امروز دقیقا دو ماه و یک روز از حضور من در برلین میگذرد. سفری که برای ساخت یک زندگی جدید و ایجاد تغییرات در آنچه من در زندگی فردی و کاری دنبال میکنم، آغاز شده، سفری با هیجان و انتظار های پیش از شروع. سفری که پیش از شروع باید خیلی سبک سنگین کنیم و بعد از آن فقط حرکت نه خسته شویم و نه نا امید. شاید تا حدودی از عنوان نوشته هم مشخص باشد، قرار نیست من فقط شما را به سفری در میان نکات مثبت اینجا ببرم بلکه دلم میخواهد تا از واقعیتی بنویسم که با آنها رو به رو شدم.
اینجا برای من که تجربه ی قبلی از سفر به اروپا نداشتم، در شروع پر از زرق و برق های کم نظیر بود، راه که می رفتم فکر میکردم که در آینده چه خواهم کرد و چه فرصت هایی را که با در خارج نبودنم از دست داده ام. حمل و نقل عمومی، آزادی، فروشگاه ها و ... اینها چیزهایی هستند که در اول واقعا به چشم می آیند و کم کم عادی خواهند شد. من برای سفرهای درون شهری اغلب از اتوبوس و ترام استفاده میکنم تا شانس دیدن شهر را به عبور از خیابان های مختلف بدست آورم. برلین در نوع خود شهر بزرگ و پهناوری است و از فرهنگ های مختلف آدم در این شهر می بینید. شهر آزاد است و شما می توانید بی پروا باشید (البته تا حدود قانون). متروی اینجا اغلب کثیف است و بوی نامطبوعی در برخی ایستگاه ها به مشام می رسد. قطار و اتوبوس تاخیر هم دارند و گاهی در هم بر هم بودن را حس می کنید. خلاصه که بگذارید کمی این هیجان اول کم شود، پس کمی آب بنوشید و بعد...
برای شروع در اینجا روی دو چیز بیش از هر چیزی حساب کنید، یک روی خودتان و دوم پول توی جیبتان!
اگر کمکی خواستید سراغ آدم های قدیمی تر اینجا بروید، آدم های با مدت حضور کم (زیر یکسال، مگر اهل مطاله باشند) و همه چیز دان گزینه های خوبی نیستند. چرا که خودشان هنوز در التهاب مهاجرت و شوک فرهنگی آن هستند و اغلب ناخواسته شما را از هدف دور میکنند. روی آدم های درست حساب باز کنید تا غافلگیر نشوید.
هفته های اول تنهایی به من فشار می آورد و اینکه در اینجا کسی را نداشتم، سعی می کردم بیرون بروم و کمی خودم را با گشت در شهر مشغول کنم و از طرفی منتظر طی شدن روند های اولیه بودم تا بتوانم کار خودم رو شروع کنم. یکم ماه می ۲۰۱۹ برای من روز بزرگی بود. رفقایی که در آن روز پیدا کردم در سخت ترین شرایط اینجا من را حمایت کردند. برای من این یک معجزه بود رفاقتی که از یک توییت شروع شد.
بله؛ ما ایرانی ها اینجا هم از هم فراری هستیم و هیچ اجتماع بزرگی از ما نیست، چیزی که حتما تمام آنهایی که اینجا هستند به آن فکر کرده اند و مزایا و معایبی را برای آن بر شمرده اند. ولی چیزی که میبینی خیلی وقت ها نشستی روی یک نیمکت و دو نفر نیمکت بغلی میفهمند ایرانی هستی و خُب نتیجه تا حدودی از قبل قابل پیش بینی است. میروند جای دیگری می نشینند. با هرکسی که در این مورد صحبت میکنی حرفی دارد اما هنوز ما از هم فراری هستیم.
خلاصه که فرش قرمزی در کار نیست، فقط شاید آسمان آبی تر دیده شود.
بدرود