میکنم. چون برای اولین بر من با ذهنم تونستم با یک طراحی گرافیکی ساده اون رو به بازی تبدیل کنم. بنظر شما شاید پیشرفت بزرگی بود توی اون سن. اما توی مدرسه همه دوستام سر اینکه این چه بازی اشغالی بود مسخرم کردن. هنوزم میکنن گاهی. اما بنظرتون اونا حتی راجب موتور های بازی سازی یا کد هایی که توی اون نوشته میشه و یا حتی لول دیزاین و مدل سازی بازی چیزی میدونن ؟ یا فقط وقتشون رو بیهوده با خار کردن دیگران طلف میکنن ؟ وقتی مسخره شدم. رفتم سمت بازی سازی اما بصورت حرفه ای و با گیم پلی بهتر. اون موقع بود که دوستام میگشتن دنبال سورسی شبیه بازی من که من رو باهاش خراب کنن و بگن اون بازی رو من نساختم. خودشون رو به هر دری میزدن که جلوی پیشرفت من رو بگیرن. توی خارج وقتی کسی میخوره زمین. کمک میکنن طرف از جاش بلند شه و به کارش بصورت حرفه ای تر و با انگیزه تر ادامه بده. ولی محیط ایران و مدارس ایران جوریه که تا میبینن طرف میخوره زمین بیشتر گردنشو میگیرن و همون پایینا نگرش میدارن. بنظر شما بعد اینکه رفتم سمت بازی سازی سه بعدی و یک بازی با گیم پلی تقریبا خوب ساختم چرا اون بازی رو انتشار ندادم ؟ چون فکر میکردم باز قراره مسخره شم. چون قرار بود همه منو مورد نیشخند خودشون قرار بدن. رفتم دوباره سمت اهنگسازی. و جوری تکست و شعر موسیقی رو نوشتم که شاید از 30 نفر یک نفر توانایی درک اون موسیقی رو داشت. و 29 نفر دیگه میگفتن این چرت و پرتا چیه خوندی. اون یک نفر هم هیچوقت اگه خوشش میومد از اهنگ به زبون نمیاورد. چون میدونست اگه من بدونم که اون از اهنگ خوشش اومده حس بهتری دارم و اعتماد به نفس میگیرم. وقتی وارد هنرستان شدم با کسایی اشنا شدم که هر لحظه ارزو میکردم سریع تر این 3 سال لعنتی تموم بشه....ازونور با این اوصاف که با این همه چرت و پرت دستو پنجه نرم میکردم این اعصاب من رو خورد میکرد که یک سری افراد خانواده چون من رو منزوی میدیدن میخواستن الکی به من انرژی بدن. یکی میگفت چرا عرضه نداری دوست دختر داشته باشی ؟ یکی میگفت خاک تو سرت همش خونه ای چه چیزی توی خونس که انقد برات مهمه ؟ دوست دختر داشتن کار 2 ساعت وقت گذاشتنه. اگر من نرفتم سمت دختر به این دلیل بود که فکر میکردم با خیانت اون من قراره ناراحت بشم و غم تموم قلبمو بگیره نه اینکه صرفا عرضه این کار رو نداشتم. من دوست ندارم مثل بعضی از پسرا با وانمود کردن خیلی چیزا دل دخترو به دست بیارم و فقط بخاطر هدفی که تو سر لعنتیمه با اون دختر ارتباط داشته باشم.گاهی اوغات با دیدن اینکه دوستام جلوی من خوبن حس خوبی داشتم. تا اینکه خواستم دنبال این باشم که آیا اونها پشت سر من هم همینطورن یا نه ؟ وقتی این سوال به ذهنم رسید اولین ایده یاد گیری هک بود. اون موقع کلاس نهم بودم. و وقتی اولین بار به ایمیل دوستم وارد شدم دیدم کلا جوری پشت سر من حرف زده که اگه اونهارو توی روی خودم میگفت صدبار باهاش قطع ارتباط میکردم. این بود که من از هک خوشم اومد. چون دروغ رو تبدیل به حقیقت میکرد. و اونچه حقیقت بود رو تبدیل به دروغ.