ویرگول
ورودثبت نام
Harekat
Harekat
خواندن ۱۳ دقیقه·۴ سال پیش

تعارض در سیره معصومان!!! ضرورت توجه به منظومه ارزشی اسلام

در بین سیره معصومان ، تعارضها و تناقضهاى ظاهرى ، زياد ديده می‏شود . پس ما در عمل چه كنيم؟ تابع كدام سيرت و كدام عمل باشيم؟

در اين زندگى متغير چگونه اصول كلى دين را با موضوعات مختلف و متغير تطبيق كنيم. زيرا دين يك بيانى دارد و يك تطبيقى و عملى، عيناً مانند درسهاى نظرى و درسهاى عملى؛ درسهاى عملى طرز تطبيق نظريه‏هاست با موضوعات جزئى و مختلف .

نتیجه این میشود که هر كسى دلش مى‏خواهد طورى عمل كند و به راحتی از يك حديث و يك عمل يكى از ائمه در يك مورد بالخصوص شاهد و دليل مى‏آورد .

و واى به حال ملتى كه اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر كسى از خود طرز فكرى داشته باشد .


میشود گفت در بعضى امور ، در ابتدا بين سيرت و طريقه ائمه اطهار با يكديگر تعارض و تناقض ديده مى‏شود. ممكن است مثلًا رسول اكرم صلى الله عليه و آله يك طور عمل كرده باشد و امير المؤمنين طور ديگر، و يا اينكه هر دو بزرگوار طورى عمل كرده باشند و امام باقر و امام صادق طورى ديگر. اين تعارضها و تناقضهاى ظاهرى زياد ديده مى‏شود، و به عنوان مثال بعضى را عرض خواهم كرد؛ و چون همه به عقيده ما معصومند و فعل همه آنها مانند قولشان حجت است پس ما در عمل چه كنيم؟ تابع كدام سيرت و كدام عمل باشيم؟ ما به دليل اينكه امامت اهل بيت عصمت را پذيرفته‏ايم و سخنان آنها و افعال آنها را حجت مى‏دانيم و معتقديم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است، از لحاظ آثار و مآثر دينى از اهل سنت و جماعت غنى‏تر هستيم، بيش از آنها حديث و خبر داريم، بيش از آنها حكمتهاى اخلاقى و اجتماعى داريم، بيش از آنها دعاهاى پرارزش داريم كه خود دعاها باب بزرگى است از معارف و تعليمات اخلاقى و اجتماعى اسلام و بايد مستقلًا در اطراف آن بحث شود. آنها به اندازه ما سيرت ندارند و ازاين‏جهت نيز ما از آنها غنى‏تر هستيم. لهذا كسانى كه حساب كرده‏اند مى‏گويند كه تمام صحاح ستّه اهل تسنن به اندازه كتاب كافى ما حديث ندارد. (چون در مدتها پيش بوده كه ديده‏ايم و البته خودم اين حساب و مقايسه را نكرده‏ام، از قول ديگران نقل مى‏كنم، الآن هم عدد و رقم اين دو يادم نيست). اجمالًا آنچه به خاطرم مانده اين است كه كافى متجاوز از شانزده هزار حديث دارد. اين به نوبه خود يك افتخارى براى شيعه شمرده شده و به همين دليل شيعه خود را محتاج به قياس و استحسان نديده است و هميشه به اين مطلب افتخار كرده است. حال مى‏خواهم عرض كنم همين چيزى كه نقطه قوّت شيعه شمرده شده ممكن است با توجه به اشكال بالا نقطه ضعف شيعه شمرده شود؛ گفته شود شيعه چون يك معصوم و يك پيشوا ندارد و چهارده پيشوا دارد و چون از هر يك از پيشواها راه و رسمهاى مختلف نقل شده، در نتيجه يك نوع حيرت و يك نوع ضلالت و يك نوع سرگيجه براى شيعه پيدا مى‏شود و يك نوع هرج و مرج براى مردم شيعه پديد مى‏آيد. آن وقت اين خود يك وسيله خوبى هم براى مردمى كه دينرا وسيله مقاصد خودشان قرار مى‏دهند و فساد را با نيروى مقدسى مى‏خواهند مجهز نمايند مى‏شود. هر كسى دلش مى‏خواهد طورى عمل كند، از يك حديث و يك عمل يكى از ائمه در يك مورد بالخصوص شاهد و دليل مى‏آورد.

