1. شکسپیر یکی از چهرههای تأثیرگذار ادبیات کلاسیک در اروپا و جهان است. مسئله مهم نگاه انسانگرایانهی شکسپیر در این اثر و توجه او به غایت فضیلتمندانه انسان است. به خصوص در «هملت» شکسپیر از اومانیستهای ماقبل خودش تأثیر زیادی گرفته و ردپای آثار اومانسیت هایی چون اراسموس و پیکودلامیراندولا در آثار وی مشهود است.
شکسپیر در فاصله ی میانه قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم می زیسته است. سالهایی که معروف هستند به "چینکوئه چنتو" یا همان عصر استادان مسلم (میکل آنژ، رافائل، لئوناردو). خلق تراژدی توسط شکسپیر نشان از آن دارد که او هنوز پس از قریب دویست سال در پارادایم فکری رنسانس و احیای رویکردهای باستانی زیست می کرده و این درحالی است که علاوه بر آن از نظر تاریخی میراث دار رویکردهای اومانیستی مدرن پسا رنسانسی بوده است.
تراژدی شکسپیر با تراژدی یونان تفاوت دارد؛ در تراژدی یونانی رو در رو شدن ابرانسان ها با خدایان و اشتباهات و طمع ورزی های آن ها مطرح است، درحالی که شکسپیر به انسان های معمولی و اشتباهات آن ها در بزنگاه های حساس در روابط انسانی می پردازد. در تراژدی یونانی فضا اساطیری بوده و اصلاً رئالیستی نیست ولی در تراژدی شکسپیر رئال است، شخصیتها واقعی هستند و تقابل اصلی، بین انسان و خدا نیست، بلکه بین انسان و انسان یا انسان و وجدان است. درگیری انسان با خودش و قرارگرفتن بر سر دوراهی انتخاب مسیر کمال یا قهقهرا از تمهای اصلی تراژدی های شکسپیر است. از نظر شکسپیر اراده، اختیار و انتخاب، حلقهی واسط انسان و فضیلت مندی هستند.
در تراژدی یونان هامارتیا (Hamartia)(نقاط ضعف ابرقهرمان) است که باعث میشود او ناخواسته و در ورطه ای خاص، خطایی (Anagnosis) مرتکب شود. وقتی خطا رخ میدهد تراژدی محقق شده و قهرمان در سراشیبی سقوط میافتد. همهی اینها در تراژدی شکسپیر دیده میشود اما مسئلهاش انسان است. در این جلسه میخواهیم تعریف شکسپیر از انسان و به تبع آن فضیلتی که انسان در پی آن خواهد بود را بررسی کنیم.
2. به نظر من اگر ابتدا دربارهی انسانی که شکسپیر در آثارش تعریف میکند صحبت کنیم میتوانیم بهتر به مسئلهی فضیلت بپردازیم. رویکرد شکسپیر کاملاً اومانیستی است و نمونههای زیادی در متن آثارش وجود دارد که موید این مسئله است. همین که شخصیت اصلی نمایشنامهی شکسپیر(به استثنای هوراشیو) متوجه میشود در مقام انسان مثالی قرار گرفته، دیوانه میشود. این ما را یاد «در ستایش دیوانگی» اراسموس میاندازد. آنجا هم صحبت از این است که انسانها هرچقدر میخواهند -در بین انسانهای دیگر- انسانتر باشند، همانقدر به دیوانگی متهم میشوند. هملت خود را به دیوانگی می زند و این کار به او اجازه می دهد تا با هر کسی بتواند دیالوگ متناسب، شایسته و درخوری را برقرار کند. از نظر شکسپیر گفتگو ابزار اصلی برای انسان بودن و انسان ماندن است. جالب اینکه به استثناء هوراشیو (دوست هملت) تنها یک انسان در داستان وجود دارد آن هم دیوانه است.
همانطور که اشاره شد شکسپیر در آثارش یک انسان فرازمانی خلق میکند. فکر میکنم بهتر است ابتدا دربارهی تلقی شکسپیر از انسان صحبت کنیم و بعد ببینیم این انسان به چه صورت در مسیر کمال قدم میگذارد. . از نظر شکسپیر اراده، اختیار و انتخاب، حلقهی واسط انسان و فضیلت مندی هستند.
