ویرگول
ورودثبت نام
Harekat
Harekat
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

روح اسلامى در مسلمين مرده است .

یک مطلب بسیار مهمی رو استاد مطهری در چند کتاب بیان میکنه که محور اصل بحث ، مطلب ذیل است که بسیار قابل تامل و توجه است .

کتابی فوق العاده انگیزشی
کتابی فوق العاده انگیزشی


اسلام، هم در ميان مسلمين وجود دارد و هم وجود ندارد. اسلام وجود دارد به صورت اينكه ما مى‏بينيم شعائر اسلام در ميان مسلمين هست، بانگ اذان در ميان مردم شنيده مى‏شود، موقع نماز كه مى‏شود رو به مساجد مى‏آورند، مرده‏هاشان را به رسم اسلام دفن مى‏كنند، براى نوزادهايشان به رسم اسلام تشريفاتى قائل مى‏شوند، اسمهايشان غالباً اسمهاى اسلامى است، محمّد است، حسن است، حسين است، عبد الرّحيم و عبد الرّحمن است؛ ولى آنچه كه روح اسلام است در اين مردم وجود ندارد، روح اسلام در جامعه اسلامى مرده است. اين است كه معتقد مى‏شود به تجديد حيات اسلامى كه حيات اسلامى را بايد تجديد كرد و امكان تجديدش هست چون اسلام نمرده است، مسلمين مرده‏اند. اسلام نمرده است، چرا؟ چون كتاب آسمانى‏اش هست، سنت پيغمبرش هست و اينها به صورت‏ زنده‏اى هستند، يعنى دنيا نتوانسته بهتر از آنها بياورد. آنچه قرآن آورده هيئت بطلميوس نيست كه بگوييم نظريه ديگرى آمد و آن نظريه را نسخ كرد، نظريه طبيعيات مبتنى بر عناصر چهارگانه نيست كه بگوييم علم امروز آمد و گفت آن عناصر چهارگانه شما همه مركّبند و عنصر نيستند و عناصر بيش از اين حرفهاست.

خود اسلام زنده است با تكيه‏ گاه و مبناى زنده، پس نقص كار در كجاست؟

نقص كار در تفكر مسلمين است. يعنى فكر مسلمين، طرز تلقى مسلمين از اسلام به صورت زنده‏اى نيست، به صورت مرده است. مثل اين است كه شما بذر زنده‏اى را به شكلى بر خلاف اصول كشاورزى زير خاك كنيد كه اين بذر در زير خاك بماند ولى جوانه نزند، ريشه‏هايش در زير زمين ندود و عصاره خاك را نمكد.

نقص كار در تفكر مسلمين است. يعنى فكر مسلمين، طرز تلقى مسلمين از اسلام به صورت زنده‏اى نيست، به صورت مرده است.

تعبير لطيفى دارد امير المؤمنين على عليه السلام، آينده اسلام و مسلمين را ذكر مى‏فرمايد: وَ لُبِسَ الْاسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلوباً[1] يعنى مردم جامه اسلام را به تن مى‏كنند ولى آن‏چنان‏كه پوستين را وارونه به تن كنند.

پوستين در زمستان براى دفع سرماست. يك وقت پوستين را مى‏اندازند دور، لخت و عور در مقابل سرما ظاهر مى‏شوند. و يك وقت پوستين را مى‏پوشند اما نه آن طور كه بايد بپوشند، بلكه قسمت پشم‏دار را بيرون مى‏گذارند و قسمت پوست را مى‏پوشند. در اين صورت نه تنها گرما ندارد و بدن را گرم نمى‏كند، بلكه به يك صورت مضحك و وحشتناك و مسخره‏اى هم در مى‏آيد.

مى‏فرمايد: اسلام را مردم چنين خواهند كرد، هم دارند و هم ندارند. دارند ولى چون آن را وارونه كرده‏اند، آنچه بايد رو باشد زير است و آنچه بايد در زير قرار بگيرد در رو قرار گرفته است. نتيجه اين است كه اسلام هست اما اسلام بى‏خاصيت و بى‏اثر، اسلامى كه ديگر نمى‏تواند حرارت بدهد، نمى‏تواند حركت و جنبش بدهد، نمى‏تواند نيرو بدهد، نمى‏تواند بصيرت بدهد، بلكه مثل يك درخت پژمرده آفت‏زده‏اى مى‏شود كه سرِ پا هست اما پژمرده و افسرده، برگ هم اگر دارد برگهاى‏

______________________________
(1). نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 107، صفحه 324.

پژمرده با حالت زار و نزار است. اين از كجاست؟ بستگى دارد به طرز تلقى مسلمين از اسلام كه چه جور اسلام را مى‏گيرند و چگونه تلقى مى‏كنند. آن را از سر مى‏گيرند، از پا مى‏گيرند، از ته مى‏گيرند؟ آن را تجزيه مى‏كنند، قسمتى از آن را مى‏گيرند و قسمتى را نمى‏گيرند؟ قشرش را مى‏گيرند و لُبّش را نمى‏گيرند يا مى‏خواهند لبّش را بگيرند و قشرش را رها كنند؟ بالاخره به صورتى درمى‏آيد كه: لا يَموتُ فيها وَ لا يَحْيى‏[2] نه مرده است و نه زنده. نه مى‏شود گفت هست و نه مى‏شود گفت نيست.


اين، نكته اساسى است و الّا تنها ما بنشينيم از تمدن و فرهنگ اروپايى انتقاد بكنيم، از فرهنگ اسلامى هم تمجيد بكنيم و بعد هم خيال بكنيم كه فرهنگ اسلامى و روح اسلام همان است كه ما امروز داريم، پس مردم دنيا بيايند از ما پيروى كنند، كارى از پيش نمى‏رود. خوب، اگر مردم دنيا بيايند از ما پيروى كنند، مثل ما مى‏شوند، يعنى به صورت نيمه‏ مرده ‏اى در مى‏آيند.

اساساً همه اين تعبيرات: حيات اسلامى، حيات تفكر اسلامى، اساسى است كه طرحش را خود قرآن ريخته است و تعبيرها از خود قرآن است. مى‏گويد: يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ‏[3]. اى مردم! نداى اين پيغمبر را بپذيريد، اين پيغمبرى كه شما را دعوت مى‏كند به آن حقيقتى كه شما را زنده مى‏كند.

اين پيغمبر براى شما يك اسرافيل است، يك محيى است، تعليمات او زندگى‏بخش و حيات‏بخش است.

از شما مى‏پرسم خاصيت حيات چيست؟ اصلًا حيات يعنى چه؟ قرآن درباره مردم جاهليت مى‏گويد اينها امواتند. انَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏[4]. وَ ما انْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى‏ الْقُبورِ[5]. مى‏گويد: اين مردمى كه مى‏بينى، مرده‏هايى هستند متحرك، مرده‏هايى هستند كه بجاى اينكه زير خاك باشند دارند روى زمين راه مى‏روند، مرده متحرّك هستند، به اينها زنده نمى‏شود گفت. ولى به مسلمين مى‏گويد بياييد اين تعليمات را بپذيريد. خاصيت اين تعليمات اين است كه به شما جان و نيرو مى‏دهد و حيات مى‏بخشد. خاصيت حيات چيست؟ شما از هر عالم و فيلسوفى كه حيات را تعريف‏

______________________________
(1). طه/ 74؛ اعلى/ 13.

(2). انفال/ 24.

(3). نمل/ 80.

(4). فاطر/ 22.

مى‏كند، بپرسيد به چه چيز مى‏شود گفت حيات و زندگى؟ اصلًا معنى حيات و زندگى چيست؟ البته كسى مدعى نمى‏شود كه حقيقت و ماهيت حيات را تعريف كند ولى حيات را از روى آثارش مى‏شناسند و اين جور به شما خواهند گفت: حيات يعنى حقيقت مجهول‏الكنهى كه دو خاصيت دارد، يكى آگاهى و ديگرى جنبش.

