مرز شرارت را چگونه میتوان تشخیص داد؟ تا چه میزان میتوان دروغ گفت و بدون عواقب جدی زندگی کرد؟ بر چه اساسی متوجه میشویم از خط قرمزهای خطرناکی عبور کردهایم؟
اینها سؤالاتی است که برادران کوئن این بار در فیلم فارگو پیش روی ما قرار دادهاند. بر خلاف ماهیت فلسفی سؤالات اما برادران کوئن درگیر پاسخ به آنها نمیشوند و هرگز سعی نمیکنند مرزی بین خیر و شر بکشند. پدر آرام، مؤدب و مهربان خانواده، با بازی بهیادماندنی ویلیام اچ. میسی، همانقدر میتواند دروغگو، شرور و بیتفاوت باشد که قاتلین این داستان هستند.
فیلم روایت جری لاندگارد، فروشنده میانسال ماشین و مدیر فروشگاه پدر زنش است. فیلم با صفحة سفید پوشیده از برف شروع میشود. سفیدی همهجا را فراگرفته و چیزی جز برف دیده نمیشود. از دور اما ماشینی نزدیک میشود که در حال حمل ماشینی دیگر است. این در واقع جری است که دارد به دیدار خلافکاران میرود. ملاقات آنها برخلاف چیزی است که از چنین صحنههایی انتظار داریم. برادران کوئن به جای نمایش یک گفتگوی مخوف و تاریک در مورد یک تصمیم شوم، با طنز تلخ و بهجایشان، بیکفایتی هر سه نفر را به نمایش میکشند.
برادران کوئن مکان آشنایی را برای فیلمبرداری انتخاب کردهاند. جایی که متولد و بزرگ شدهاند. ایالت مینهسوتا. ایالتی که جغرافیا و تاریخ غریبی دارد. مینهسوتا دومین شهر شمالی آمریکا است و اکثریت مردم آن از نژاد آلمانی و اسکاندیناوی هستند. فیلم با هر دو این المانها کار دارد. در اکثر صحنهها به نظر میرسد شخصیتها در برابر طبیعت خشن و یخزده ناتوان هستند و برف بالاخره آنها را نیز در بر خواهد گرفت و چیزی جز سفیدی باقی نخواهد ماند. نکته قابل توجه دیگر، لهجه و منش شخصیتهاست که برخاسته از همان نژاد اروپایی است. مردمی که به نظر میرسد بر خلاف طبیعت یخزده، بسیار خونگرم، مؤدب و مهربان هستند.
اما در برابر جری سادهلوح و حقیر، شخصیت مارج، رئیس پلیس باهوش، مستقل، سختکوش و مهربان رو داریم. مارج با اینکه حامله است، نمیگذارد وظیفة مادریاش جلوی کار را بگیرد. به نظر میرسد او توسط تعدادی مرد کمهوش و سادهدل احاطه شده است و در نهایت مجبور میشود تمام کارها را خودش انجام دهد.
در کنار همه اینها نمیتوان بیتوجه از کنار موسیقی بینظیر کارتر بورول، همکار قدیمی کوئنها، عبور کرد. موسیقی که متعلق به همین جغرافیا و برگرفته از یک موسیقی فولک نروژی است. نوایی که اندوهی پنهان، همچون شخصیتهای شکسته فیلم، در خود دارد و بغض آن تنها پس از یک ماجرای خونین بیرحمانه شکسته میشود.
فارگو یک نمونه شگفتانگیز از ترکیب متناسب روایت جنایی با طنز تلخ است. چالشی که کمتر کسی توانسته به سمت آن برود و سربلند از آن خارج شود.