متن زیر را ادامه دهید
«زنده به گور
از یادداشتهای یک نفر دیوانه
نفسم پس میرود، از چشمهایم اشک میریزد، دهانم بدمزه است، سرم گیج میخورد، قلبم گرفته، تنم خسته، کوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتادهام. بازوهایم از سوزن انژکسیون سوراخ است. رختخواب بوی عرق و بوی تب میدهد. به ساعتی که روی میز کوچک بغل رختخواب گذاشته شده نگاه میکنم. ساعت ده روز یکشنبه است. سقف اتاق را مینگرم که چراغ برق میان آن آویخته، دور اتاق را نگاه میکنم، کاغذ دیوار گل و بتۀ سرخ و پشت گلی دارد. فاصله به فاصلۀ آن دو مرغ سیاه که جلو یکدیگر روی شاخه نشستهاند، یکی از آنها تُکش را باز کرده مثل این است که با دیگری گفتگو میکند. این نقش مرا از جا درمیکند، نمیدانم چرا از هر طرف که غلت میزنم جلو چشمم است. روی میز اتاق پر از شیشه، فتیله و جعبۀ دواست. بوی الکل سوخته، بوی اتاق ناخوش در هوا پراکنده است. میخواهم بلند بشوم و پنجره را باز بکنم ولی یک تنبلی سرشاری مرا روی تخت میخکوب کرده، میخواهم سیگار بکشم میل ندارم. ده دقیقه نمیگذرد. ریشم را که بلند شده بود تراشیدم. آمدم در رختخواب افتادم، در آینه که نگاه کردم دیدم خیلی تکیده و لاغر شدهام. به دشواری راه میرفتم، اتاق درهم و برهم است. من تنها هستم.»
داروهای اعصابم را از کنج طاق بالای تلویزیون برمیدارم.
یک لیوان آب سرد از سماور گوشه آشپزخانه برای خودم میریزم.
قرص هارا میخورم و خدارا شکر میکنم بابت این وعده های غذایی خوشمزه.
به تختخوابم برمیگردم و لحاف را روی صورتممیکشم.
فکر این که بعدازظهر باید دوباره برای شیمی درمانی ، پیش روانپزشک بروم کلافه اممیکند.
روانم سرطانی شده است.
بعد از چند دقیقه کمبود اکسیژن مرا مجبور میکند که از زیر لحاف بخزم بیرون.
هوا ، باد سرد را بر تک تک سلول های بدنم میکوبد.
بخاری خانه دیگر نای سوختن ندارد.
زنگ خانه به صدا در می آید. پستچی برایم چند بسته آورده است.
بسته ها را که باز میکنم چشمم به پاکتی که در زیر بقیه قرار دارد میخورد.
روی پاکت نوشته است :
میگذرد.
این تمرین رو شما عزیزان هم میتونین انجام بدین.