در کافهای که خودش گفته بود برایش مناسب است قرار گذاشتیم و بعد از کلی چاپلوسی کردن برای ایشان بلاخره توانستم بحث صحبت را باز کنم دربارهی ایدهای که در سر داشتم صحبت کردم و جریان علاقهی شدیدم به نویسندگی گفتم دربارهی کتابها و رمان هایی که برای نوشتنشان کلمات از هم سبقت میگیرند و رویاهایی که برای آینده تارم در نظر دارم سخن گفتم از چهرهاش نمیشد واکنشی که قرار است نشان دهد را فهمید پس بی معطلی برای زدن تیر خلاص ورقههای دفتر از هم پاشیده شده ام را از کیف سامسونتی که برای حمل پروندههای مهم در دست داشتم بیرون کشیدم و روبهرویش روی میز قرار دادم
قلبی از قهوه اش نوشید و فنجان فنجان را روی میز قرار داد و برگهها را با دقت وارسی کرد بعد از خواندن چند متن بلاخره سکوت بینمان را شکست : نمیخوام بهت امید واحد بدم صحبتهایی که میکنی و متنات بینظیرن اما رویاهای محال به جز فراموشی چیز دیگهای برای آدم ندارن نفسم را که حس کردم در سینه هم حبس شده رها کردم و چشمانم برای مسلط شدن بستم : من برای شنیدن این حرفا نیومدم استاد نگاه خنثی به من انداخت با لحن تلخ ادامه داد : با یه دست قلم خوب نمیشه کتابهای بی نظیر نوشت همونطور که با یه نقاشی نمیشه مهندس ساختمان شد و بعد بلند شد و رفت به مسیر قدمهایش چشم دوختم صدای آلارم گوشی از جیبم بلند شد دست بردم و برداشتمش آلارم چند قبض پرداخت نشده و شهریه دانشگاه رامتین برادرم بود با عصبی داغان و پیکری خورد شده حوصلهی پیش و ایستادن طولانی را نداشم
باید شکر کنم که در دوهای زندگی میکنیم که میشود از راه دور هم پرداخت ر انجام داد بایک کلیک از شر تمام پیشها خلاص شدم #پرداختمستقیم پیمان# #دایرکت دبیت#