almasi.aa1989
almasi.aa1989
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

دستپخت مادر


با سهراب و متین تازه رسیده بودیم خونه، که سهراب گفت:«گرسنمه!»

متین با تعجب پرسید:«هنوز گرسنته؟! بعد از این همه غذایی که بیرون خوردیم! »

سهراب چهره شو مظلوم کرد و گفت:«هیچی دست پخت مامان نمیشه.»

رفتم سمت آشپزخونه و در یخچال رو باز کردم. متین با دیدن چهره مایوس من گفت:« میرم بیرون یه چیزی بگیرم.»

چند دقیقه بعد متین با یه عالمه " بیسکویت مادر" برگشت خونه و با خنده به سهراب گفت:« بیسکویت مادر به خوشمزگی دستپخت مادر»

سهراب از اون روز به بعد فقط بیسکویت مادر می خوره!!!!!

پایان

نویسندگی
سپاس پروردگارم را که نویسنده ی زندگیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید