نام خود را وارد کنید
نام خود را وارد کنید
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

امید کجاست؟


همیشه به نظرم سوپرمن یکی از غیرواقعی ترین ابرقهرمان‌ها بوده. از سیاره کریپتون اومده زمین و می‌تونه پرواز کنه و از چشمش لیزر بزنه. چه خبره آخه! حتی نقاب هم نمی‌زد و همه‌ی دنیا می‌دیدنش ولی وقتی می‌رفت سر کار یه عینک می‌زد و هیچ کس تشخصیش نمی‌داد که کیه. واقعی‌ترین قهرمانی که دیدم تا حالا بتمن بوده. با این که خیلی پول‌دار بود ولی لااقل قدرت غیر واقعی‌ای نداشت و به نظرم می‌شد یه جورایی قبولش کرد. نقطه مشترک همه‌ی قهرمان‌ها این بود که یه اتفاق بدی توی زندگیشون افتاد تا تونستن خودشون رو کشف کنن. دکتر استرنج دستش رو از دست داد، بتمن خانواده‌ش رو، اسپایدرمن عنکبوت نیشش زد و... .

همونطور که گفتم، من زیاد طرفدار سوپرمن و کلا سوپر قهرمان خاصی نیستم ولی با سوپرمن و فیلم Man of Steel تونستم ارتباط برقرار کنم. اولین بار که دیدمش سال کنکور بود و یه روزی بود که من مسافرت نرفته بودم با بقیه و کاملا به پوچی و ناامیدی رسیده بودم و خسته از همه چی بیخیال برنامه 15 ساعته اون روزم شدم و تصمیم گرفتم که یه فیلم رندوم ببینم.

کلارک کنت یه موجود فرازمینی‌ بود. از بچگی احساسات عجیبی بهش دست می‌داد و نمی‌دونست چرا. بزرگتر که شد این رو فهمید که با بقیه خیلی فرق داره و مثلا جون هم‌کلاسی‌هاش رو توی اتوبوسی که داشت غرق می‌شد نجات داد. ولی نتیجه‌ای خلاف انتظارش دید؛ همه طردش کردن و ازش ترسیدن و دیگه سمتش نرفتن. پدرش بهش گفت که هیچ‌وقت از قدرتش استفاده نکنه و تظاهر به عادی بودن کنه و با جماعت یکی بشه. حتی وقتی پدرش رو از دست داد می‌تونست که از قدرتش استفاده کنه و نجاتش بده ولی بهش قول داده بود. اون همیشه تنها بود. فقط وقت‌هایی که مشغول به کارهای قهرمانانه بود این‌طوری احساس نمی‌کرد. هرچقدر هم که به کسی نزدیک می‌شد، باز هیچ وقت احساس تنهاییش کامل از بین نمی‌رفت چون حداقلش این بود که اون از یه سیاره دیگه‌ای اومده بود. مولفه اصلی سوپرمن تنها بودنشه. هر چقدر که به کسی نزدیک شد برای کلارک از تنهایی گریزی نبود.

توی کل داستان سوپرمن تنها چیز ثابتی که توی تک تک لحظه‌ها دیده می‌شه امیده. پدر واقعیش هم بهش می‌گه که حرف S که روی لباسشه معنیش امیده. در نهایت آدم به امید زنده‌ست فکر کنم. امید اون پرچمیه که توی جنگ نباید بیوفته زمین. سربازی که پرچم رو نگه می‌داره ممکنه که بمیره ولی یه سرباز دیگه میاد و نمی‌ذاره که پرچم بیوفته. بدون امید داشتن زندگی خیلی تیره می‌شه و بهترین امیدها اونایی هستن که الکی نیستن. امیدهای الکی بد نیستن‌ها ولی عین دوپینگ می‌مونن. تهش به حالت عادی برمی‌گردونن آدمو. امیدهای الکی گول زدن خود آدم هستن. به نظرم اصلا به درد نمی‌خورن.

