می دانید، یک زمانی اگر فقط از تصویر زیر سر در میآوردید نامتان منجم بود و می توانستید وارد فاز نظریه پردازی شوید.
تصورش برای دوران ما خیلی رویایی بنظر می رسد نه؟ در دوران ما چنان علوم گسترده شده اند که حتی مسلط شدن به یک گرایش از یکی از شاخه های علوم نیز هفتخوان رستم است. تمام علوم بماند.
و مشکل همینجاست که بسیاری از ما هنوز به این موضوع خو نگرفته ایم که دقیقا در چه نقطه ای حوزه ی دانش ما به پایان می رسد و قلمروی تخصص فلان حرفه آغاز می گردد. احاطه کیمیا شده است. یعنی آنقدر به مسئله ای مسلط باشی و در آن مطالعه کرده باشی که بتوان به سخنت در آن موضوع اتکا کرد.
به عنوان کسی که این جسارت را به خود داده تا نام "نویسنده" را به پیشانی خود داغ بزند و به خیال خودش برای رفقایش کارگاه های آموزشی نیز برپا کرده و به تعلیم معارف والای خویشتن پرداخته، آمده ام که بگویم خطاکارم و پشیمان. این مقاله به منزله ی یک توبه نامه است.
فیلمنامه نویسی یکی از گرایش های فوق لیسانس رشتهی سینماست و شامل ۱۴۸ واحد می شود. یعنی اگر هر ترم با تعداد معقول ۱۵ واحد جلو بروید، ده ترم برای فارع التحصیل شدن از این رشته لازم است، یعنی پنج سال. تازه در صورتی که لیسانس سینما را گرفته باشید.
سوالی که مطرح می شود این است: وقتی کسانی هستند که یک دهه از عمر خود بصورت تخصصی و آکادمیک فیلمنامه نویسی را تعقیب کرده اند و کتاب های تراز اول این رشته را خواندهاند و نزد سرسنگین های این رشته درس پس داده اند، من بچه دهاتی که لولبالاترین افتخارم مطالعه داستان نویسی رابرت مک کی بوده این وسط گاز کدام معده ام؟
ببینید، وقتی کسی مثل من که کوچک ترین تخصصی در زمینه قصه گویی ندارد، شروع به نوشتن می کند، این اتفاقات می افتد:
۱- از کاری که واقعا به او محول شده و وظیفه ای که جامعه برای تخصص یافتن او در آن زمینه هزینه داده است، فاصله می گیرد. این گونه روی صندلی ای که احتمالا کسی یک جای این کشور برای آن حسابی نذر و نیاز کرده است باسن خود را جمع می کند و تخمه میشکاند.
۲- به اقتضای عدم تخصص کار بی کیفیتی تولید می کند که صرفا بازار مصرف را هرز می دهد و جا برای محصول باکیفیت کسی که در این زمینه تخصص دارد و نانش را از این جهت در می آورد تنگ می شود.
۳- و از همه مهم تر با مصرف کاغذ، جوهر خودکار، انرژی الکتریکی برق و خوراک لیزر پرینتر به محیط زیست و منابع طبیعی صدمه می زند.
شاید فکر کنید دارم زیادی سخت می گیرم، اما حقیقتا این اتفاقی است که می افتد. خروج شما از جایگاه اجتماعی حقیقی تان و دست درازی کردن به شغل دیگری، خودش نوعی از کارشکنی و بی احترامی به عرق جبینی است که آن متخصص برای کسب آن علم ریخته است. مگر اینکه مثلا شبیه به محسن چاوشی به موضوع مسلط باشید و کارتان جریان ساز باشد که این شیفت شدن را توجیه کند. جریان ساز بودن هم آنقدر چیز کمیابی است که بیایید رویش حساب نکنیم.
می دانید، این پندار که هر انسانی از جلوی تلویزیون گذشته باشد می تواند فیلمنامه سریال بنویسد، از نوعی جهل نسبت به موضوع ناشی می شود. تنها درک عامه مردم از مثلا همین فیلمنامه نویسی، یک سری گزاره مبهم و کلی است که در اکثر اوقات ذره ای با واقعیت تناسب ندارند. تقسیم کار که از ویژگی های اساسی تمدن انسان است دارد با انگاره هایی چون "هرکسی حفظی اش خوب است، برود انسانی" و "پزشکان همگی روی گنج قارون خوابیده اند" و "اهالی سینما موهای مجعد و ژولیده دارند و شال گردن می پوشند و بوی توتون می دهند" صورت می گیرد.
در مقام مثال، تا به حال چند نفر دیده اید که بگویند "من از بچگی دوست داشتم کارشناس حقوقی دادسرای خانواده بشم"؟ یا چند نفر که بگویند "من از بچگی میخواستم برم سینما و بازیگر بشم"؟ جامعه به کدام یکی بیشتر احتیاج دارد؟
یک علت دیگرش هم که بی ارتباط با علت قبلی نیست، پرستیژ عجیب کار هنری در نزد مردم است. این روزها همه بتمن اند. صبح ها کار کسل کننده اداری، درس و دانشگاه، رتق و فتق امور خانواده. و بعد شب نقاب میکشند سرشان و اژدها، تعقیب و گریز، هفت تیرکشی، فیلمنامه، داستان، Daydreaming. اگر این تصوری است که از کار هنری دارید، این مقاله حسابی درباره اش غرولند کرده ایم.
فضای مجازی هم به طور فزاینده ای این افراد مسئولیتگریز را به هم مرتبط کرده و نوعی حلقه بازخورد مثبت پدید آورده است. اصلا همین ویرگول یکی از مقصران اصلی است. یا مثلا یوتیوب، یارو یک Sqush &stretch بلد نیست، انیمیشن ساز شده و ویدیوهایش هم وایرال میلیونی می شوند. به شخص خاصی اشاره ندارم.
شاید بگویید چرا مثل از دماغ فیل افتاده ها رفتار میکنی؟ مردم هرکدام یک جور سرشان گرم است. یکی ماشین پدرش را برمیدارد و می رود دوردور. یک نفر دار و ندارش را در ارز دیجیتال می بازد. یک نفر هم مثل تو دنبال فیلمنامه و داستان و انیمیشن می رود. مگر برای لذت بردن از رانندگی حتما باید راننده فرمول یک باشیم؟
می گویم خیر. اگر در مقام لذت بردن باشد خیر. اما محض رضای خدا، کجای دنیا دیده اید هنر را برای دیده نشدن بسازند؟ حتی آنهایی که به قول معروف "برای دل خودشان می نویسند" هم لَه لَه می زنند یک نفر از کارشان تعریف کند. بعد آخر برای دل خودت "فیلمنامه" بنویسی؟ مدیوم قحط است؟!
مسئله اینجاست که هرکس وارد این چرخه می شود به کم قانع نیست. فانتزی های دور و دراز دارد. میخواهد نامش را کنار کاپولا و کوبریک در ویکی پدیا بزنند. طاقچه را برای تندیس های فجر و اسکارش خالی کرده. منتظر است از آسمان ویلی وانکایی ظاهر شود و ثروت افسانهایاش را به پایش بریزد تا برود با آن حال کند و علمی تخیلی معناگرا بسازد. مردم از فیلمنامه های اسکورسیزی و نولان و آرنوفسکی ایراد می گیرند. شما؟
حداقلش این است که من و امثال من برای دستیابی به توهمات و خیالات بلند اسکیزوفرنیک خود یک کار موثری انجام می دهیم و این ارزوهای دست نیافتنی مان حداقل در واقعیت یک مابه ازای حقیقی به جا می گذارد. یک عده دیگر هستند که مرز های علاقه شان صرفا محدود به "از کجا شروع کنم؟" است. دو سه سالی است افرادی یک اسباب بازی گرانقیمتی اختراع کرده اند به نام هوش مصنوعی که از این افراد برق بکشند. کافی است انسان بگوید "داستان بگو" تا ربات داستان حسین کرد شبستری را برایش مونتاژ کند. مثل کودکان که شاه بازی و دکتربازی می کنند. حداقل انها ماهانه اشتراک چت جی پی تی نمیدهند.
و در نهایت می خواهم ناله ی فغان سر دهم که دقیقا کدام مادر به خطایی این ترند مزخرف "شغل نفرت انگیزت رو بذار کنار و برو دنبال علاقه ت" را به راه انداخت و جوانی دو سه نسل را تباه کرد و این چنین بشریت را به گنداب اوهام پرستی و مجنون سالاری سازمان یافته کشید؟
دنیایمان حالش خوب نیست رفقا. علتش هم جنگ هسته ای و ترامپ و کرونا نیست. علتش حتی مقاومت آنتی بیوتیکی هم نیست -اگرچه کمتر کسی درباره اش حرف می زند، سوژه خوبی برای فیلمنامه بنظر می رسد- دنیای ما خیال باف شده، بیش از حد خیال باف شده. خواهش می کنم، خواهش می کنم، خواهش می کنم با واقعیت آشتی کنید. خواهش می کنم از پلتفرم های اشتراک رویا و وهم، از جمله همین ویرگول فاصله بگیرید. خواهش می کنم حتی الامکان فرزندان خود را از کودکی بدون بازی های موبایلی و کارتون پرورش دهید.
خب، فکر کنم فهمیدید نگارنده چقدر از دست خودش عصبانی است. ممنون که به حدیث نفس او گوش دادید. این هم از توبه نامه ی من. درک کن فرزندم، یک عمر وقتت را تلف کرده ای. به درس هایت بپرداز و دیگر به خیالات دست نیافتنی خود فکر نکن. ممنون.