من خیلی بی سوادم
اعتقاداتم در وجودم زنگ زده
سادگی در چهره ام جار می زند
راهه راه راه بودن را بلدم
اما ...
چیزی در افکارم شفاف است
چیزی که اوج می گیرد و مرا
با همه چیز ناهماهنگ می شود
گویی همه چیز زیبا از سنگ شده اند
سوزی که از وجودم به کنایه بالا می رود
این نقص هست ؟!
تمام کسانی که نقص دارند قابل ترحم هستند
اما نه ..
من برای خودم قابل تحمل هم نیستم ..
حوصله خودم را سر می برم ،
روزگارم را خاکستری می چینم
و دست آخر
مجبورم جمله ها تحمل کنم
دیالوگ هایی که در بیشتر فیلم های تکراری گفته شده ...
لبخندهای اجباری ...
توصیف های خنده دار..
چقدر خوب است که فریاد سرم را نمی بینن
یا ...
چقدر خوب که ماتریس آمد
یکی از هزاره وجود خودت را نشانم ده
آن جور بیان شو که مرا می بینی
آن جور بیا که من تو را دیدم یا ندیدم
من از ستاره های پشت چشمانت می گویم
شاید تا آن نگاهت به من وصل شوند
ما از کائنات جلوتریم ..
آنان فقط بهم وصل می شوند ..مانند دایره ..
از چهار جهت دورت می زنند ...
ولی ما ...
وصل ما راه است ..
راهی تازه که بی راهه نیست
اوج می گیرد ...
ودوباره باز راهی باز می شود
همانند تیری که فقط هدف را می شناسد
به آنان بال و پر می دهم
این پیله ها همه پروانه اند ...