خونی تر از عاشورا ، میشنوی با یکی بود یکی نبودِ قصه شورت مرزا
جرم میشه فقط پوکه های تامپون ، رسانه ها بی پرده میشن با ادا بازی و پانتوم
ساحل فکری پر میشه از صدف ولی موازی در نمیاد خطوط فکری تو مرزا
زمزمه سرود ملی پاره میکنه پرده گوشو لب مرزا
پُر میشه آلت مارکسیسم با خون ولی هنوز نمیشه قلمم تو نعوظ ارضا
حکم قاضی بریده نمیشه با تَک ، آرزوهای بی سَر میرن بالای دار بی شک
خالی میشه زیر پای آرزوها تو ترازوی عدالت ، کوه به کوه میرسه ولی علی تو کوفه نمیرسه به ع عدالت