راهنمای گام به گام برای پاسخی عقلانی به پرسش «مهاجرت (رفتن، ماندن، برگشتن) آری یا خیر؟»
ابتدا انگیزه و هدف نگارش این متن را بیان کنم و سپس در ادامه با یک مقدمهی نظری موضوع را پیش میبرم.
پس از بازگشت به ایران، تاکنون به دفعات از جانب دوستان مورد این سوال واقع شدهام که چرا بازگشتم؟ بخشی از هدف این سیاهه پاسخِ دقیق به این پرسش است. بخش دیگر مربوط به دوستان عمدتاً دانشجوست که حالا در ایرانند و مرا طرف مشورت در مورد مهاجرت تحصیلی قرار دادهاند. انگیزهی دیگر، قراری بود که با تعدادی از دوستان مهاجرم در آلمان داشتم مبنی بر اینکه مدتی پس از بازگشت، گزارشی از حس و حال روانیم بدهم. و هدف نهایی همانگونه که از عنوان نوشته برمیآید، پاسخی است عمومی به این پرسش: مهاجرت از
ایران/ماندن در کشورمقصد/ بازگشت به ایران درچه شرایطی و با توجه به چه ملاحظاتی عقلانی است؟
با این مقدمه آغاز میکنم که در این نوشتار قصدی مبنی بر ارزشگذاری اخلاقی هیچ عملی در کار نیست.
فرض هم شده است که فرد تنها قصدش این است که منافع شخصی، رشد فکری و شکوفایی درونی خود (یا
خانوادهی خود) را در ساحتهای گوناگون، بیشینه کند. توضیح لازم دیگر این است که تنها سخن عمومی و
فراگیر که میتوان در مورد مهاجرت گفت این است که تقریبا هیچ پاسخ عمومی، یعنی جوابی که در مورد همه
صادق باشد، وجود ندارد. و پاسخ ها و تجربیات، فرد به فرد متفاوت و گاهی متضاد است. برای اثبات این مدعا
کافی است از دوستان مهاجرتان پیرامون هر موضوعی که دوست دارید، سوال واحدی بپرسید. تقریبا به تعداد
دوستان مورد پرسش واقع شده، پاسخ متفاوت دریافت خواهید کرد! حتی در مورد برخی سوالات کاملا عینی
و انضمامی که مثلا فلان قانون، درفلان مورد چیست، پاسخها متفاوت است چه رسد به سوالات انتزاعیتر مثل
میزان رضایت از وضعیت زندگی. در مقدمه باید خیلی کوتاه، موضع خود را نسبت به «احساس رضایت، کیفیت
و احساس شادی در زندگی» مشخص کنم. من گمان میکنم هرچند که احساس رضایتمندی یک عامل درونی
است اما چندین متغیر مهم خارجی نیز در ایجاد این حس نقش تعیین کنندهای ایفا میکنند. در این نوشتار
میخواهم چند مورد از مهمترینِ این متغیرها را فهرست کنم و مَخْلَصِ کلامم این است که برای هرگونه تصمیمی مبنی بر رفتن، ماندن و یا برگشتن، هرکسی باید به چنین متغیرهایی در مورد زندگی شخصیاش رجوع کند و ببیند که کُنش عقلانی برای او کدام است، بعد تصمیم بگیرد و پای تصمیم و تبعاتش هم بایستد. فکر میکنم این روش عاقلانهترین مدل تصمیمگیری در این باب است. و گمان میکنم بدترین و غیرعقلانیترین نوع تصمیم گیری هم، حرکت با جو و مد موجود در جامعه، حرفهای خاله جان و انسی خانم و بهطور خلاصه «تصمیمگیری نمایشی» است. تصمیمگیری نمایشی یعنی خودمان، آینده و زندگیمان را درگیر صحنهی تئاتری کنیم و تمام هدف و فکر و ذکرمان این باشد که چیدمان نمایش بهم نریزد.
