نمیدونم شاید این اولین باری باشه که میخوام باهات دردودل کنم..
میدونم فرزند خوبی برات نبودم..
از بچگی پای سفرت نشستم و نون و نمکتونو خوردم ولی همیشه نمکدون شکستم..
میدونم لایق نیستم که مادرم باشی..
ولی تو مهربون تر از این حرفایی..
همه از لطف و مهربونی شما میگن.. هیچ کسی رو دست خالی برنگردوندین..
میدونم.. میدونم که لایق نیستم ولی شما برام مادری میکنی..
یادمه.. بچگیام.. وقتی میرفتیم هییت.. با این که خیلی از روضه هارو نمیفهمیدم سعی میکردم مثل بقیه گریه کنم..ناراحت میشدم.. ولی درک این مصیبت برا یه نوجوون سخته! نه؟ حسنت چی کشید اون روز؟!
بعضی وقتا بهش فکر میکنم..من با مادرم رفتم بیرون و جلو چشمای من....
فکر کردن بهشم برام سخته.. بمیرم برا حسنت که اون روز میدید و نمیتونست کاری کنه.. بمیرم واسه نوجوونی که نظاره گر پرپر شدن همه کس زندگیش بود.. بمیرم برا نوجوونی که اون لحظه ارزوی مرگ میکرد.. بمیرم براش که چند ساعته پیر شد..
میدونم حتی تو اون لحظه هم به فکر خودت نبودی.. محسن! غریبی حسن! اشک های حسین و زینب!
و دست های بسته علی..
18 سال زندگی کردی ولی به اندازه ی خانوم 80 ساله پیر شدی.. چه مصیبت ها که ندیدی...!
حتی بعد از مرگت هم نظاره گر حسین در گودال قتلگاه بودی..
مادر دیوار های کوچه بنی هاشم هنوز غمگینن..
هیچ وقت صحنه ای رو که دیدن فراموش نمیکنن و به یاد تو اشک میریزن..
الان حتما جات خیلی خوبه. که پیامبر میگه :
فاطمه علیها السلام حوریه ای است به صورت انسان
که من هر گاه مشتاق بوی بهشت می شوم، دخترم فاطمه علیه السلام را می بویم ..
مگه نه؟!
خانوم جان مارو هم شفاعت میکنی دیگه؟! البته میدونم نیاز به گفتن نیست خودت رو هوا میخری..
میگن لازمه ی دوست داشتن توجه به خواسته هاست..
کمکم کن فقط ادای دوست دااشتنتو در نیارم و عاشق واقعی شما و باباعلی باشم...
راستی دوستون دارم :)