نتيجه اينها تشتّت است و هرج و مرج و اصل ثابت اخلاقى و اجتماعى نداشتن، و واى به حال ملتى كه اصول ثابت و واحدى نداشته باشد و هر كسى از خود طرز فكرى داشته باشد. اين درست مصداق همان مثل است كه مى‏گويد: اگر مريض طبيبش زياد شد اميد بهبود در او نيست.

و الحق هم بايد گفت كه اگر روى اين روشهاى به ظاهر مخالف، حساب و تحقيق و اجتهاد نشود همين آثار سوء هست؛ يعنى چه آنكه ما چند پيشواى مختلف الطريقه داشته باشيم و يا آنكه پيشوايان ما همه بر يك طريق باشند ولى در ظاهر اختلافى ببينيم و حتى اينكه يك پيشوا داشته باشيم ولى در مواطن مختلف روشهاى مختلف در او ببينيم و نتوانيم اختلافها را حل كنيم به يك اصل معين، همين هرج و مرج كه گفته شد پيدا مى‏شود.

مثلًا به عنوان مثال عرض مى‏كنم: ما از يك طرف وقتى كه به سيرت رسول اكرم مراجعه مى‏كنيم مى‏بينيم كه فقيرانه زندگى مى‏كرده است، نان جو مى‏خورده است، لباس وصله‏دار مى‏پوشيده است، امير المؤمنين همين‏طور؛ و قرآن هم مى‏فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»[1]، پس همه مردم موظفند از روش و سيره رسول اكرم پيروى كنند، همه فقيرانه زندگانى كنند، همه نان جو بخورند، لباس وصله‏دار بپوشند. ولى وقتى مى‏رويم زندگانى امام مجتبى را مى‏بينيم و يا زندگانى امام صادق و امام رضا را مى‏بينيم، مى‏بينيم آنها فقيرانه زندگانى نمى‏كرده‏اند، غذاى خوب مى‏خورده‏اند و جامه خوب مى‏پوشيده‏اند و مركب خوب سوار مى‏شده‏اند، از طيّبات دنيا استفاده مى‏كرده‏اند. امام صادق وقتى به خانه شخصى مى‏رود و مى‏بيند آن شخص خانه كوچكى دارد با اينكه متمكّن است، مى‏فرمايد: چرا خانه وسيع‏ترى براى خود تهيه نمى‏كنى؟ مى‏گويد: اين خانه خانه پدرى من است، پدرم در اينجا زندگانى كرده است.

مى‏فرمايد: شايد پدرت شعور نداشته، آيا تو هم بايد مثل او شعور نداشته باشى؟! تو مى‏خواهى يك عمر جرم بى‏شعورى پدرت را بدهى؟!.