3. در آثار شکسپیر استفاده از مولفه های مربوط به ونیتاس (vanitas) یا همان اشاره به پوچی و فانی بودن دنیا بسیار دیده می شود. این را بگذارید کنار اشارات متعدد به مفهوم گناه و مرگ اندیشی که همه را در پرتو قضا و قدر الهی مطرح می کند. به نظر من شکسپیر به قضا و قدر معتقد است. مثلاً هملت جایی در نمایشنامه میگوید: «هیچ گنجشکی بیحکمت از درخت نمیافتد» یا دیالوگ هملت با گورکن ها در مورد جمجمه ها و گرفتن جمجمه دلقک در دستش، صحبت از اسکندر در خاک ، آن جا که می گوید : «از مرگ گریزی نیست و اگر هم اکنون باشد، واقع خواهد شد» یا حتی آن جا که گورکن می گوید: «ما همه، جانوران را پرورش می دهیم تا خود پروار شویم و باز ما برای کرم هاست که خود را پروار می کنیم . . . ممکن است گذار یک شاه به روده ی یک فقیر بی افتد» در جایی دیگر هملت میگوید: «بخت روسپی است.» یعنی همه میتوانند آن را داشته باشند و در عین حال متعلق به هیچکس نیست و به همه خیانت میکند. از دید او بخت با دیگران است و مدام به او خیانت میکند ولی در عین حال بخت به دیگران هم وفا نمیکند. این ها همه مثال هایی است از اشارات شکسپیر به ونیتاس. من فکر میکنم گورکن زبان گویای ایمان هملت است و روح پدر، شکسپیر است که به تحریک اراده ی هملت مشغول است.
4. من شکسپیر را مدرن نمیدانم. به نظر میرسد شکسپیر با اینکه اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم زندگی میکرد، افکارش قرن چهاردهمی است.
5. شکسپیر در درجهی اول انسان را ترسیم میکند و بعد ابعادی برایش در نظر میگیرد. از آنجاییکه شکسپیر در بحث پیدایش و وجود، جبر قائل است در مبحث «بودن یا نبودن» ، درواقع چگونه بودن مد نظر اوست. زمانی که به بیحکمت نبودن افتادن گنجشک از درخت اشاره میکند به تقدیر اشاره دارد. اما جایی که میگوید: «خوشا به حال آنان که خون و خردشان چنان درست به هم پیوند خوردهاند که دیگر چون نی نیستند که سرانگشتان بخت هر نوایی را که بخواهد از ایشان بیرون بکشد.» اینجا اراده و اختیار آدمها را در مسیر انتخابشان ستایش میکند. درواقع شکسپیر در اینجا به اختیار و اراده انسان برای نیل به سعادت است که توجه دارد. وی در تقابل با آموزه های سنتی مسیحی در قرون وسطی که جبر و اراده ی قاهره ی الهی مطرح است، به اراده و اختیار اشاره می کند. حتی معنی گناه هم از نظر شکسپیر با گناه سنتی مسیحی که ریشه در گناه اولیه آدم ابوالبشر دارد و بنی آدم در آن بی تقصیرند، متفاوت است. گناه شکسپیر در پرتو اراده و انتخاب معنی می یابد.
6. هرکسی به میزان خرد خودش میتواند و مجبور است خودش را به دیوانگی بزند. دیوانگی برای او یک ابزار است.
7. هملت در جایی میگوید: «آه، مانع همینجاست. زیرا اگر شخص یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده کند، کیست که در برابر لطمهها و خفتهای زمانه، ظلم ظالم، تَفَرعُن مرد متکبر، آلام عشق مردود، درنگهای دیوانی، وقاحت منصبداران، و تحقیرهایی که لایقان صبور از دست نالایقان میبینند، تن به تحمل در دهد؟» اینجا هملت به خودکشی اشاره دارد و این سوال را میپرسد: «چرا ما داریم پلشتیهای دنیا را تحمل میکنیم؟» در نهایت این قضا و قدر را میپذیرد ولی این اراده را هم دارد که برعکس رودخانه شنا کند و در مسیر فضیلت قرار بگیرد. در جایی دیگر هملت می گوید: «از آن دم که جان پاکم توانست به اختیار عمل کند و . . . میان مردم تمییز دهد» اینجا نیز اشاره دارد به اختیار و اراده در جهت رهایی از بندهای مادی و نجات از خطای ادراک.
8. شکسپیر کاملاً اراسموسی است. او انسان را ذیروحی دارای پروردگار می داند، هم به قضا و قدر معتقد است و هم به اراده و اختیار. اما برای او غایتی تعریف میکند که باید در آن مسیر قرار بگیرد. شکسپیر اومانیستی است که غایت انسان را خارج از انسان میداند. و این اختلاف او با اومانیست های رادیکال هم عصر خود است.
9. نمیتوان در بحث دوگانه ی فضیلتمندی و جاهطلبی هر دو را رد کرد. هملت در مسیر فضیلت بود ولی به خاطر اشتباهی که مرتکب شد، جان خود را از دست داد. در تراژدیهای کلاسیک در ابتدای داستان، در یک ورطه، خطایی (anagnosis) صورت میگیرد که تا پایان داستان شخصیتها را در سراشیبی سقوط قرار میدهند. اما اشتباه هملت کجاست که در نهایت تراژدی محقق میشود؟
10. در صحنهای که هملت یقهی برادر اوفلیا را میگیرد دچار اشتباه نشده است؟ او دچار غرور میشود. در تراژدیهای کلاسیک همواره یک پاشنهی آشیل وجود دارد. قهرمان داستان در تراژدی باید یک اشتباه بکند در غیر اینصورت تراژدی شکل نمیگیرد. اگر بگوییم هملت اشتباهی نداشته او دیگر قهرمان این تراژدی نیست و فی الواقع تراژدی شکل نگرفته است.
11. هملت بعد از پریدن در قبر، یقهی برادر اوفلیا را میگیرد. در آن لحظه عصبانی میشود و کاری را میکند که نباید بکند. باز هم عرض می کنم اگر بگوییم هملت اشتباهی نداشته او دیگر قهرمان تراژدی نیست و در آن صورت تراژدی شکل نگرفته است. از آنجا که در این فضای رئالیستی و غیر اسطوره ای دعوایی با خدایگان رخ نمیدهد، تراژدی تنها با رخ دادن خطای قهرمان تعریف شده و شکل می گیرد. در تراژدی یونان زمانی که یک ابرانسان خطایی میکند مجازات میشود. این مجازات خیلی بزرگتر از خطای اوست. این ناهمخوانی به خاطر فضای اساطیری است. اما در «هملت» یک دروغ گفته میشود، یک قتل انجام میشود و در نهایت، قاتل کشته میشود. پیام اخلاقی داستان هملت این است که یک رفتار عادی انسانی چقدر می تواند مهم بوده و پیامدهای پر دامنه ای داشته باشد. و هر قدر هم زمان بگذرد و شرایط تغییر کند آن رفتار، تأثیر خودش را خواهد گذاشت.
12. الماسی زند: این پذیرفتن در صحنهای که هملت شمشیر را در پرده فرو میبرد و کلودیوس را میکشد کاملاً مشهود است. مادرش از او دفاع میکند به این بهانه که او دیوانه است اما او در پذیرش این قتل به مادرش میگوید: من دیوانه نیستم چون حرفهایم به هم مرتبط است و بیربط حرفی نمیزنم. شکسپیر میخواهد بگوید همهی انسانها بندهی انتخابهای خودشان هستند، چه بپذیرند چه نپذیرند.
13. نکتهی دیگری که در «هملت» به چشم میخورد موضعگیری جنسیتی شکسپیر است. جایی که هملت دارد از مادرش به خاطر همبستر شدن با عمویش در زمان سوگواری مرگ پدر گلایه میکند، در آخر میگوید: «تو ای سست عهدی و ناپایداری، زنت باید نامید!» او از اوفلیا هم که ناامید میشود، می گوید برو به دیر. این هم تحقیر زنانگی اوست و هم تحقیر دین سنتی. البته به نظر میرسد این رویکرد شکسپیر عامدانه و برای تحقیر هملت و آوردنش در چشم مخاطب به سطح یک انسان عادی است.
14. شخصیت اوفلیا کاملاً توخالی است. وقتی با پدرش صحبت میکند آینهی پدرش است و وقتی با برادرش حرف میزند آینهی برادرش. شخصیت او نمایانگر تعریف کلاسک (قرون وسطایی) از زن است؛ انفعال محض !! در وجود او هم زندگی وجود دارد هم مرگ.
15. همانطور که پیشتر هم عرض کردم، تأکیدهای زیادی که شکسپیر روی اراده و اختیار دارد در نقطهی مقابل رویکرد قضا قدری و جبر محض قرون وسطایی و مسیحی قرار میگیرد و به رویکرد رنسانسی و اومانیستی او مهر تائید میزند. حتی صحبت او از گناه در پرتوی اختیار و اراده است.
16. سوال دیگری که پیش میآید این است که از نظر شکسپیر غایت کمال انسان چیست؟ هملت دارد تلاش میکند به کجا برسد؟
17. الماسی زند: در متن انگلیسی «هملت» شکسپیر با استفاده ی معنی دار از «a man» به جای «a human» ، از مشترک بودن اصطلاح "انسان" و "مرد" در انگلیسی، زیرکانه بهره برده و نشان می دهد که اومانیسم مد نظرش نگاه جنسیتی دارد.
18. در پایان دوست دارم چند نکته را اضافه کنم که مشخص است به خاطر کمبود وقت به آن ها نخواهیم رسید. اما بهتر است حداقل عنوان آن ها مطرح شود. اینکه انسان در مسیر حرکتش به سمت فضیلت مندی "اراده" خرج میکند. این همان مسیرِ «شدن» است که به نوعی ما را به یاد رویکردهای اگزیستانسیالیستی امثال میراندولا می اندازد.