مقدمهی دیگر توضیح دربارهی ترجیح یک سبک زندگی است. من ترجیح میدهم که از همین حالایم، لذت
ببرم. یعنی هیچ وقت حاضر نیستم بپذیرم حالا که ۲۸ سالم هست متحمل سختی و رنج فراوان شوم که بعد در ۴۰ سالگی خوش بگذرد. یا کم تر پیش میآید کاری را انجام دهم یا در موقعیتی خود را قرار دهم که همان کار یا موقعیت در همان لحظه برایم خوشایند نیست و صرفا برای آیندهای بهتر آن را تحمل کنم. این معنیاش
خوشگذرانی همیشگی یا بیبرنامگی نیست. بگذارید با یک مثال مقصودم را روشنتر کنم. من این روزها وقت
زیادی را در کتابخانهی ملی به سرمیبرم. مشغول پایاننامه و چند ترجمه و نوشته و اندکی هم مطالعه برای
کنکور دکتری، اما مشغول ترجمه و یا خواندن چیزهایی هستم که حقیقتاً برایم لذت بخش هستند. یعنی همین مسیر برایم، فارغ از هدف، لذتبخش است. اگر حتی به مقاصد هم نرسم از طی این مسیر هیچ احساس خسران و افسوس نمیکنم و اگر هم رسیدم که فبها. همان طور که عرض کردم این فقط یک سبک و ترجیح شخصیاست و مانند هر سبک دیگری علاوه بر منافع، تَبَعاتی هم دارد. قصدم از توضیح اخیر نه دفاع از این نگرش خاص بود و نه حتی توصیه به آن. هدف، بیان این بود که این نوشتار، برای شخصی شاید مفید خواهد بود که نگرشاش در این مورد خاص نزدیک به نگرش نگارنده است.
پیش از بیان متغیرها آخرین مقدمه هم این است که مهاجرت، آنقدرها که سابق موضوع بزرگ و پیچیدهای بود حالا دیگر نیست. مثلا تصمیمی در حد ازدواج، طلاق و یا یک مشارکت بزرگ اقتصادی نیست که شکست در آن خانمانسوز باشد و پیروزیش شادکامی همیشگی! فکر میکنم اگر وضعیت سیاسی مملکت ما هم مثل وضعیت معمول ۱۹۰ کشور دیگر دنیا بود، یعنی کشور با دنیا مراوده داشت، درهایش باز بود و مردم میتوانستند به راحتی بروند و بیایند، اینقدر موضوع بیش از اندازه پیچیده نمیشد. میخواهم بگویم که اگر فعال تحت تعقیب سیاسی نیستید، فکر نکنید که اگر بروید راه بازگشتی نیست یا اگر حالا بمانید دیگر راه رفتنی! میشود تجربه کرد و آزمود. الان با ۲۵۰ یورو می توانید با بلیط پگاسوس بروید آلمان و برگردید. میتوانید شش ماه، یک سال، سه سال بمانید و ببینید خوشحالید یا نه. خلاصه اینکه این انتخابی نهایی یا بیبازگشت نیست.
حالا متغیرها
همانطور که گفتم این متغیرها فرد به فرد متفاوت عمل میکنند. یعنی یکی از این متغیرها با رفتن برای شخصی افزایش می یابد و همان متغیر، برای شخصی دیگر، با شرایط یا نگرشی متفاوت، کاهش. بسیاری از این متغیرها صفر و یکی نیستند، یعنی آنطور نیست که یا هستند یا نیستند، بلکه اکثرا بر طیفی قرار دارند و دارای شدت و حِدَّت. هرشخصی باید ببینید که در کدام شرایط، هرکدام را به چه میزان داراست. نسبت وزنی آنها به یکدیگر نیز برای هر شخص، متفاوت است اما عنصری که ثابت به نظر میرسد این است که هرفردی باید این متغیرها را با هر وزنی که برایشان تعیین میکند، درنظر بگیرد، از آنها معدل یا برآیند بگیرد و این برآیند، رفتن، ماندن، یا بازگشتنش را تعیین کند. شمارهی متغیرها هم براساس اولویت نیست.
