در بین سیره معصومان ، تعارضها و تناقضهاى ظاهرى ، زياد ديده میشود . پس ما در عمل چه كنيم؟ تابع كدام سيرت و كدام عمل باشيم؟
در اين زندگى متغير چگونه اصول كلى دين را با موضوعات مختلف و متغير تطبيق كنيم. زيرا دين يك بيانى دارد و يك تطبيقى و عملى، عيناً مانند درسهاى نظرى و درسهاى عملى؛ درسهاى عملى طرز تطبيق نظريههاست با موضوعات جزئى و مختلف .
نتیجه این میشود که هر كسى دلش مىخواهد طورى عمل كند و به راحتی از يك حديث و يك عمل يكى از ائمه در يك مورد بالخصوص شاهد و دليل مىآورد .
و واى به حال ملتى كه اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر كسى از خود طرز فكرى داشته باشد .
میشود گفت در بعضى امور ، در ابتدا بين سيرت و طريقه ائمه اطهار با يكديگر تعارض و تناقض ديده مىشود. ممكن است مثلًا رسول اكرم صلى الله عليه و آله يك طور عمل كرده باشد و امير المؤمنين طور ديگر، و يا اينكه هر دو بزرگوار طورى عمل كرده باشند و امام باقر و امام صادق طورى ديگر. اين تعارضها و تناقضهاى ظاهرى زياد ديده مىشود، و به عنوان مثال بعضى را عرض خواهم كرد؛ و چون همه به عقيده ما معصومند و فعل همه آنها مانند قولشان حجت است پس ما در عمل چه كنيم؟ تابع كدام سيرت و كدام عمل باشيم؟ ما به دليل اينكه امامت اهل بيت عصمت را پذيرفتهايم و سخنان آنها و افعال آنها را حجت مىدانيم و معتقديم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است، از لحاظ آثار و مآثر دينى از اهل سنت و جماعت غنىتر هستيم، بيش از آنها حديث و خبر داريم، بيش از آنها حكمتهاى اخلاقى و اجتماعى داريم، بيش از آنها دعاهاى پرارزش داريم كه خود دعاها باب بزرگى است از معارف و تعليمات اخلاقى و اجتماعى اسلام و بايد مستقلًا در اطراف آن بحث شود. آنها به اندازه ما سيرت ندارند و ازاينجهت نيز ما از آنها غنىتر هستيم. لهذا كسانى كه حساب كردهاند مىگويند كه تمام صحاح ستّه اهل تسنن به اندازه كتاب كافى ما حديث ندارد. (چون در مدتها پيش بوده كه ديدهايم و البته خودم اين حساب و مقايسه را نكردهام، از قول ديگران نقل مىكنم، الآن هم عدد و رقم اين دو يادم نيست). اجمالًا آنچه به خاطرم مانده اين است كه كافى متجاوز از شانزده هزار حديث دارد. اين به نوبه خود يك افتخارى براى شيعه شمرده شده و به همين دليل شيعه خود را محتاج به قياس و استحسان نديده است و هميشه به اين مطلب افتخار كرده است. حال مىخواهم عرض كنم همين چيزى كه نقطه قوّت شيعه شمرده شده ممكن است با توجه به اشكال بالا نقطه ضعف شيعه شمرده شود؛ گفته شود شيعه چون يك معصوم و يك پيشوا ندارد و چهارده پيشوا دارد و چون از هر يك از پيشواها راه و رسمهاى مختلف نقل شده، در نتيجه يك نوع حيرت و يك نوع ضلالت و يك نوع سرگيجه براى شيعه پيدا مىشود و يك نوع هرج و مرج براى مردم شيعه پديد مىآيد. آن وقت اين خود يك وسيله خوبى هم براى مردمى كه دينرا وسيله مقاصد خودشان قرار مىدهند و فساد را با نيروى مقدسى مىخواهند مجهز نمايند مىشود. هر كسى دلش مىخواهد طورى عمل كند، از يك حديث و يك عمل يكى از ائمه در يك مورد بالخصوص شاهد و دليل مىآورد.
نتيجه اينها تشتّت است و هرج و مرج و اصل ثابت اخلاقى و اجتماعى نداشتن، و واى به حال ملتى كه اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر كسى از خود طرز فكرى داشته باشد. اين درست مصداق همان مثل است كه مىگويد: اگر مريض طبيبش زياد شد اميد بهبود در او نيست.
و الحق هم بايد گفت كه اگر روى اين روشهاى به ظاهر مخالف، حساب و تحقيق و اجتهاد نشود همين آثار سوء هست؛ يعنى چه آنكه ما چند پيشواى مختلف الطريقه داشته باشيم و يا آنكه پيشوايان ما همه بر يك طريق باشند ولى در ظاهر اختلافى ببينيم و حتى اينكه يك پيشوا داشته باشيم ولى در مواطن مختلف روشهاى مختلف در او ببينيم و نتوانيم اختلافها را حل كنيم به يك اصل معين، همين هرج و مرج كه گفته شد پيدا مىشود.
مثلًا به عنوان مثال عرض مىكنم: ما از يك طرف وقتى كه به سيرت رسول اكرم مراجعه مىكنيم مىبينيم كه فقيرانه زندگى مىكرده است، نان جو مىخورده است، لباس وصلهدار مىپوشيده است، امير المؤمنين همينطور؛ و قرآن هم مىفرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»[1]، پس همه مردم موظفند از روش و سيره رسول اكرم پيروى كنند، همه فقيرانه زندگانى كنند، همه نان جو بخورند، لباس وصلهدار بپوشند. ولى وقتى مىرويم زندگانى امام مجتبى را مىبينيم و يا زندگانى امام صادق و امام رضا را مىبينيم، مىبينيم آنها فقيرانه زندگانى نمىكردهاند، غذاى خوب مىخوردهاند و جامه خوب مىپوشيدهاند و مركب خوب سوار مىشدهاند، از طيّبات دنيا استفاده مىكردهاند. امام صادق وقتى به خانه شخصى مىرود و مىبيند آن شخص خانه كوچكى دارد با اينكه متمكّن است، مىفرمايد: چرا خانه وسيعترى براى خود تهيه نمىكنى؟ مىگويد: اين خانه خانه پدرى من است، پدرم در اينجا زندگانى كرده است.
مىفرمايد: شايد پدرت شعور نداشته، آيا تو هم بايد مثل او شعور نداشته باشى؟! تو مىخواهى يك عمر جرم بىشعورى پدرت را بدهى؟!.
اين امور است كه در ظاهر مخالف يكديگر شمرده مىشود، و اين است امرى كه ممكن است يك نقطه ضعف در تشيع شمرده شود. ولى نه، اينطور نيست. من از همين مثال استفاده مىكنم كه اينطور نيست و نقطه قوّت شيعه در همين است. مقدمتاً عرض مىكنم ما اگر يك پيشواى معصوم داشته باشيم كه 20 سال يا 30 سال در ميان ما باشد و يا يك پيشوا داشته باشيم كه 250 سال در ميان ما باشد، البته اگر تنها 20 سال در ميان ما باشد آن قدرها تحولات و پيچوخمها و تغييرها و موضوعهاى مختلف پيش نمىآيد كه ما عمل آن پيشوا و طرز مواجه شدن آن پيشوا را با صورتهاى مختلف و شكلهاى مختلف موضوعات ببينيم و در نتيجه استاد بشويم و مهارت پيدا كنيم كه ما هم در اين دنياى متغير چگونه مواجه شويم و در اين زندگى متغير چگونه اصول كلى دين را با موضوعات مختلف و متغير تطبيق كنيم. زيرا دين يك بيانى دارد و يك تطبيقى و عملى، عيناً مانند درسهاى نظرى و درسهاى عملى؛ درسهاى عملى طرز تطبيق نظريههاست با موضوعات جزئى و مختلف. ولى اگر 250 سال يك پيشواى معصوم داشته باشيم كه با اقسام و انواع صورتهاى قضايا مواجه شود و طريق حل آن قضايا را به ما بنماياند، ما بهتر به روح تعليمات دين آشنا مىشويم و از جمود و خشكى و به اصطلاحِ منطق «اخذ ما ليس بعلّةٍ» و يا «خلط ما بالعرض بما بالذّات» نجات پيدا مىكنيم. «خلط ما بالعرض بما بالذّات» يعنى دو چيزى كه همراه يكديگرند يكى از آنها در امر سومى دخالت دارد و همراهى آن ديگرى با آن امر سوم اصالت ندارد بلكه به اعتبار اين است كه به حسب اتفاق همراه اولى بوده است و ما اشتباه كنيم و بپنداريم كه آن چيزى كه مستلزم امر سوم است اوست. فرض كنيد «الف» و «ب» در ظرفى همراه يكديگر بودهاند و «الف» توليد «ج» مىكند، بعد ما خيال كنيم كه «ب» مولّد «ج» است يا خيال كنيم در توليد كردن «الف» «ج» را، «ب» هم دخالت دارد.
در سيره پيشوايان دين شك نيست كه آنها هم هر كدام در زمانى بودهاند و زمان و محيط آنها اقتضائاتى داشته است و هر فردى ناچار است كه از مقتضيات زمان خود پيروى كند؛ يعنى دين نسبت به مقتضيات زمان، مردم را آزاد گذاشته است. حال در زمينه تعدد پيشواى معصوم و يا طول عمر يك پيشوا انسان بهتر مىتواند روح تعليمات دينى را از آنچه كه مربوط به مقتضيات عصر و زمان است تشخيص دهد، روح را بگيرد و امور مربوط به مقتضيات زمان را رها كند. ممكن است پيغمبر يك عملى بكند به حكم اينكه روح دين اقتضا مىكند و ممكن است يك عملى بكند به حكم مقتضيات زمان، مثل همان مثالى كه راجع به زندگانى فقيرانه عرض كردم كه رسول خدا فقيرانه زندگى مىكرد و امام صادق مثلًا نه. حال يك داستانى نقل مىكنم كه خوب روح اين مطلب را بشكافد:
در حديث معروفى كه هم در كافى و هم در تحف العقول است آمده كه سفيان ثورى آمد به حضور امام صادق [و نسبت به اينكه امام لباس لطيفى پوشيده بود اعتراض كرد كه پيغمبر چنين لباسى نمىپوشيد.
حضرت فرمود:] تو خيال مىكنى چون پيغمبر چنان بود مردم تا ابد [بايد آنطور باشند؟!] تو نمىدانى اين جزء دستور اسلام نيست؟! تو بايد عقل داشته باشى، اين قدر عقل و قوّه حساب داشته باشى، آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگيرى. در آن زمان زندگانى متوسط همان بود كه پيغمبر داشت. دستور اسلام مواسات و مساوات است. بايد ديد اكثريت مردم در آن زمان چگونه زندگى داشتهاند. البته براى پيغمبر كه پيشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختيار او مىگذاشتند همه جور زندگى فراهم بود، ولى هرگز رسول اكرم با وجود چنان زندگى عمومى، براى شخص خودش امتيازى قائل نمىشد.
آنچه دستور اسلام است همدردى است، مواسات و مساوات است، عدل و انصاف است، روش نرم و ملايم است كه در روح فقرا توليد عقده ننمايد، آن كسى كه رفيق يا همسايه يا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود. اگر در زمان پيغمبر اين وسعت عيش و اين رُخَص مىبود پيغمبر آنطور رفتار نمىكرد. مردم ازاينجهت آزادند كه اينطور لباس بپوشند يا آنطور، كهنه بپوشند يا نو، اين پارچه را انتخاب كنند يا آن پارچه را، اين طرز را يا آن طرز را. دين به اين چيزها اهميت نمىدهد، آنچه كه اهميت مىدهد آن چيزهاست [يعنى اصولى مانند همدردى، مواسات، مساوات و عدل و انصاف].
بعد فرمود: و لكن من را كه اينطور مىبينى، هميشه متوجه حقوقى كه به مال من تعلق مىگيرد هستم ... پس بين روش من و روش پيغمبر اختلاف اصولى و معنوى نيست. و لهذا در حديث است كه در زمان امام صادق خشكسالى پيدا شد. امام صادق به ناظر خرج خود فرمود: [برو گندمهاى ذخيره ما را در بازار بفروش، از اين پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهيه مىكنيم؛ و نان بازار از گندم و جو با هم تهيه مىشد.] اسلام نمىگويد نان گندم بخور يا نان جو و يا گندم و جو را با هم مخلوط كن؛ مىگويد روش تو بايد در ميان مردم مقرون به انصاف و عدالت و احسان باشد. حال ما از اين اختلاف روش رسول اكرم و امام صادق بهتر به روح اسلام پى مىبريم. اگر امام صادق اين بيان را نمىكرد و توضيح نمىداد، ما آن جنبه از عمل رسول خدا را كه مربوط به مقتضيات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام مىشمرديمو بعد به ضميمه آيه 21 از سوره احزاب كه مىفرمايد به پيغمبر تأسّى كنيد، صغرى و كبرى تشكيل مىداديم و تا قيامت مردم را در زير زنجير مىكشيديم، ولى بيان امام صادق و توضيح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پيغمبر درس آموزندهاى است براى ما، و ما را از جمود و خشكى خارج مىكند، به روح و معنا آشنا مىسازد. البته در اينجا امام صادق شخصاً بيان دارد. اگر هم بيانى نمىداشت باز خود ما بايد اين قدرها تعقل و قوّه اجتهاد داشته باشيم، اينها را متناقض و متضاد و متعارض ندانيم.
اين جمود مخصوصاً در اخباريين زياد است كه حتى شرب دخان را منع مىكنند.
على هذا يكى از طرق حل تعارضاتى كه در سيرتهاى مختلف است، به اصطلاح حل عرفى و جمع عرفى است كه از راه اختلاف مقتضيات زمان است. حتى در حل تعارضات قولى نيز اين طريق را مىتوان به كار برد گو اينكه فقهاى ما توجه نكردهاند.
يك مثال ديگر: به على عليه السلام عرض كردند درباره اين حديث كه «غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لا تَشَبَّهوا بِالْيَهودِ». على عليه السلام خودش اين حديث را روايت مىكرد ولى عمل نمىكرد، يعنى خودش رنگ نمىبست و خضاب نمىكرد. على عليه السلام فرمود: اين دستور، مخصوص زمان پيغمبر است؛ اين تاكتيك جنگى بود كه دشمن نگويد اينها يك عده پيروپاتال هستند، يك حيله جنگى بود كه رسول اكرم به كار مىبرد ولى امروز «فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتارَ» ..
حال اگر سيرت على نبود و توضيح على نبود، ما مىگفتيم پيغمبر فرمود ريشها را خضاب كنيد، تا قيامت به ريش مردم چسبيده بوديم كه حتماً بايد ريشها را رنگ ببنديد. پس اين خود يك طريق حل تناقض است. البته اين كار مطالعه كامل لازم دارد.
اين نكته را بايد بدانيم كه يك عده مسائل داريم كه اين مسائل روح تعليمات دين است، دستورهاى كلى الهى است. اينها به هيچ نحو قابل تغيير و تبديل نيست، ناشى از مصالح كلى و عالى بشريت است، تا بشريت هست اين دستورها هم هست، بشر ازآنجهت كه بشر است بايد اين دستورها را به كار بندد.
منبع : سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ، ص: 23تا30
[1] . احزاب/ 21.