شکرچه بود؟ مپرس اومگر نمی خندید؟
عسل بدون بها بود اگر نمی بوسید
لبم به دور لبانش چه خوب زندانی ست
به پشتِ هر مژه اش کاشکی شوم تبعید
چه کرده با دل من آن لبان سوزنی اش
حباب عمرمن اکنون به بوسه ای ترکید
لب من و لب او خون گریستند آوخ
ببین که عاشقی از ما چطور کار کشید
چه جای شکوه؟ سراپا معطرم کرده
از ان زمان که به پیراهنش تنم چسبید
علیرضاراهنما(مهریار)
ازکتاب:قسم برشب چشم هایش