ویرگول
ورودثبت نام
علی
علیمسیر تحصیلی من از شریف شروع شد و این روزها مسیرم به دانشکده پزشکی خورده. اینجا تجربه‌هامو می‌نویسم.
علی
علی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دو و نیم سال شد

تقریبا دو سال و نیم از شروع تحصیل جدید من و اولین پستی که اینجا در مورد مسیر جدید زندگیم نوشتم میگذره. دو سال و نیم درگیر دروس علوم‌پایه و انتزاعی، بدون تجربه بالین. به قول بزرگ‌ترها این مدتی که من اینجا بودم هیچ‌ تجربه خاصی در مورد پزشک بودن بهم اضافه نکرده. همه‌چیز تئوری بوده تا حالا. همچنان نمیتونم با استدلال و تشخیص درست بگم که آیا قماری که من با زندگیم کردم و کشیدم زیر مسیر مهندسی، کار درستی بوده یا نه! به نظر هنوز بعد این همه مدت، معیار درستی برای سنجش اینکه من به بهای علاقه، مسیر قبلی رو بی‌خیال شدم به دست نیومده.

از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون که توی این مدت من خیلی چیزهای مختلف، متنوع، از خوش‌حال‌کننده تا استخوان‌شکن تجربه کردم ولی یه چیزی توی تموم این مدت روح و جان من رو عذاب داده. فکرش رو از قبل کرده بودم ولی خب، کی تجربه واقعی شبیه فکر کردن میشه؟ میشه؟ نه دیگه واقعا نمیشه!

تموم این دو سال و نیم، من بین خودم و جامعه‌ای که توش عضو شدم احساس جداافتادگی و مرز داشتم. تموم این مدت یه چیزی گوشه ذهنم سنگینی می‌کرد. شاید مسخره به نظر بیاد و شاید در طول کل عمر زندگی باید ازش صرف نظر کرد. ولی تفاوت سنی ۴ - ۵ ساله من با این بچه‌ها، با هم‌کلاسیام، با هم‌خوابگاهیا، فکر این چندسال عقب بودن از معمول دوستام، متاسفانه چیزی نبوده که ذهن من باهاش کنار بیاد. خدا رو هزار مرتبه شکر که به یه طریقی، استقلال مالیم حل شد ولی این حس مرزی که بین من و جامعه افتاده تجربه خوشایندی نبوده راستش. نمیدونم چه‌جور بگم! این روزها خیلی احساس میکنم در اقلیت قرار گرفتم!

من میدونستم و اصلا بدیهیه که هر تصمیمی هزینه و بهایی داره. ولی بهای ذهنی‌ای که این روزها بر فکر من میگذره گاهی بیشتر از توان روحیم میشه.

من تا قبل از این همیشه عادت داشتم جوان‌ترین عضو جاهای مختلفی که میرم باشم. عادت به تازه‌نفس بودن و کوچیک‌بودن در فضای تجربه‌های جدید داشتم ولی خب الان ۳ سالی هست که تقریبا همه جا، از خوابگاه گرفته تا دانشگاه من به طور نسبی، پیر سالخورده جمع هستم :)

میدونم زندان ذهنی‌ای که واسم درست شده، شاید بی‌معنی و خنده‌دار باشه ولی هست دیگه. هست و اذیتم میکنه لامصب. همیشه اینجا من در تکاپوی این هستم که طوری رفتار کنم که هم با جمع رفیق باشم و هم جمع احترامم رو حفظ کنه. همیشه یه گوشه ذهنم اینطور بوده که زودتر پشو خودتو جمع کن دیگه که الان وقت این نیست که مثل این‌ها بشینی وقت تلف کنی.

خواننده محترمی که داری این متن رو میخونی، خواستم با شما درد و دل کنم که نویسنده این متن میدونه که خودش چنین چیزی رو انتخاب کرده و قبلش سعی کرده همه جوانبش رو بسنجه و این آدم، آدم جا زدن و کنار کشیدن نیست ولی راستش این روزها زیر بار این افکار و تنهایی خیلی داره اذیت میشه ...

طول عمرسال
۱۱
۳
علی
علی
مسیر تحصیلی من از شریف شروع شد و این روزها مسیرم به دانشکده پزشکی خورده. اینجا تجربه‌هامو می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید