از همان دقایق اول فیلم، موضوع اصلی برای بیننده واضح است. قمار و پول. فرشباف حتی لحظهای برای پرداختن به اصل داستان وقت تلف نمیکند. با عزیز آشنا میشویم که با موتور و برگههای شرطبندی فوتبال به دست، به سمت محلی میرود که جمعیتی از دوستان و همکاران چشم انتظار او نشستهاند تا این برگهها را پُر کنند. جمعیتی که از قشر کارگر تشکیل شده و شرکت در این شرطبندیها بخشی از فعالیت اجتماعی آنها به حساب میآید. مشخص نیست از کی و چگونه شروع به شرطبندی کردهاند ولی به نظر میرسد بهعنوان یک فعالیت گروهی پذیرفته شده است. البته شرطبندی برای این جمع بیشتر شبیه تلاشی مذبوحانه و بیخطر برای چشیدن حس برندهشدن در زندگی است که سرتاسر آن را شکست و فلاکت دربرگرفته (بیشتر افراد مبالغی در حد 2 هزار تومان شرطبندی میکنند). کمی بعد با داوود آشنا میشویم؛ دوست صمیمی عزیز. عزیز او را به دور از جمع و در گوشهای تنها مییابد. عید قربان است و عزیز کمی گوشت قربانی برای داوود میآورد و سعی میکند کمی با او معاشرت کند. داوود اما سخت مشغول پرکردن چندین برگه شرطبندی است. از همینجا متوجه میشویم که داوود مانند بقیه نیست. او میخواهد خطر کند و اهداف بزرگتری دارد. اما هنوز هیچکس، حتی خود داوود هم نمیتواند تصور کند چه اتفاقاتی قرار است بیفتد.
فیلم در چهار فصل که از تابستان شروع میشود، اتفاق میافتد. طی این چهار فصل ما به همراه داوود وارد سفری میشویم که بیشباهت به سفرهای قهرمانی نیست. در این سفر داوود از یک کارگر ساده و دوستداشتنی با آرزوهای جسورانه که تعدادی دوست صمیمی دارد و در یک رابطه جدی عاطفی است تبدیل میشود به یک فرد بیرحم و تنها که حتی هویت خودش را از دست میدهد. او میخواهد یک مبارز، یک سلحشور، باشد اما در دام میافتد. دامی که باعث میشود در مسیری که انتخاب کرده هیچ کس و هیچ چیز، حتی خودش، برایش اهمیت نداشته باشد. داوود که در ابتدای فیلم میبینیم چطور از دشتهای باز و دراز کشیدن زیر نور خورشید لذت میبرد، هر چه پیش میرود و پولدارتر میشود، همان قدر دنیایش کوچکتر میشود؛ تا جایی که ترجیح میدهد در سوراخی یا زیر نیمکتی خود را جا کند تا احساس امنیت و آرامش کند.
دنیای «تومان» دنیای مردانهای است. حتی نشانی از خانواده دیده نمیشود. تنها حضور زنانه فیلم هم کاملاً بهعنوان یک ابژه برای مالکیت است. دو شخصیت کلیدی اما نقش متعادل گر و معصوم در برابر خشونت داوود را بر عهده دارند. عزیز و یونس. یونس جوان و پُرشور که لحظهای آرام و قرار ندارد و آینده درخشانی در سوارکاری منتظر اوست و یونس برادر بزرگتر او که مدام مراقب و دلسوز یونس و داوود است.
به گفته مرتضی فرشباف این شخصیترین و سختترین فیلم او بوده است. حتی سعی کرده بخشهایی از خود را درون داوود جای دهد. و چه نتیجة درخشانی. شخصیتپردازی بینظیر در کنار موسیقی الکترونیک که با ضرباهنگ تند فیلم هماهنگ است و فیلمبرداری حرفهای (صحنه آخر جابهجایی کیسه پول تا مسابقه اسبسواری، بهیادماندنی است) «تومان» را به یکی از بهترین فیلمهای دهه اخیر تبدیل کرده است.
فیلم چرخهای را طی میکند. عزیز با موتور میآید و با موتور میرود. عزیز گوشت قربانی را به داوود میدهد و در نهایت هم خودش قربانی میشود. انگار در این دنیا همه سوارکارنی هستند که روزی قرار است زمین بخورند و دیگر بلند نشوند.