اين امور است كه در ظاهر مخالف يكديگر شمرده مى‏شود، و اين است امرى كه ممكن است يك نقطه ضعف در تشيع شمرده شود. ولى نه، اين‏طور نيست. من از همين مثال استفاده مى‏كنم كه اين‏طور نيست و نقطه قوّت شيعه در همين است. مقدمتاً عرض مى‏كنم ما اگر يك پيشواى معصوم داشته باشيم كه 20 سال يا 30 سال در ميان ما باشد و يا يك پيشوا داشته باشيم كه 250 سال در ميان ما باشد، البته اگر تنها 20 سال در ميان ما باشد آن قدرها تحولات و پيچ‏وخم‏ها و تغييرها و موضوعهاى مختلف پيش نمى‏آيد كه ما عمل آن پيشوا و طرز مواجه شدن آن پيشوا را با صورتهاى مختلف و شكلهاى مختلف موضوعات ببينيم و در نتيجه استاد بشويم و مهارت پيدا كنيم كه ما هم در اين دنياى متغير چگونه مواجه شويم و در اين زندگى متغير چگونه اصول كلى دين را با موضوعات مختلف و متغير تطبيق كنيم. زيرا دين يك بيانى دارد و يك تطبيقى و عملى، عيناً مانند درسهاى نظرى و درسهاى عملى؛ درسهاى عملى طرز تطبيق نظريه‏هاست با موضوعات جزئى و مختلف. ولى اگر 250 سال يك پيشواى معصوم داشته باشيم كه با اقسام و انواع صورتهاى قضايا مواجه شود و طريق حل آن قضايا را به ما بنماياند، ما بهتر به روح تعليمات دين آشنا مى‏شويم و از جمود و خشكى و به اصطلاحِ منطق «اخذ ما ليس بعلّةٍ» و يا «خلط ما بالعرض بما بالذّات» نجات پيدا مى‏كنيم. «خلط ما بالعرض بما بالذّات» يعنى دو چيزى كه همراه يكديگرند يكى از آنها در امر سومى دخالت دارد و همراهى آن ديگرى با آن امر سوم اصالت ندارد بلكه به اعتبار اين است كه به حسب اتفاق همراه اولى بوده است و ما اشتباه كنيم و بپنداريم كه آن چيزى كه مستلزم امر سوم است اوست. فرض كنيد «الف» و «ب» در ظرفى همراه يكديگر بوده‏اند و «الف» توليد «ج» مى‏كند، بعد ما خيال كنيم كه «ب» مولّد «ج» است يا خيال كنيم در توليد كردن «الف» «ج» را، «ب» هم دخالت دارد.

در سيره پيشوايان دين شك نيست كه آنها هم هر كدام در زمانى بوده‏اند و زمان و محيط آنها اقتضائاتى داشته است و هر فردى ناچار است كه از مقتضيات زمان خود پيروى كند؛ يعنى دين نسبت به مقتضيات زمان، مردم را آزاد گذاشته است. حال در زمينه تعدد پيشواى معصوم و يا طول عمر يك پيشوا انسان بهتر مى‏تواند روح تعليمات دينى را از آنچه كه مربوط به مقتضيات عصر و زمان است‏ تشخيص دهد، روح را بگيرد و امور مربوط به مقتضيات زمان را رها كند. ممكن است پيغمبر يك عملى بكند به حكم اينكه روح دين اقتضا مى‏كند و ممكن است يك عملى بكند به حكم مقتضيات زمان، مثل همان مثالى كه راجع به زندگانى فقيرانه عرض كردم كه رسول خدا فقيرانه زندگى مى‏كرد و امام صادق مثلًا نه. حال يك داستانى نقل مى‏كنم كه خوب روح اين مطلب را بشكافد:

در حديث معروفى كه هم در كافى و هم در تحف العقول است آمده كه سفيان ثورى آمد به حضور امام صادق [و نسبت به اينكه امام لباس لطيفى پوشيده بود اعتراض كرد كه پيغمبر چنين لباسى نمى‏پوشيد.

حضرت فرمود:] تو خيال مى‏كنى چون پيغمبر چنان بود مردم تا ابد [بايد آن‏طور باشند؟!] تو نمى‏دانى اين جزء دستور اسلام نيست؟! تو بايد عقل داشته باشى، اين قدر عقل و قوّه حساب داشته باشى، آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگيرى. در آن زمان زندگانى متوسط همان بود كه پيغمبر داشت. دستور اسلام مواسات و مساوات است. بايد ديد اكثريت مردم در آن زمان چگونه زندگى داشته‏اند. البته براى پيغمبر كه پيشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختيار او مى‏گذاشتند همه جور زندگى فراهم بود، ولى هرگز رسول اكرم با وجود چنان زندگى عمومى، براى شخص خودش امتيازى قائل نمى‏شد.

آنچه دستور اسلام است همدردى است، مواسات و مساوات است، عدل و انصاف است، روش نرم و ملايم است كه در روح فقرا توليد عقده ننمايد، آن كسى كه رفيق يا همسايه يا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود. اگر در زمان پيغمبر اين وسعت عيش و اين رُخَص مى‏بود پيغمبر آن‏طور رفتار نمى‏كرد. مردم ازاين‏جهت آزادند كه اين‏طور لباس بپوشند يا آن‏طور، كهنه بپوشند يا نو، اين پارچه را انتخاب كنند يا آن پارچه را، اين طرز را يا آن طرز را. دين به اين چيزها اهميت نمى‏دهد، آنچه كه اهميت مى‏دهد آن چيزهاست [يعنى اصولى مانند همدردى، مواسات، مساوات و عدل و انصاف‏].

