مهرماه است و ۱۲ سال از اولین روزهایی که به تهران آمدم و زندگی خوابگاهی را شروع کردم میگذرد. زندگی خوابگاهی برای من فواید بسیار زیادی داشته، خیلی چیزها را در خوابگاه یاد گرفتم و تجربه کردم. چیزهایی که شاید اگر زندگی خوابگاهی نبود، هیچوقت تجربه نمیکردم و یاد نمیگرفتم. در این نوشته میخواهم از تجربیات خوابگاه و شاید حرفهای مرتبط دیگر بگویم.
پیش از شروع، فکر کنم بد نباشد کمی در مورد شرایط خودم در آن زمان بگویم، فکر کنم اینگونه بهتر میشود در مورد قابل تعمیم بودن یا نبودن حرفهایم به شرایط خودتان قضاوت کنید.
من متولد زابل و بزرگشده زاهدانم و از اواخر شهریور ۸۵ که برای تحصیل به تهران آمدم، بیش از ۶ سال در خوابگاههای دانشجویی دانشگاه امیرکبیر ساکن بودم. از زندگی خوابگاهی در چنین موقعیتی مینویسم. زندگی در یک خوابگاه دانشگاهی دولتی در مرکز شهر تهران.
فاصله من تا خانوادهام خیلی زیاد بود (۱۵۰۰ کیلومتر) و ناچار کمتر رفت و آمد میکردم. به غیر از تعطیلات بین دو ترم و تابستان، عمدتا من تنها یک بار دیگر در طول ترم به زاهدان میرفتم. این شرایط باعث شده بود تا در زمان حضور در خوابگاه، خوابگاه برایم محل زندگی اولم باشد. دیده بودم کسانی که نگاهشان به خوابگاه به عنوان محل زندگی غیردائم بود و از این جهت شاید کمی متفاوت به خوابگاه نگاه میکردند: مثلا مسافرخانه موقتی که باید از سر اجبار آنجا بود، اما زندگی اصلی در جای دیگری است.
این تفاوت در نگاه به خوابگاه ممکن است منجر به تفاوت در شیوه زندگی در آن هم بشود.
پیشنهاد مشخصم این است که ترجیحا با افرادی هماتاق شوید که از این جهت نگاه مشترکی به خوابگاه دارید. اینگونه زندگی خوابگاهی دلنشینتر میشود.
آدمی که هفتهای دو شب در خوابگاه است ممکن است نخواهد به قوانین شما در اتاق تن بدهد. شاید نخواهد با شما همسفره و همکاسه شود و البته تفاوتهای دیگر.
فارغ از این بحث، به نظرم به هر میزان که در خوابگاه هستید، در آن زمان، آنجا را خانه اولتان بدانید. اینگونه انگیزه بیشتری دارید تا لحظاتتان را کامل زندگی کنید و برای زندگی بهتر در خوابگاه برنامهریزی کنید.
نمیشود هر کس ساز خودش را بزند و هر کاری خواست بکند. قرار است برای مدتی زیر یک سقف زندگی کنید. خب حالا که نمیشود هر کس ساز خودش را بزند، باید به سازِ که برقصیم؟
بهترین کار این است که سازی جدید اختراع کنید و همه به همان ساز برقصید (البته که استغفرالله و در مثل مناقشه نیست و این حرفها).
در یک دورهمی دوستانه سر یک سری قوانین به توافق برسید و حتما به آنها وفادار باشید. مهمترین قانون به نظرم ساعت خواب است. ما ساعت ۱۲ را ساعت خاموشی اعلام کرده بودیم. راس این ساعت باید چراغ خاموش میشد و اگر کسی کاری داشت یا باید پیش از ساعت ۱۲ کارش را تمام میکرد یا بعد از آن باید میرفت و کارش را در کتابخانه یا نمازخانه یا هرجای دیگر انجام میداد.
حتی اگر تنها یک نفر میخواست بخوابد این قانون باید اجرا میشد و تنها در یک صورت میشد چراغ روشن بماند: وقتی همه موافق باشند.
از اجرای قانونِ خودنوشتتان گریزان نباشید، روزی این قانون در جهت میل لحظهای شماست و روزی در خلاف آن. اما مطئن باشید در درازمدت تنها با این قوانین است که همه راضی خواهید بود.
در مورد شیوه برخورد با مهمان هم میتوانید قانون بگذارید. بهرحال هر کدام از شما احتمال دارد مهماندار شود و خوب است باقی هماتاقیها بدانند در مدت حضور او چه کنند؟ مهمان کجا بخوابد؟ غذایش و …
در مورد شرایط شستن ظرفها هم، مثلا این قانون که هرکس بلافاصله بعد از استفاده از ظرفها باید آنها را بشوید، اگر مورد توافق همه باشد، میتواند قانون خوبی باشد.
در مورد تمیز کردن اتاق هم. باور کنید اتاق نامرتب و کثیف هیچ افتخاری ندارد.
محل مشترکی برای هزینهها داشته باشید و با دُنگ آشنا شوید.
خلاصه که قانون بگذارید و به آن وفادار بمانید. همین.
البته که یک قانون نگفته و نانوشتهای هم در پس این قوانین باید وجود داشته باشد: قانون مدارا. در نهایت در وضعیت کنونی شما بیشترین وقتتان را با هم میگذرانید و این یعنی کیفیت روابطتان با هم، تاثیر زیادی بر کیفیت زندگی شما دارد.
زندگی زیر یک سقف با خطکشیهای سخت چندان خوشایند نخواهد بود. خوب است که قوانین باشند، اما اگر یک بار من به جای هماتاقیم ظرفها را بشویم، آسمان به زمین نمیآید. اگر شبی به خاطر پروژۀ خاص او بعد از ساعت خاموشی هم چراغها خاموش نشد، باز هم زمین به آسمان نخواهد رفت.
خلاصه که به نظرم فرای تمام قوانین وضعشده، قانون مدارا قرار دارد. و البته که سوء استفاده خر است.
سکوت خانه را نخواهید داشت. آن حریم شخصی داخل خانۀ پدری در اتاقتان وجود ندارد. که گفته چیزی در این دنیا هست که همهاش خوبی باشد؟
داستان این نوشته این است که چطور با وضعیت موجود کنار بیایید و از خوبیهایش بهرهمند شوید و بدیهایش را حداقل کنید. فکر کنم باقی داستان زندگی هم همین است.
احتمالا خوابگاه نگهبانی دارد که برای ساعتِ ورود و خروج آخر شب به شما تذکر خواهد داد. مهمانهایتان را به او معرفی خواهید کرد و …؛ کاش با نگهبان خوابگاه دوست شوید. خیلی به کارتان میآید. همیشه جا برای قدری مماشات هست. لبخند را از خودتان و او دریغ نکنید.
هر کدام شما از یک طرف ایران آمدهاید. از شهرهای مختلف، از خانوادههای مختلف و از فرهنگهای مختلف. به هیچوجه توقع نداشته باشید که آنچه در نظر شما خوب/بد است، در نظر دیگری هم به همان شدت خوب/بد باشد. از سادهترین مسائل مثل برداشت شما از یک واژه گرفته تا نوع شوخیهایی که میکنید.
خودتان را برای این تفاوتها آماده کنید. البته که داستان خیلی هم عجیب و غریب نیست و بعد از برخوردهای اولیه اوضاع دستتان میآید.
به نظرم بهتر است برای ترمهای نخست، با کسانی هماتاق شوید که اختلاف فرهنگی کمتری با آنها دارید. البته در عمل معمولا این اتفاق میافتد، چون شما معمولا بچههای همشهری را پیدا میکنید و با آنها هماتاق میشوید. اما با همانها هم اختلافاتی خواهید داشت.
اما چیزی که این وسط به نظرم باید به آن باور داشته باشید، اهمیت گفتگو درباره تفاوتهاست. به هیچوجه نظر خودتان را تنها نظر درست ندانید.
خلاصه که گفتگو کنید آقا، گفتگو.
از خودِ درسهای دانشگاه، احتمالا در سالهای بعد چیزی به خاطرتان نیاید. آن مدرک هم احتمالا کارایی چندانی برایتان نداشته باشد، اما در خوابگاه، میتوانید کلی مهارت بااهمیت یاد بگیرید که بعدها خیلی بدردتان خواهد خورد. مهارتهایی که به لطف زندگی در خوابگاه مجبورید یاد بگیرید و این خیلی خوب است.
