اصلا نوشتن رو برای نوشتن دوست دارم. شاید تکراری باشه بعد از دوسال دوباره با همون موضوع قبلی نوشتن، ولی این بار یکم قضیه جدی تر شده، از این بابت که من میخوام در مورد جواهرسازی ولی هیچ چیز جز خود نوشتن به ذهنم نمیاد.
برای شروع اینبار میگم از کجا آمدم و آمدنم از بهر چه بود رو نمیدونم ولی شاید اینکه بگم چی تو سرم میگذره یکم هم ذهنم آروم شه و تو چند روز آینده بتونم یکم هدفمند تر بنویسم.
الان در ناامیدی کامل از وضع موجود یک نقطه روشنی اون انتها پیدا کردم و دارم دنبالش میکنم. خدا داند آخر و عاقبتش چی میشه، انتهای سالی یک دفعه خودم رو خیلی شلوغ کردم برای چند ماه آینده و دلم میخواد که بتونم و براش حتما تلاش خواهم کرد.
این یک ساله هر جا رفتم، فرقی نکرده با دوستان جدید تو کافه نشستم یا رفتم رادیو صحبت کردم یا مهمان پادکستی بودم یا هرجای دیگه، با این شروع شده: من هفت سال شهرستان کارمندی دولت رو کردم و نوروز نود و هشت زمان شروع کرونا از اون کار استعفا دادم و کسب و کار خودم رو شروع کردم و صحبت رو با این ادامه میدم که گوهرتراشی و جواهرسازی رو شروع کردم. دیگه بستگی به سوال های مخاطبم داره که از دلایل استعفا بپرسه یا درمورد کار جواهرسازی سوال کنه، مثل یک کارشناس کارکشته شروع میکنم به توضیح و تفصیل، ولی یک سوال همیشه مشترکه: راضی هستی؟ جوابم همیشه قاطعانه بله بوده.
الانم که باز این ها رو تعریف میکنم تو ذهنم اتفاقات و خاطراتم میچرخه به وجد میام و دلم یک گوش مفت دیگه میخواد که از اول همه چیز رو براش شرح بدهم. نمیدونم اگه دوست داشتید بگید تا کامل شرح بدهم البته ناگفته نماند که همه اش رو قبلا مکتوب هم کردم.
گذر از همه اون اتفاقات تلخ و شیرین الان رسیدم به اینجا، امروز عصر دوره طراحی جواهراتم شروع شد و اولین جلسه رو مثل یک بچه مدرسه ای، پر ذوق، دفتر و مدادم رو آماده کردم و نشستم پای اسکایپ، خدا رحمت کنه سازندگان و توسعه دهندگان اینترنت رو، من از کرمان دسترسی دارم به هر آنچیزی که برای کسبش باید فرسنگ ها و سال ها سفر میکردم.
برای ثبت در خاطراتم اگه بخوام بگم و نه خوندن شما اصلا روزگار خوبی رو سپری نمیکنم، هم به لحاظ شخصی هم اجتماعی هم ایران هم مالی و شغلی ولی گفتم یک نوری اون انتها متصور شدم و میرم به سمتش. قرار شد همین رو بگم که ذهنم رو خلوت کنم تا بتونم هدفمند تر پیش برم.
احتمال هفته اینده برای یک دوره تکمیلی آموزشی برم تهران، اینجا دیگه باید خالق موتور های بخار رو دعا کنم، البته اگه درست بگم و هنوز قطار ها با نیروی بخار حرکت کنند، اگه هر نیروی دیگه است خدا پدر خالق اون ها رو هم بیامرزد که سفر رو سریع و ارزان کردند. بعد از برگشت از تهران دوره جدیدی از زندگی و کارم شروع میشه.
احتمالا یک سال دیگه بعد از تعریف داستان استعفام، داستان اینجای زندگین از همه چی مهم تر باشه و قابل تعریف تر، اول که توییت پین توییترم عوض میشه و بعد از دو سال خورده ای یک سفر میریم، اینم که میگم میریم یک حاج خانمی دارم که همیشه و همه جا عموما همراهم هستند و این سالها کمتر تنها دیده شده ام در انظار عمومی.
بعد از سفر هم تازه این نمودار سینوسی زندگیم قراره تغییر جهت بدهد و تولید محصول جدید و تمرین دوره ای که براش سفر کردم و پیش بردن اهداف کلاس طراحی و نهایتا این اصل نوشتن و دوره کاراموزی تولید محتوا که اینم یک جلسه اش رو رفتم.
چند ماه پر مشغله در پیش دارم.