۱. وضعیت اقتصادی شخص در وطن و کشور مقصد: گمان میکنم مقصود روشن است. اگر شما اینجا
بیکار و بیپول یا کم درآمدید و فکر میکنید این درآمد کم به دلیل شرایط حاکم بر ایران است و با همین
تواناییهای حاضر میتوانید در کشور مقصد درآمدی به مراتب بیشتر داشته باشید، دراین مورد کفهی ترازو
برای شما سمت رفتن است. واضح است که این، هم به درآمد اینجایتان مرتبط میشود هم به درآمد آنجا. مثلا
یک دانشجوی دکتری را در نظر بگیرید. اگر قصدتان این باشد که یک دکترای شسته و رفته بخوانید، این یک
کار تمام وقت است. یعنی یا پاپا جان باید خرجتان را بدهد یا دانشگاه. برای افراد با، هوش و پشتکار متوسط و
خوب، تقریبا نشدنی است که هم دکتریشان را به خوبی بخوانند و هم کار جدی کنند. اکثر دانشگاههای اوروپا
و آمریکا به دانشجوی دکتری خرجی میدهند یا قبل از شروع تحصیل از شما ضمانت نامههای لازم را میگیرند
که استطاعت پرداخت شهریه و خرج زندگیتان را در دورهی تحصیل دارید. نتیجه اینکه دکتری خواندن در
ایران اگر بابای پولدار ندارید، و یا با کار کم نمیتوانید پول کافی در بیاورید، از این جنبهی خاص صرفا، چندان
معقول به نظر نمیرسد.
۲. وضعیت کاریتان در ایران و کشور مقصد: اگر موقعیت شغلیتان را در ایران دوست دارید و دخل وخرجتان
هم تا حدودی بهم می خورد و از امنیت شغلی برخوردارید، سخت در رفتن تردید کنید. این روزها تقریبا در
همه جای دنیا کمتر و بیشتر معضل بیکاری حتی در میان متخصصان شایع است. اینها تصورات خام و
سادهلوحانه است که همهی دنیا تشنهی تخصص و مغز ایرانی است و آنها منتظرند که ما برسیم! خلاصه در
اینباره، زمانی رفتن عقلانی است که تقریبا از وضعیت شغلی بهتر در کشور مقصد مطمئنید.
۳.وضعیت شبکهی اجتماعی دوستان و روابط: یکی دیگر از آن دروغهای قشنگ این است که در ایران همیشه پارتی حرف اول را میزند و در کشورهای جهان اول، همه چیز براساس شایستگی و لیاقت توزیع میشود! همه جای دنیا تا حدودی روابط اجتماعی نقش تعیینکنندهای در میزان قدرت اجتماعی افراد ایفا میکند. فقط اینجا اسمش میشود پارتی بازی آنجا میشود سوشال نتورک! ایجاد دوبارهی شبکهی اجتماعی گسترده، کار زمانبری است. مثلا اگر شما جزو دستهای از افراد هستید که دوستان فراوان در حوزههای مختلف دارید، و آنقدر نفوذ اجتماعی دارید که هرکدام از آنها در مواقع لزوم کاری برایتان انجام دهند، سخت به ترک این شبکه فکر کنید. اگر تنهایید خوب در کشور مقصد هم تنهایید و اوضاع از این جهت چندان توفیری ندارد.
۴.وضعیت روابط خانوادگی: اگر روابط خوبی با پدر، مادر، خواهر و برادر دارید، یعنی آنها حقیقتاً برایتان عزیزند، و در شادیها و اعیاد واقعا دلتان میخواهد کنار آنها باشید و مهاجرت اینها را از شما میسِتاند
خوب کَندن از اینها کار سادهای نیست و چه بسا موجب خسران های جبرانناپذیر شود. بخصوص اینها از آن
دست موهباتی است که تا داریم متوجهشان نیستیم. اگر چنین روابطی حاکم نیست که خوب تکلیف معلوم
هست.
۵. وضعیت عاطفی: یعنی در یک رابطهی ارزشمند عاطفی قرار دارید، حالا یا همسر یا یک دوستی بسیار عزیز
که رفتن/ماندن/بازگشتن سبب فراق میشود. این فراق را جدی بگیرید! بهترین شرایط محیطی را همین تک
عامل میتواند به کلی ویران کند.
۶.رشته دانشگاهی: یکی از خطرناکترین نگرشها، که بسیار شایع هم هست، رفتن به هر قیمتی است. اینکه شما قرار است آنجا چه بخوانید و چه کاری انجام دهید بسیار حیاتی است. اگر رشتهای که قرار هست آنجا بخوانید را دوست نداشته باشید، به شدت در رفتن تردید کنید. مهاجرت و استقرار در کشور مقصد خود به
تنهایی پروسه سختی است. اگر قرار باشد رشتهتان را هم تحمل کنید آنوقت زندگی همش شده است تحمل!