توی روند موسیقی با کسایی اشنا شدم که واقعا با اینکه توی مجازی بودن از صدتا دوست توی دنیای واقعی واسم بهتر بودن.شاید یکی خودت باشی که الان داری این متن رو میخونی.دوستان هیچوقت فکر نکنین همیشه شکست دلیل موفقیت هست. گاهی موفقیت دلیل شکست میشه.گاهی اوقات من پرواز میکنم. تو ام امتحان کن. یبار چشمات رو ببند چیزهایی که دوست نداریو خط بزن. چیزایی که عاشقشونی رو تصور کن. فکر کن توی جو هوا داری پرواز میکنی. ازادی از هر ادم و خنجری که قراره بیاد توی پشتت.همه انسان ها یک باگ دارن. باگ اونا نقطه ضعف اوناست. باگ اونا شکست اوناست. باگ اونا لحظه ای هستش که دوست دارن خودشون رو جوری به نمایش بزارن که نیستن. بنظر من همه انسان ها از نظر ذهنی هک میشن. بدون نیاز به اتصال به اینترنت..بنظرت تو ام ازون دسته از آدمایی هستی که میتونن مغزت رو هک کنن ؟ یا نه توی خودت میریزی و مخفی میکنی ؟ فکر میکنی همچی رو میتونی مخفی کنی ؟ چرا دوست داری خودتو توی تاریکی قرار بدی ؟ تو با یک حفره کوچیک کم کم از هم میپاشیو و فاش میشی. پس بهتره خودت رو از همون اول افشا کنی از طرز راه رفتن. غذا خوردن حرف زدن حتی راه رفتن یک شخص میشه تشخیص داد اون چه شخصیتی داره؟ دقیقا وقتی ما وارد یک لینک ویروسی و مخرب میشیم همونطور که اون شخص میتونه به سیستم ما دسترسی داشته باشه همونطوره که وقتی کسی با شما صحبت میکنه میتونه بفهمه چیه تو سرت :) ....بیاین ارتباط هارو قوی تر کنیم. روز های تکرای رو روندشو تغییر بدیم. بیاین به هم احترام بزاریم. از فحش حدالامکان کمتر استفاده کنیم. اگه هر روز از یک مسیر میریم به یک جایی راهمون رو تغییر بدیم. اگه همش یکاریو میکنیم توش تایم اوت بزاریم و ازون کار لذت ببریم بحای اینکه بخوایم سریع اون کار لعنتی رو تموم کنیم.اگه از فلان درس تخمی تخیلی بدت میاد. سعی کن اونو با چیزی که خودت علاقه داری ترکیب کنی و یه Comnbine نایس بزنی تنگش :) مثلا من از ریاضی بدم میاد. میتونم اونو با نقاشی و طراحی ترکیب کنم و اینطوری فرمولاش واسم ساده تر میشه . چون شکلش توی ذهنمه اگه از فرد خاصی خوشت میاد که روت نمیشه بهش بگی دوسش داری. سعی کن یچیزی براش درست کنی مثل یک عکس. مثل یک نامه مثل یک طرحی که بهش ثابت کنی بهش علاقه داری :) اگه مثل من روت نمیشه توی روی طرف همچیو واضح بگی میتونی ازین کارا کنی. هم طرف منظورت رو میفهمه هم تکراری نیستی. متنوع و خاصی..بیاین احوال پرسی های تکراری رو بزاریم کنار. مثل
-سلام
+سلام
-خوبی ؟
+خوبم تو خوبی ؟
-منم خوبم چه خبر ؟
+ هی سلامتی میگذره
بجاش میتونی از میلیارد ها واژه دیگه که هست استفاده کنی
اگه داستانم خونده بشه ادامش رو مینیویسم.
با تشکر . علیرضامیر