حتی اگر با صمیمیترین دوستتان هماتاقی شوید، باز منتظر پیش آمدن تعارضها باشید. اصلا ذات زندگی آدمیزاد همین است، هرچه تعامل بیشتر، احتمال وجود اختلاف هم بیشتر. حل کردن این اختلافات تجربه بسیار خوبی نصیبتان خواهد کرد. این را به فال نیک بگیرید.
مذاکره کردن و شیوه بده-بستان امتیاز را فرا خواهید گرفت. یادتان باشد که حتما شما هم باید از مواضعتان عقب بروید و در زندگی زیر یک سقف (در هر نوعی) تنها دو مدل نتیجه وجود دارد: برد-برد یا باخت-باخت. یا هر دو راضی هستید و از بودن در کنار هم خوشنود، یا هر دو ناراضی و دلگیر.
تصمیمگیری و مدیریت بحران را هم یاد خواهید گرفت. و البته کلی چیز دیگر.
آدمیزاد به تفریح نیاز دارید. باور کنید نیاز دارد. زندگی خوابگاهی فرصت مناسبی برای تفریح کردن با رفقایی همسن است. برای تفریحتان برنامهریزی کنید. در این تفریحها، رفاقتها عمیقتر میشوند، حظ میکنید و خلاصه تفریح خیلی خوب است.
این هم یک نمونه از تفریحات ما:
عکسها و خاطره ها: کوهپیماییِ نصف شبی، خوابگاه و داستانهای مربوطه
بهترین رفقایم مربوط به دوران خوابگاهند. درد و رنج شما را گاهی حتی خانواده هم نمیداند و رفیق همخوابگاهی همراه آن لحظات سخت شماست. در خوشی و ناخوشی باهمید. چه فرصتی بهتر از این برای رفیق شدن؟ برای لذت بردن از رفاقتی عمیق؟
پیشنهاد مشخصم در این مورد این است که دایره رفاقتتان را به همشهریها محدود نکنید. با آدمها در آسانسور و سالن مطالعه و … سر صبحت را باز کنید. شاید همین جرقهای شد برای رفاقتی طولانی و عمیق.
بعدها خواهید فهمید که رفیق خوب هیچ جایگزینی در زندگی ندارد و چه زمانی بهتر از این دوران برای عمق بخشیدن به رفاقت؟ زمانی که وقت آزاد بیشتری برای ساختن خاطره مشترک دارید. و آدمها به میزان خاطرات مشترکشان در رفاقتشان عمیق میشوند.
عمر رفاقت، عمق رفاقت، خانواده و حرفهای دیگر
این رفاقتها هم یکی دیگر از آن فوایدی است که میتوانید امید داشته باشید بیهودگی بعضی واحدهای درسی بیخاصیتتان را بشورد و ببرد.
آدمیزاد حسرت میخورد. برای فرصتهایی که داشته و هدر داده. برای لحظاتی که آنها را کامل زندگی نکرده. برای محبتهایی که نکرده.
اما همین آدمیزاد کمتر پیش میآید با شنیدن حسرتهای دیگران، آستین بالا بزند و طوری برنامهریزی کند تا در موقعیت مشابه طوری رفتار کند که حسرتی مشابه برایش باقی نماند.
آدمیزاد است دیگر.
با این مقدمه، من از حسرتهای خودم برای آن دوران می گویم. باشد که نوشتن اینها، باعث شود کمی از حسرتهای احتمالی شما در آینده کم شود.
الان که به گذشته نگاه میکنم، از شیوه مصرف زمانم در آن دوران به شدت ناراضیم.
واقعا من با آن همه وقت خالی در خوابگاه چه کردم؟
خیلی دوست داشتم زمانم را صرف کتاب، زبان انگلیسی و کسب مهارت میکردم.
گپهای خوابگاه زمان را میخورد. خوب است که معاشرت کنید و محض تفریح گپ بزنید، اما حواستان به زمانی که دارد از دست میرود هم باشد.
حسرت کتابهایی که نخواندم
خیلی از کتابهایی که الان وقتی برای خواندنشان ندارم را میتوانستم در آن دوران بخوانم. منظورم کتابهای غیردرسی است، والا آنها که مربوط به درسهایمان بود که باید میخواندیم و خواندیم.