رشتهی مورد علاقه یعنی رشته ای که فکر میکنید در آن بهترین اید و آن برای شما مناسبترین انتخاب است.
دوستی دارم که اینجا دانشجوی خوب برق در دانشگاه معتبری بود، در آلمان هم در دانشگاه تراز اولی ارشد
برق خواند. پس از آن هم در شرکت معتبری مشغول به کار شد با درآمدی در حدود چهارهزار یورو در همان بدو
امر. خیلی شرایط جذابی به نظر میرسد، اما بعد از دوسال کار، تصمیم گرفت نهایتا پیِ علاقهاش برود. همه را
رها کرد و شروع به خواندن روانشناسی از ابتدا (لیسانس) کرد.
۷. شهر مقصد: علاوه برکشور، شهر مقصد را نیز به طور جدّ بررسی کنید. تصویری که ما از آمریکا میبینیم و
میشنویم معمولا تصاویر نیویورک و ال ای هست، از اروپا هم معمولا پاریس و لندن. برای کسی که درشهری
مثل تهران زندگی کرده، زندگی در یکی از شهرهای کوچک واقع در بیابانهای نوادای آمریکا کار سادهای
نیست.
۸. وضعیت حالِ روحی و روانی: اگر در آن دستهاید که اینجا حالتان خوب نیست، یعنی شرایط مالی/شغلی/رشتهای مطلوب است اما به هر دلیلی خوشحال نیستید، ابتدا به ساکن این موضوع را به محل زندگیتان گره نزنید. یعنی فکر نکنید که مهاجرت الزاماً حالتان را خوش میکند. پیش آمده مهاجرت حال خوش کسی را بد کند اما من ندیدهام که حال بدی را خوش کند! دیدهام بدتر کند.
۹. وضعیت آزادیهای اجتماعی، امنیت، فرهنگ عمومی جامعه: باز از آن دست موضوعات به شدت نسبی
است. مثلا اگر خانمی هستید که فکر میکنید حجاب اجباری نوعی توهین به شخصیت شما و دخالت در حریم
خصوصیتان است و این موضوع به شدت آزارتان میدهد خوب کفهی رفتن در این مورد سنگین است، اما اگر
حجاب اجباری آزارتان میدهد اما حالا نه آنقدرها هم که من شلوغش کردهام! خوب موضوع فرق میکند. یا
اگر آقا یا خانم محترمی هستید که ماندن در ترافیک ۷ صبح همت و از آن بدتر فرهنگ مبتذل رانندگی
اکثریت، ارّهای است بر روانتان، فکر هم می کنید این مملکت حالا حالاها درست بشو نیست،خوب معلوم است کفّه کدام طرفی است. این موضوع خیلی بستگی به نگرش و سبک زندگی خودتان دارد. دوستی در آلمان
میگفت «من یکی از بزرگترین خوشحالیهای زندگی جدیدم این است که میتوانم بروم سر کوچه و درینک مورد نظرم را بدون دغدغه و هول و هراس انتخاب کنم و دم رودخانهی شهر، نوش جان کنم. این موهبتی بزرگ است که در ایران یا نداشتهام یا همیشه با هول و اضطراب داشتهام...»
همین موضوعِ نوشیدنی که برای آن دوست موهبت است، و من او را در داشتنش محق هم میدانم، برای من
چندان موهبتی نبود چون اساسا مسئلهی من در ایران این نبود. میخواهم بگویم این موضوع چقدر نسبی
است.
۱۰. وضعیت استقلال شخصیتی و آزادی در انتخاب سبک زندگی: بسیاری از ماها وقتی به سن ۲۴، ۲۵
میرسیم، دلمان میخواهد زندگی مستقلی داشته باشیم. یعنی مثلا برای خود خانهای داشته باشیم، کسانی
که دوست داریم دعوت کنیم یا جاهایی که دوست داریم برویم و آن سبکی که دوست داریم زندگی کنیم.
بخصوص کثیری از ما که در جامعهای در حال گذار زندگی میکنیم، پیشفرضهای ارزشی مان با خانواده
متفاوت است و این معنایش لزوما نداشتن عُلقههای خانوادگی نیست. دوست دیگری در آلمان میگفت «من
روی دلم ماند که مادرم یکبار در اتاقم را بزند و بعد داخل شود!» واقعیت این است که بسیاری از افراد تنها
مسیرشان برای رسیدن به چنین استقلالی، مهاجرت است. داشتن یا نداشتن این استقلال و مقدار اهمیت آن
در منظومهی فکری فرد، سهم بسزایی در ماندن یا رفتن ایفا میکند.
۱۱. موضوع فرزند: بسیاری از افراد معتقدند که شرایط فعلی اجتماعی ایران برای تربیت درست اخلاقی و
شکوفایی استعداد فرزند مناسب نیست. و بر این عقیدهاند که اگرچه مهاجرت شرایط خودشان (والدین) را
سخت و پررنج میکند اما به عوض، فرزندشان در یک محیطی به مراتب اخلاقیتر و انسانیتر پرورش مییابد. و
این از خودگذشتگی را برخود لازم میبینند. من به دلایل فراوان، خود را در جایگاه قضاوت پیرامون این رأی
نمیبینم. این متغیر را ذکر کردم از آن جهت که نشان دهم چنین متغیرهایی هم میتواند در تصمیم گیری نقش ایفا کند. تنها میخواهم قول به مضمون و نادقیقی از استاد عزیز، مصطفی ملکیان، نقل کنم.«والدینی که به فکر شکوفایی و رشد شخصیتی خود نیستند و حاضرند از این موضوع برای شکوفایی کودکشان بگذرند، کمکی به شکوفایی کودک هم نکردهاند. فرزند با شخصیت توسعهیافته، محصول پدر و مادری با شخصیت توسعهیافته است.»
۱۲. منزلت اجتماعی: اگر در موقعیتی هستید که در مجامع معتبر داخلی اَعَم از علمی، فرهنگی، هنری، ورزشی و... نسبتا شناخته شده و دارای احترام ویژهاید، یا مثلا امکان حضور در رسانههای تصویری و نوشتاری را دارید. یا در فلان همایش و کنفرانس میروید برای سخنرانی. یا در موقعیتی قرار دارید که با یک امضایتان صدها نفر جابجا میشوند. یا فعال سیاسی و اجتماعی یا مدنی هستید که دغدغههای اجتماعی دارید و مشغول فعالیتهایی هستید که گمان میکنید به سهم خود نقشی در التیام دردها و یا حل مشکلات بخشی از جامعه
دارید و قس علی هذا، خوب دقت کنید که آیا چنین منزلت، قدرت و نقشی را در کشور میزبان دارید؟ اگر
ندارید بازهم سخت در رفتن تردید کنید. دیده شدن و درگیری در فعالیتهایی از این دست، احساس رضایتی
به ما میدهد که گاه بهترین موقعیت های دیگر زندگی به ما نمیدهند. اگر موقعیتتان بهگونهای است که چنین منزلتی با رفتنتان افزایش هم مییابد که خوب تکلیف معلوم است.
در نهایت، به نکتهی ابتدا باز میگردم. تصمیم شما مبنی بر رفتن از ایران، ماندن در کشوری دیگر و یا بازگشت به ایران، هنگامی عقلانی است که معدل چنین متغیرهایی را برای هر شخص بیشینه کند و همانطور که ملاحظه کردید این متغیرها به گونهای عمل میکنند که برای هر شخص متفاوت هستند.
در انتها مایلم از دوستانی تشکر کنم که ساعتها با هم در این ارتباط سخن گفتیم و این نوشتار، اگر نکتهی
قابل ذکری هم در آن باشد، محصول بده بستانهای فکری با آنهاست. احساس میکنم جو مسمومی برای
مهاجرت، همهمان را در برگرفته است. اینجا در کتابخانهی ملی ایران همه در حال تافل و آیلتس و جیآر ای
خواندنند. مهاجرت، دیدن جهان از پنجرهای متفاوت است و بهقول جناب سعدی «بسیار سفر باید تا پخته شود
خامی/صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی». اما مهاجرت عاقلانه و اتخاذ یک تصمیم درست موضوعی است و
تابع جو و مد زمان و درگیر نمایشی عمومی شدن، موضوعی دیگر.
آبان ۹۳، کتابخانه ملی ایران.