ولی به خود من اگه یه نفر بگه که "امید داشته باش" بهش بد نگاه می‌کنم. قبلنا لبخند می‌زدم و سعی می‌کردم خوب رفتار کنم ولی دیگه مهم نیست برام که واکنشی که کسی از گفتن این جمله بهم می‌گیره حتما باید مثبت باشه. امید داشتن دگمه نیست که با دستور یه نفر توی وجود آدم فعال بشه. امید قرص نیست که بخوری و همه چی خوب بشه. حتی بعضی وقت‌ها بود که ترجیح می‌دادم که بیماری فیزیکی داشته باشم و با دارو درمان بشه تا این‌که مشکل ذهنی داشته‌باشم. ولی خب؛ انتخاب من نبوده گویا. شاید هم بوده ولی من حواسم نبوده یا توی ناخودآگاهم بوده. امید پیدا کردن یا امید ساختن برای کسی که امیدی نداره به این راحتی‌ها نیست.

امروز توی جایی که زندگی می‌کنم دلیل‌ها برای امید نداشتن بسیار بیشتر هستن از دلیل‌ها برای امید داشتن. اگه بخوام شروع کنم به گفتن دلایل برای ناامیدی، می‌تونم صفحه‌های زیادی بنویسم ولی من می‌خوام سعی کنم که امید رو بسازم نه ناامیدی رو.

طوری که من فهمیدم، پیداکردن امید یه راه خاص نداره. اصلا تعریف امید چیه؟ حتی امید تعریف واحدی هم نداره. می‌شه گفت که امید دلیلی هستش برای صبح از خواب بیدار شدن یا امید دلیلی هستش برای ادامه دادن زندگی. من رو یاد هدف داشتن میندازه. هدف باعث می‌شه بخوای به زندگی ادامه بدی و صبح بیدار بشی تا برای رسیدن به اونا سعی کنی. ولی سعی کردن برای رسیدن به هدف‌ها خودش نیاز به امید داره.

ظاهرا به یه چرخه‌ی معیوب رسیدم. برای چرخه می‌گه برای داشتن امید هدف پیدا کن و برای رسیدن به هدفت امید داشته باش. ولی به نظر من این معیوب نیست. قشنگی این چرخه اینه که این دو تا هم دیگه رو ارتقا می‌دن. برای ورود به این چرخه اشکال نداره که یکی از اونا یا حتی جفتشون رو نداشته باشیم. حتی اگه ناامیدترین آدم روی زمین باشیم هم می‌تونیم بیایم توی این چرخه.

نحوه کار این چرخه اینطوریه که بدون توجه به داشتن هیچ امیدی برای محقق شدن، یه هدف پیدا می‌کنیم. وقتی اون هدف رو پیدا کردیم هم باز بدون انتظار به رسیدن بهش فقط سعی می‌کنیم. توی پروسه تلاش برای رسیدن به هدف بدون انتظار محقق شدنش، امید خودش میاد و خودشو نشون می‌ده. (شاید بگیم که بدون انتظار سعی کردن با وجود ریسک نشدن به درد نمی‌خوره ولی فردی که امیدی نداره چیزی برای از دست دادن نداره!) جالب این‌جاست که تنها اتفاقی که میوفته پیدا شدن امید نیست بلکه هدف‌های دیگه هم پیدا می‌شن و این چرخه بزرگتر و قوی‌تر می‌شن. در نتیجه پیدا شدن هدف‌های جدید باز هم امید از قبل بیشتر می‌شه. هرچی زمان بیشتر می‌ره تعداد هدف‌ها بیشتر شده و از اون طرف امید خیلی بیشتر شده.

من بلد نیستم این تئوری رو اثبات کنم ولی فکر می‌کنم که چیزیه. به نظرم بهترین اثباتش با انجام دادنش به دست می‌آد. برای منی که چیزی برای از دست دادن نداشتم انجامش چیز بدی نبود.


شما هم اگه مثل من شدید امتحان کنید :)

این مطلب رو توی وبلاگم هم می‌تونید مطالعه کنید: http://www.theamouie.com

امیدزندگی
برنامه‌نویس موسیقی‌خوار مشوش‌ذهن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید