نگاهی به داستان آرمان در میان دو نسل
(این یادداشت ۸ مهر ۱۴۰۴ در کانال تلگرامی حرفراه منتشر شد)
️ بناست اینجا یادداشتهایی نسبتا منسجم، گرد تحلیل یا ایدهای مشخص بنویسم. مانند سیری که به سرکه میاندازند، چهار عنوان یادداشت مدتهاست در شیشه ذهن و صفحات تلفن همراهم ماندهاند تا جا بیافتند و نوشته شوند. یکی از آنها به گمانم بیش از سه سال است که قلم خورده، در سرکه خوابیده و به مرور چکشی میخورد.
فعلا بخت و وقت کافی نبودند.
این چند خط را خارج از روال مینویسم که بیشتر روایت دل است و روزگار تا تحلیل و ایده کارساز.
️ نسل پدران ما در جوانی شاهد تحقق آرمانها و رویاها بود. فلکها سقف شکافته میشد و طرحهایی نو درانداخته.
از جمهوری اسلامی تا مجاهدین خلق، از مدرسه علوی تا انجمن حجتیه، از حسینه ارشاد تا هیئتهای موتلفه و دهها ابتکار آرمانپایه دیگر.
️ اما جوانی ما نظارهگر فروریختن آرمانها است. همانهایی که نسل پدران برافراشتند. تقریبا همه آنچه به عنوان نمونه نام بردم و بسیاری که نانوشته شد، فرسوده شد، سست شد و فرو ریخت.
اکنون حتی آرمان و رویایی در کوچههای شهر نیست. گویی در انتهای بنبست خیره به دیوار نشستهایم.
کار بدانجا رسیده که سیاسیون رویا فروش هم از آینده دم نمیزنند و به کاسبی گذشته رفتهاند.
️ دست تاریخ با قدرتی عجیب پیش میرود و همه ارادهها را پس میزند.
این تفاوت تجربه بین دو نسل برایم بسیار غریب است.
باشد که عمر کفاف دهد و به چشم ببینیم از میان خاکسترها و خرابهها باز هم ققنوسی سر برکشد و عمارتی بپاخیزد.
️ ناامید نیستم و گمان میبرم که هزار باده ناخورده در رگ تاک است. حس میکنم نیروهای اجتماعی خوبی در جریان و در حال جابجایی است. تاریخ منتظر سواران مبتکر و بختیار است.