انسان به هر نسبت كه آگاهى بيشترى دارد حيات بيشترى دارد، به هر نسبت كه تحرّك و جنبش بيشترى دارد حيات بيشترى دارد، و به هر نسبت كه آگاهى كمترى دارد و بى‏خبرتر است مرده‏تر است، به هر نسبت كه ساكن‏تر است مرده‏تر است. به هر نسبت كه بى‏خبرى را بيشتر مى‏پسندد مردگى در مردگى دارد، و به هر نسبت كه سكون را بيشتر مى‏پسندد مردگى در مردگى دارد. حالا شما ببينيد ما مردم مرده‏اى هستيم يا نه؟ در نظر ما سكون احترامش بيشتر است يا تحرّك؟ يعنى جامعه ما براى يك آدم جنبنده بيشتر احترام قائل است يا براى يك آدمى كه با كمال سكون و وقار سر جاى خودش نشسته و تكان نمى‏خورد و مى‏گويد:

گر به مغزم زنى و گر دنبم‏

كه من از جاى خود نمى‏جنبم‏

مى‏بينيد جامعه ما براى اين شخص بيشتر احترام قائل است. اين، علامت كمال مردگى يك اجتماع است كه هر انسانى هر اندازه بى‏خبرتر و ناآگاه‏تر باشد او را بيشتر مى‏پسندد و با ذائقه او بيشتر جور در مى‏آيد.

منطق ماشين دودى‏

يكى از دوستان ما كه مرد نكته‏سنجى است، يك تعبير بسيار لطيف داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشين دودى. مى‏گفتيم منطق ماشين دودى چيست؟ مى‏گفت من يك درسى را از قديم آموخته‏ام و جامعه را روى منطق ماشين دودى مى‏شناسم.

وقتى بچه بودم منزلمان در حضرت عبد العظيم بود و آن زمان قطار راه‏آهن به صورت امروز نبود و فقط همين قطار تهران- شاه عبد العظيم بود. من مى‏ديدم كه قطار وقتى در ايستگاه ايستاده بچه‏ها دورش جمع مى‏شوند و آن را تماشا مى‏كنند و به زبان حال مى‏گويند ببين چه موجود عجيبى است! معلوم بود كه يك احترام و عظمتى براى آن قائل هستند. تا قطار ايستاده بود با يك نظر تعظيم و تكريم و احترام و اعجاب به آن نگاه مى‏كردند. كم‏كم ساعت حركت قطار مى‏رسيد و قطار راه مى‏افتاد. همين‏كه راه مى‏افتاد بچه‏ها مى‏دويدند، سنگ برمى‏داشتند و قطار را مورد

حمله قرار مى‏دادند. من تعجب مى‏كردم كه اگر به اين قطار بايد سنگ زد چرا وقتى كه ايستاده يك ريگ كوچك هم به آن نمى‏زنند، و اگر بايد برايش اعجاب قائل بود اعجابِ بيشتر در وقتى است كه حركت مى‏كند.

اين معمّا برايم بود تا وقتى كه بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. ديدم اين قانون كلى زندگى ما ايرانيان است كه هركسى و هر چيزى تا وقتى كه ساكن است مورد احترام است. تا ساكت است مورد تعظيم و تبجيل است، اما همين‏كه به راه افتاد و يك قدم برداشت نه تنها كسى كمكش نمى‏كند بلكه سنگ است كه به طرف او پرتاب مى‏شود.

اين نشانه يك جامعه مرده است، ولى يك جامعه زنده فقط براى كسانى احترام قائل است كه متكلّم هستند نه ساكت، متحرّكند نه ساكن، باخبرترند نه بى‏خبرتر.

پس اينها علائم حيات و موت است. البته اينها دو علامت بارزتر و مشخص‏تر حيات بودند كه عرض كردم و الّا علائم ديگر هم دارد.

منبع : احياى تفكر اسلامى ، ص 21 تا 31

[1] . نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 107، صفحه 324.

[2] . طه/ 74؛ اعلى/ 13.

[3] . انفال/ 24.

[4] . نمل/ 80.

[5] . فاطر/ 22.

مطهریمرده های متحرکاسلاممسلمانانآسیب شناسی
من اگر برخیزم ، تو اگر برخیزی همه برمی خیزند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید