سلام. شاید بعضی از شما هایی که دارین این مطلب رو میخونین به این فکر کردین که اگر انسان حواس پنج گانه خودش رو از دست میداد چی میشد؟ یا اصلا شاید برخی از شما فکر کردین که احساس یک باکتری یا یک گیاه در درک محیط اطرافش چجوریه؟. راستش منم یه مدتی بود که بهش فکر میکردم ولی امروز به نتیجه نهایی رسدیم و دوست داشتم که با شما هم به اشتراکش بذارم. اول یه گریز کوتاهی بهش می زنیم و بعد به جواب سوالامون می رسیم (نگران نباشین قرار نیست معادلات کوانتومی رو حل کنیم! خیلی ساده به این بحث میپردازیم)
مغز اساسا بدون ارگان های حسی مثل چشم، گوش، زبان، بینی و پوست هیچ ادراکی از محیط اطرافش نخواهد داشت. شاید این جمله رو ساده لوحانه توصیف کنین و بگین خب این که معلومه! اگر چشم نداشته باشی نمی - بینی و یا گوش نداشته باشی نمی شنوی!. این جملات درستن ولی درصورتی که ناظر وجود داشته باشه. حالا منظور از ناظر چیه ؟؟
منظور از ناظر موجود هوشمندی هست که بتونه با استفاده از ابزار های دریافتی خودش (مثلا چشم و گوش) از محیط اطرافش آگاه بشه. دقت کنین گفتیم هوشمند یعنی بتونه اطلاعات حسی خودش رو پردازش و تفسیر کنه.
خب شاید بگین خب که چی؟!. جواب همینجاست! اگر ناظری وجود نداشته باشه جهان کاملا بی رنگ، بی بو، بی طعم و بی مزه و حتی ساکت هست! به عبارتی جهان عملا عاری از هرگونه ویژگی های حسی که ما داریم هست. این تفسیر رو با خلا خلط نکنید. در جهان، ماده (مثل آب، خاک، گاز هیدروژن و هلیم) و انرژی مثل امواج الکترومغناطیسی (مثلا گاما و ایکس) و به طور کلی اشیا فیزیکی موجود هستن با این تفاوت که خاصیت هایی که با حس های پنچ گانه ما درک میشن رو ندارن.
شاید این مطلب کمی گیج کننده باشه چونکه تصور چیزی که نمیشه دید، شنید، بویید، چشید و یا لمس کرد سخته. قدم به قدم بیاین این رو با علم بررسیش کنیم.
از اونجایی که چشم های انسان به طول موج بین ۴۰۰ تا ۷۰۰ نانومتر طیف الکترومغناطیسی حساسه یا به عبارتی گیرنده های نوری مخروطی (مربوط به گیرنده های رنگ) فقط در این طیف تحریک میشن و اون رو به صورت یه سیگنال (یا همون فارسیش پیام عصبی!) به سمت مغز ارسال می کنن که در مغز به صورت رنگ و تصویر تفسیر میشه (البته گیرنده های استوانه ای هستن که به رنگ حساس نیستن و در نور ضعیف تحریک میشن و در تشخیص حرکات توسط مغز نقش دارن : ویکی پدیا). اگر این گیرنده های نوری به طول موج های دیگه هم حساس بودن شاید اونوقت میتونستیم مثلا امواج وای فای رو ببینیم و رد مودم رو بزنیم! یا مثل زنبور ها نور فرابنفش رو تشخیص میدادیم. به هر حال چونکه به طیف خاصی میتونیم واکنش بدیم دلیلی بر وجود رنگ نیست! به عبارتی رنگ و تصویر چیزی نیست جز ساخته مغز جانداران و کاملا مجازیه.
حالا اگر ناظری نباشد که ببیند یا به عبارتی بیننده ای نباشد جهان بی رنگ و تاریک خواهد بود. البته در مورد تاریکی شک دارم! چونکه تاریکی هم یه جورایی شاید ساخته ذهن خودمونه به عبارتی اگر سیگنالی از چشم ها به مغز نرسه که بخواد تفسیرش کنه اونو بصورت سیاهی تفسیر میکنه?.
وضعیت برای گوش ها هم اینجوریه. در واقع امواج صوتی که در محیط مادی منتشر میشن در صورتی که در آستانه شنوایی ما (20 تا 20کیلوهرتز(یا همون 20،000 هرتز)) قرار داشته باشن قابل شنیدن هستن. بازم اینجا گوش های ما به یه محدوده ای از فرکانس های صوتی حساسه. در گوش ها امواج صوتی جمع آوری شده به صورت حرکات نوسانی مکانیکی (حرکتی مثل پدال یا تلمبه زدن) به حلزونی منتقل میشه که در اونجا سیگنال های شنوایی تولید و به مغز برده میشن که در اونجا به صورت شنیدن تفسیر میشن. در اینجا هم نتیجه میگیرم که جهان ساکته! چونکه شنیدن هم عملی مجازی و ساخته مغز جانداران هست.
دوباره اگر ناظری نباشد که بشنود یا به عبارتی اگر شنونده ای نباشد جهان ساکت خواهد بود.
شاید اگر بهتون بگم جهان بی بو و بی مزه هم هست تعجب کنین و بگین بابا ولم کن!.
اتفاقاتی که در چشم ها و گوش ها می افته در زبان و بینی هم صدق میکنه زبان و بینی هم سیگنال های الکتریکی رو به مغز برای پردازش و تفسیر میفرستن و مثل دو ارگان قبلی این دو ارگان هم دارای محدودیت های خاص خودشون رو دارن.
حالا اگر ناظری نباشه که بتونه بچشه کنه یا به عبارتی مزه کننده ای نباشه جهان (یا بهتره بگیم مواد) بی مزه خواهد بود.
و اگر دوباره ناظر گرامی! نباشه که بو کنه جهان هم بی بو خواهد بود.
خیلی کوتاه بگم که این مورد هم ساخته مغز هست. در اول مطلب گفتیم که تمامی خصوصیت های فیزیکی ماده برقرارن ولی چیزایی مثل احساس گرما و سرما زبری و صافی نسبی هستن. پوست (بهتره بگیم گیرنده های داخل پوست) سیگنال های الکتریکی تولید و به مغز ارسال می کنن که مغز اونا رو به حالت هایی که میشناسیم تفسیر می کنه.
در آخرین قدم برای فلج کردن ناظر بدبخت! اگر ناظری نباشه که لمس بکنه جهان بدون لامسه خواهد بود? (دیگه موندم این آخری رو چی بنویسم! ولی شما میدونین که داستان چیه!).
به نظرم برای اینکه موجودات زنده بتونن با محیط تعامل بهتری داشته باشن (با این جهان بی رنگ و ...) مغزشون طوری تکامل پیدا کرده تا اطلاعاتی که بیشترین فرکانس دریافتی (تعداد دفعات تکرار) دارن باتوجه به موقعیتی که قرار دارن رو به مواردی خاص تفسیر کنه که نتیجش میشه ایجاد رنگ و صدا و اینجور موارد.
همونطوری که بار ها تکرار کردم برای آخرین بار بازم میگم تا هرچی ابهام بود رفع بشه و با یه جمله مطلب رو به اتمام میرسونم.
در این جهان تمامی انرژی و ماده حضور دارن ولی نه به صورتی که می بینیم، می شنویم، می چشیم، می بوییم و لمس می کنیم بلکه این صورت ها درک مجازی ما یا به عبارتی بهتر ساخته مغز و ذهن هست. همون تصویری که زنبور عسل از گل داره (دید فرابنفش) برای انسان نامرئی هست یا صدایی که برای سگ آزار دهنده هست انسان نمی شنوه.
اگر ناظری در این جهان وجود نداشته باشه یا حداقل ابزار های حسی رو نداشته باشه جهان بی رنگ و... خواهد بود.
حسن ختام: فکر کنم الان بتونین درک کنید که یک باکتری چجوری زندگی میکنه در جهانی بی رنگ، بی بو، بی مزه و بدون لامسه(هرچند ایشون هم دارای ابزار های حسی اختصاصی برای شناسایی اهدافشون مثلا برخی پروتئین ها استفاده میکنن ولی بحثش خارج از حوصله مطلبه).
پی نوشت ۱ : هدف اصلی من از نوشتن این مطلب ساختار شکنی و تفکر خارج از جعبه بود که بنظرم از نیاز های اصلی انسان و جامعه امروزیه. این تفکر معمولا ابداعات، اختراعات و کشفیات جدید رو به همراه داره(حالا ببنیم مخترع بعدی کیه!؟!؟!؟ :).
پی نوشت ۲ : این اولین مطلب طولانی من بود و صد البته که دیکته ننوشته غلط نداره اگر اشکالی، موردی، چیزی در موردش دیدین حتما بگین :) و ممنون که تا آخر خوندین.