اگر بعدها عاشق کتاب شدید حسرت آن سکوتِ سالن مطالعه را خواهید خورد. تصور کنید وقتی همه مکانیک سیالات و انتقال حرارت میخوانند، شما نسیم طالب میخوانید و لذت دنیا را میبرید. بعدها همین کتابهای نسیم طالب به لحاظ شغلی هم شما را جلو خواهند انداخت و البته لذت خواندن کتاب هم که جای خود دارد.
خلاصه که حسرت میخورم که چرا حداقل روزی یک ساعت ناقابل را برای خواندن کتابهای روانشناسی و اقتصاد و مدیریت صرف نکردم.
کاش شما کاری کنید که این حسرتها را نخورید. آن سکوت سالن مطالعه خوابگاه و آن وقتهای خالی کی تکرار میشود؟ ای وای من.
اگر شما هم مثل همین چند سال پیشِ من اهل کتاب خواندن نبودید و حالا میخواهید اوضاع را تغییر دهید، حتما این مطلب را بخوانید:
چگونه کتابخوان شویم و کتابخوان باقی بمانیم؟
حسرت زبان انگلیسی
من به این نتیجه رسیده بودم که آدمِ رفتن از این کشور نیستم. اما الان افسوس میخورم که چرا در آن زمانهای مناسب به بهانه رفتن از کشور، برای تقویت زبانم وقت نگذاشتم؟
رفقایم زبان میخواندند و من در فیسبوک وقت تلف میکردم. عجب بلاهتی.
آنها با نمرۀ خوب تافلشان رفتند زوریخ و کالیفرنیا و تورنتو، من همچنان پای فیسبوک بودم و تغییر لوکیشنشان را نگاه میکردم!
امیدوارم عمق حسرتم را رسانده باشم.
اجباری خودخواسته به اسم تافل میتوانست انگیزهای برای وقت گذاشتن برای یادگیری زبان باشد. البته که بدون این اجبار هم میشد وقت بگذارم برای تقویت زبان انگلیسی.
حسرت مهارتهایی که یاد نگرفتم
زندگی شغلی نیاز به مهارتهایی بسیار زیادی دارد که شاید تعدادی از آنها را در دانشگاه یادمان بدهند (و البته شاید!).
وقت یادگرفتن مذاکره و تصمیمگیری همان دوران خوابگاه بود.
وقت یادگرفتن SEO و استراتژی محتوا هم. وقت یاد گرفتن یک زبان برنامهنویسی که بشود از آن پول هم درآورد، مثلا پایتون یا هرچی.
دیگر چنین فرصتهایی دستنیافتنی است.
خلاصه که به من اگر بود بهترین جای خوابگاه برای من آن گوشۀ دنج سالن مطالعه خوابگاه بود و جایی هم که برای خواب فراهم بود و هر وقت میخواستی رفقایی برای تفریح. با یک برنامهریزی درست میشد به همه کارها رسید و چقدر حیف که نشد.
شاید مسخره باشد (که هست)، اما پیش از دوران خوابگاه، من عادات غذایی خاصی داشتم. اما همه را در اولین باری که رفتم سلف دانشگاه، کنار گذاشتم. همهچیزخور بودم. نمیخورم و خوشم نمیآید بیمعنی بود. این تغییر هم از سر اجبار بود بیشتر. دیدم داستان نمیخورم و این حرفها برایم هزینههای مادی و زمانی زیادی میتراشد. این بود که در یک لحظه من شدم یک آدم خوشغذا. اوایل کمی سخت بود، اما آدمیزاد است دیگر. عادت میکند.
نمیدانم در مورد اثر روزهای آغازین چیزی شنیدهاید یا نه. داستان از این قرار است که احتمال اینکه روزهای شنبه، شروع یک تغییر بزرگ در ما باشد، معمولا بیشتر از سایر روزهاست. روزهای اول ماه و سال هم وضعیتی مشابه دارند.
حالا به بهانه اولین روزهای زندگی خوابگاهی، میشود تغییراتی ایجاد کرد که مدتها در ذهنمان داشتیم.
حالا که وارد یک شهر جدید و محیط جدید شدهایم شاید زمان خوبی برای یک تغییر بزرگ در ما باشد، حداقل به امتحانش میارزد. به نظرم امتحانش کنید.
حالا که اینجا هستیم و شما هم دارید این متن را میخوانید فکر کنم بد نباشد کمی هم در مورد انتخاب بین خوابگاه یا خانه حرف بزنیم. منظورم این است که برویم خودمان یا به همراه یک یا چند نفر دیگر خانه اجاره کنیم یا بمانیم در خوابگاه؟ خوابگاه بهتر است یا به اصطلاح خانه دانشجویی؟
هر دو مزایا/معایب مختص خودشان را دارند. به نظرم پیش از تصمیمگیری ببینید کدامیک برای شما مناسب است.
خانه دانشجویی مسئولیت بیشتر، خرج بیشتر و احتمالا دردسرِ دوریِ راه دارد. در خوابگاه به غیر از اتاق خودتان، مسئولیت بسیار کمتری برای نظافت دارید، مسئولیت خرابی احتمالی وسایل خانه و باقی امور هم کمتر است.
وجود دوستانی از تمامی رشتهها برای رسیدگی به امورات درسی هم، در خوابگاه هست و در خانه نه.
اما در مقابل آزادی عمل بسیار بیشتری در خانه دارید. سکوت بیشتری فراهم است.
در خوابگاه آشپزخانه دور است و حمام دورتر.
تفریحات و بازیهای جمعی هم در خوابگاه میسرتر است.
خلاصه که به نظرم هیچکدام بهتر نیست، مگر سبک-سنگینشان کنید و بنا به شرایط خودتان بسنجیدش. فکر کنم این مطلب را در این مورد بخوانید بد نباشد:
خیلی کلیشهای و نصیحتگونه است. اما فکر کنم گفتنش بهتر از نگفتنش است. زندگی خوابگاهی و گعدههای آن به شدت پتانسیلِ رفتن به سمت سیگار را دارد. همین الان که اهلش نیستید، ببینید اگر قرار باشد روزی سیگاری شوید، چه کسب کردهاید؟ راستش من فایدهای در سیگار ندیدم. فکر کنم اگر شما هم در شرایط صلح به این موضوع فکر کنید، به نتیجه یکسانی میرسید. چه کاری است آدمیزاد به یک چیز بیجان اینقدر وابسته شود؟ آن هم با این قیمت دلار! همینکه به موبایلتان معتادید کافیست. سیگار را لطفا فراموش کنید.
وسایل مورد نیاز خوابگاههای دانشجویی بسته به هر خوابگاه متفاوت است. مثلا در خوابگاه ما، نه فرشی بود و نه تشکی. این را متوجه خواهید شد و زیاد هم داستان پیچیدهای نیست. اما خوابگاه برای من یک درس مهم در این زمینه داشت. میشود با وسایلی بسیار کمتر از چیزی که الان در خانه پدری داریم هم روزگار گذراند. زندگی هم میگذرد و بعد از مدتی انگار نه انگار که آن همه خرت و پرت را اصلا لازم داشتهاید.
خوابگاه تمرین زندگی با کمترین وسایل است. سبکبار بودن موهبت بزرگی است.
خلاصه که به زندگی جدید خوش آمدید. دیگر موقع درس خواندن، آبمیوه مادر و بوی غذای گرم و سفرۀ مهیا وجود ندارد. حالا اگر خودتان را تکان ندهید، از گشنگی تلف خواهید شد.
با زندگی در خوابگاه، خیلی چیزها را از دست میدهید، اما چیزهای زیادی هم هست که میتوانید بدست بیاورید. اوضاع جدید را بپذیرید و سعی کنید بیشتر از مزایای زندگی خوابگاهی بهرهمند و از معایبش دور باشید.
ایام به کام.
اگر به نظرتان این مطلب مفید بود، حتما آن را برای دوستان و آشنایان هم بفرستید.
مطالب شاید مرتبط:
ادامه تحصیل بدهم یا نه؟ دکترا بخوانم؟
مطلبی که خواندید از مجموعه مقالاتی است که درباره شغل با عنوان «کارنکن» نوشتهام، برای آشنایی با «کارنکن» و خواندن باقی مطالب روی لینک زیر کلیک کنید:
مطلب چگونه در خوابگاه زنده بمانیم اولین بار در وبلاگ امین آرامش منتشر شده است.