بعد فرمود: و لكن من را كه اين‏طور مى‏بينى، هميشه متوجه‏ حقوقى كه به مال من تعلق مى‏گيرد هستم ... پس بين روش من و روش پيغمبر اختلاف اصولى و معنوى نيست. و لهذا در حديث است كه در زمان امام صادق خشكسالى پيدا شد. امام صادق به ناظر خرج خود فرمود: [برو گندمهاى ذخيره ما را در بازار بفروش، از اين پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهيه مى‏كنيم؛ و نان بازار از گندم و جو با هم تهيه مى‏شد.] اسلام نمى‏گويد نان گندم بخور يا نان جو و يا گندم و جو را با هم مخلوط كن؛ مى‏گويد روش تو بايد در ميان مردم مقرون به انصاف و عدالت و احسان باشد. حال ما از اين اختلاف روش رسول اكرم و امام صادق بهتر به روح اسلام پى مى‏بريم. اگر امام صادق اين بيان را نمى‏كرد و توضيح نمى‏داد، ما آن جنبه از عمل رسول خدا را كه مربوط به مقتضيات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام مى‏شمرديمو بعد به ضميمه آيه 21 از سوره احزاب كه مى‏فرمايد به پيغمبر تأسّى كنيد، صغرى و كبرى‏ تشكيل مى‏داديم و تا قيامت مردم را در زير زنجير مى‏كشيديم، ولى بيان امام صادق و توضيح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پيغمبر درس آموزنده‏اى است براى ما، و ما را از جمود و خشكى خارج مى‏كند، به روح و معنا آشنا مى‏سازد. البته در اينجا امام صادق شخصاً بيان دارد. اگر هم بيانى نمى‏داشت باز خود ما بايد اين قدرها تعقل و قوّه اجتهاد داشته باشيم، اينها را متناقض و متضاد و متعارض ندانيم.

اين جمود مخصوصاً در اخباريين زياد است كه حتى شرب دخان را منع مى‏كنند.

على هذا يكى از طرق حل تعارضاتى كه در سيرتهاى مختلف است، به اصطلاح حل عرفى و جمع عرفى است كه از راه اختلاف مقتضيات زمان است. حتى در حل تعارضات قولى نيز اين طريق را مى‏توان به كار برد گو اينكه فقهاى ما توجه نكرده‏اند.

يك مثال ديگر: به على عليه السلام عرض كردند درباره اين حديث كه «غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لا تَشَبَّهوا بِالْيَهودِ». على عليه السلام خودش اين حديث را روايت مى‏كرد ولى عمل نمى‏كرد، يعنى خودش رنگ نمى‏بست و خضاب نمى‏كرد. على عليه السلام فرمود: اين دستور، مخصوص زمان پيغمبر است؛ اين تاكتيك جنگى بود كه دشمن نگويد اينها يك عده پيروپاتال هستند، يك حيله جنگى بود كه رسول اكرم به كار مى‏برد ولى امروز «فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتارَ» ..

حال اگر سيرت على نبود و توضيح على نبود، ما مى‏گفتيم پيغمبر فرمود ريشها را خضاب كنيد، تا قيامت به ريش مردم چسبيده بوديم كه حتماً بايد ريشها را رنگ ببنديد. پس اين خود يك طريق حل تناقض است. البته اين كار مطالعه كامل لازم دارد.

اين نكته را بايد بدانيم كه يك عده مسائل داريم كه اين مسائل روح تعليمات دين است، دستورهاى كلى الهى است. اينها به هيچ نحو قابل تغيير و تبديل نيست، ناشى از مصالح كلى و عالى بشريت است، تا بشريت هست اين دستورها هم هست، بشر ازآن‏جهت كه بشر است بايد اين دستورها را به كار بندد.

منبع : سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ، ص: 23تا30

[1] . احزاب/ 21.

منظومه ارزشی اسلاماسلام و مقتضیات زماناسلامشیعهتاریخ و احکام اسلام
من اگر برخیزم ، تو اگر برخیزی همه برمی خیزند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید