در تاریکی آسمان شب سکوت حل شده و دریا را سکان کشتی ها محاصره میکند ، سیاهی سرزمین های مرده را هر نفس فتح میکند و لباس آفت بر تن خاک میپوشاند ،انگار واژه ها همگی خفته اند و انگار بغض فاتح جو شده ، همگی منتظرند یک جلوه از زشتی میتازد و یک روح در اعماق خاک بی قراری میکند ، در انتهای نا امیدی جایی که مرگ زجه میزند نوری در تاریکی آسمان شب به همراه ستاره ها قدم میزند ، جاذبه اش جاذب روح های مرده خاک میشود و سکان موهایش سکان کشتی های دریا را از هم میگسلد ، سپس لباس عافیت به تن خاک میپوشاند و سکوت را به هیاهوی خروشان موج دریا بدل میکند آن زیباروی مطلوب علت مطلق احساس زندگیست و درست در چهاردهمین شب کاملترین ماه ممکن.
آماـבرا !