ویرگول
ورودثبت نام
Harekat
Harekat
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

منطق ماشین دودی

مطلبی از متفکر شهید ، مرتضی مطهری که برام قابل توجه بود ....



يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ‏[3]. اى مردم! نداى اين پيغمبر را بپذيريد، اين پيغمبرى كه شما را دعوت مى‏كند به آن حقيقتى كه شما را زنده مى‏كند.

اين پيغمبر براى شما يك اسرافيل است، يك محيى است، تعليمات او زندگى‏بخش و حيات‏بخش است.

از شما مى‏پرسم خاصيت حيات چيست؟ اصلًا حيات يعنى چه؟ شما از هر عالم و فيلسوفى كه حيات را تعريف مى‏كند، اين جور به شما خواهند گفت: حيات يعنى حقيقت مجهول ‏الكنهى كه دو خاصيت دارد، يكى آگاهى و ديگرى جنبش.

انسان به هر نسبت كه آگاهى بيشترى دارد حيات بيشترى دارد، به هر نسبت كه تحرّك و جنبش بيشترى دارد حيات بيشترى دارد، و به هر نسبت كه آگاهى كمترى دارد و بى‏خبرتر است مرده‏تر است، به هر نسبت كه ساكن‏تر است مرده‏تر است. به هر نسبت كه بى‏خبرى را بيشتر مى‏پسندد مردگى در مردگى دارد، و به هر نسبت كه سكون را بيشتر مى‏پسندد مردگى در مردگى دارد. حالا شما ببينيد ما مردم مرده‏اى هستيم يا نه؟ در نظر ما سكون احترامش بيشتر است يا تحرّك؟ يعنى جامعه ما براى يك آدم جنبنده بيشتر احترام قائل است يا براى يك آدمى كه با كمال سكون و وقار سر جاى خودش نشسته و تكان نمى‏خورد و مى‏گويد:

گر به مغزم زنى و گر دنبم‏

كه من از جاى خود نمى‏جنبم‏

مى‏بينيد جامعه ما براى اين شخص بيشتر احترام قائل است. اين، علامت كمال مردگى يك اجتماع است كه هر انسانى هر اندازه بى‏خبرتر و ناآگاه‏تر باشد او را بيشتر مى‏پسندد و با ذائقه او بيشتر جور در مى‏آيد.

منطق ماشين دودى‏

يكى از دوستان ما كه مرد نكته‏ سنجى است، يك تعبير بسيار لطيف داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشين دودى. مى‏گفتيم منطق ماشين دودى چيست؟ مى‏گفت من يك درسى را از قديم آموخته‏ام و جامعه را روى منطق ماشين دودى مى‏شناسم.

وقتى بچه بودم منزلمان در حضرت عبد العظيم بود و آن زمان قطار راه‏آهن به صورت امروز نبود و فقط همين قطار تهران- شاه عبد العظيم بود. من مى‏ديدم كه قطار وقتى در ايستگاه ايستاده بچه‏ها دورش جمع مى‏شوند و آن را تماشا مى‏كنند و به زبان حال مى‏گويند ببين چه موجود عجيبى است! معلوم بود كه يك احترام و عظمتى براى آن قائل هستند. تا قطار ايستاده بود با يك نظر تعظيم و تكريم و احترام و اعجاب به آن نگاه مى‏كردند. كم‏كم ساعت حركت قطار مى‏رسيد و قطار راه مى‏افتاد. همين‏كه راه مى‏افتاد بچه‏ها مى‏دويدند، سنگ برمى‏داشتند و قطار را مورد

حمله قرار مى‏دادند. من تعجب مى‏كردم كه اگر به اين قطار بايد سنگ زد چرا وقتى كه ايستاده يك ريگ كوچك هم به آن نمى‏زنند، و اگر بايد برايش اعجاب قائل بود اعجابِ بيشتر در وقتى است كه حركت مى‏كند.

اين معمّا برايم بود تا وقتى كه بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. ديدم اين قانون كلى زندگى ما ايرانيان است كه هركسى و هر چيزى تا وقتى كه ساكن است مورد احترام است. تا ساكت است مورد تعظيم و تبجيل است، اما همين‏كه به راه افتاد و يك قدم برداشت نه تنها كسى كمكش نمى‏كند بلكه سنگ است كه به طرف او پرتاب مى‏شود.

اين نشانه يك جامعه مرده است، ولى يك جامعه زنده فقط براى كسانى احترام قائل است كه متكلّم هستند نه ساكت، متحرّكند نه ساكن، باخبرترند نه بى‏خبرتر.

پس اينها علائم حيات و موت است. البته اينها دو علامت بارزتر و مشخص‏تر حيات بودند كه عرض كردم و الّا علائم ديگر هم دارد.

منبع : احياى تفكر اسلامى ، ص 21 تا 31

ایرانشهید مطهریاسلامجامعه اسلامیانقلاب اسلامی
من اگر برخیزم ، تو اگر برخیزی همه برمی خیزند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید