من خودمو گم کردم
توی بوی عطر خاک بعد از نم نم بارون
توی خش خش برگ درختا تو پاییز
توی قهوه داغی که تو روز بارونی لب پنجره میشستم و نوش جان میکردم
توی عطر گل خشک شده لای کتاب ملت عشق
توی آهنگ کعبه عشق معین
توی گوشه کافه آخر خیابون عاشقی که همیشه بهترین موسیقی هارو پخش میکرد
توی دستای یه آدم قدیمی که جز خاطراتش چیزی برام نمونده
روی شونه های رفیقی که جز اسمش چیزی ازش یادم نیست
توی بغل مامانم که همیشه بهترین مسکن دردام بوده
لابلای موهای سفید پدرم که آسیاب زندگی رنگشون کرده
من خودم رو گم کردم توی تمام لحظاتی که گذشتن و فقط حسرتشون مونده برام
لحظاتی که فکر میکردم هیچوقت تموم نمیشن ولی شدن
و چقدر تلخه لبخندی که بعد از مرور این خاطرات گوشه لبتو تکون میده
آره....
من خودم رو گم کردم...