در همین ابتدا بگذارید حسرتی را بیان کنم: کاش "به قت شام" درهمان سالهای ابتدایی حملۀ داعش به سوریه ساخته شده بود؛ شاید اثر گذاری آن در داخل و احیانا در خارج چندین برابر تاثیرگذاری الآنش بود. حاتمی کیا سابقه فیلمسازی همزمان با جنگ را چه در زمان دفاع مقدس و چه در زمان جنگ های بین المللی مانند جنگ بوسنی، داشته است.
یاد "سیدمرتضی آوینی" بخیر که در زمان جنگ بوسنی چند گروه فیلم سازی را هدایت کرده بود تا به بوسنی گسیل شوند. یکی از آنها همین حاتمی کیا بود که در همان روزهای سخت، فیلم مهم و ماندگار "خاکستر سبز" را ساخت. هرچند آن زمان هم به خاطر عدم در ک صحیح مسئولان هم به خاکستر سبز جفا شد و هم به مستند خنجر و شقایقِ حاج نادر طالب زاده که نریشن سید شهیدان اهل قلم را از آن حذف کردند.
حاتمی کیا این بار نیز تلاش کرد تا به وقتِ جنگِ شام فیلم مهم دیگری را به کارنامه ی فیلمسازی خود بیفزاید.
حضور داعش در سوریه و عراق و بعد حضور ایران در این دو کشور سوالات فراوانی ایجاد کرد. شاید به این زودیها حقیقت آن فاش نگردد؛ اما آنچه تا کنون بر ملت سوریه و عراق گذشت و حتی آنچه بر ایرانیها در این دو کشور گذشت ناگفته مانده است. به اقرار بسیاری از فرماندهان ایرانی که در میدان جنگ سوریه حاضر بودند، یکی از برگ های برندۀ داعش در این جنگ "رسانه" بوده است. یکی از دوستان فعال در سایبر جنگ سوریه برایم تعریف می کرد: " ما در یک روز عملیات با نیروهای داعش که از یک صبح تا ظهر انجام شد، حدود 250 ویدئو از داعش برای همان عملیات دانلود کردیم اما از ما فقط یک تصویر در اینترنت آپلود شده بود"!
بگذریم...
تولید "به وقت شام" الحق و الانصاف ضروری بود و تلاش زیادی برای ساخت آن شده است. باتوجه به شرایط سخت فیلم برداری کار بزرگی صورت گرفته است. حاتمی کیا بار دیگر نشان داد آن تایم در خدمت نظام و اهداف نظام است. او که به کارگردان اعتقادی و ایدئولوژیک معروف است در این فیلم نیز از روی اعتقاد فیلم ساخته و این را می شود از تلاشی که سرِ پیری انجام داده است به عینه به نظاره نشست.
بعد از دیدن دوباره به وقت شام چندنکته به ذهنم رسید که حیفم آمد ننویسم.
1. در به وقت شام صدای هلی کوپتر و هواپیما و داعشی ها مانعِ شنیدن صدای مردم سوریه است. این از حاتمی کیا بعید بود. عده ای می گویند حاتمی کیا مقهور تکنیک شده است اما من معتقدم حاتمی کیا خسته است. حال شنیدن صدای مردم سوریه را نداشته است. بهتر بگویم که او خسته از نوشتن فیلمنامه های چندلایه و تاویل پذیر به تکنیک پناه برده است.
صدای داعشی ها بسیار و بسیار در رسانه ها شنیده شده است و دیگر نیاز نیست ما هم صدای آنها باشیم. حاتمی کیا می بایست صدای مردم سوریه می بود. داعشیها را جهانیان بسیار دیده و شنیده اند ولی مظلومیت مردم سوریه را که در این جنگ تحمیلی و نیابتیِ غرب، خسارت فراوانی دیده اند را که دیده و شنیده است ؟
اگر دوربین در کنار مردم سوریه قرار می گرفت تازه دلیل حضور ایران به وضوح نمایان می شد و گرنه سختی هایی که مردم سوریه با حضور داعش کشیدند ، مردمِ افغانستان و پاکستان سالها با حضور طالبان و القاعده تحمل کردند و این سوال مطرح می شود که ایران چرا در آنجا حضور نداشته است؟
مردم سوریه صدای حقیقی این جنگ است و باید شنیده شود.
2. داعشی های به وقت شام هم فانتزی از آب در آمده اند. شاید به این دلیل باشد که اطلاعات کارگردان از داعش اطلاعات دم دستی و اینترنتی بوده است.
کاش حاتمی کیا کتاب ده روز با داعش اثر یورگن تودنهوفر را مطالعه می کرد؛ و یا کتاب اداره توحش ابی بکر الناجی را که مانیفست حرکت داعش در این سالها بوده است.
شاید هم البته خوانده باشد اما اثری از داعش واقعی در به وقت شام نیست. حاتمی کیا به تصویر سربریدن و پرچم و رسانه داعش بسنده کرده و سراغ لایه های زیرین داعش نمی رود.
این نکته مهم است که غرب برای اینکه در خاورمیانه نقش بسزایی ایفا کند بر روی حرکتهای جهادی حزب الله لبنان و سپاه پاسداران مطالعۀ دقیقی انجام داده است. داعش را بدلی از حرکتهای جهادی منطقه ساخته است. یکی از مهمترین فصل این بدل کار روی اعتقادات اعضای داعش است. اعتقادی که باعث می شود داعشی تک تیرانداز بالای نخلی با خوردن خرما سه ماه و بیشتر سر کند! یا از روی اعتقاد به احیای خلافت از دستورات خلیفه ی وقت خود ، ابوبکر البغدادی، ذره ای عدول نکرده و سرِسوزنی به او شک نداشته باشد!
هرچند بدل غرب از حرکتهای جهادی مهمترین مولفه ی اعتقادی حرکتهای جهادی حزب الله و سپاه پاسداران را ندارد؛ آن هم اعتقاد به داستان کربلا و حرکت در مسیر اباعبدالله است. در مولفه جهادی عاشورا، خون باید پای یک معنای عظیم الهی بدون پیروی از نفس ریخته شود. آنجا که دیگر یزید شراب خوار و بوزینه پرست فرمانروا می شود و دیگر نمی توان بدون ریختن خود تاریخ اسلام را به مسیر حقیقی اش بازگرداند.
3. در مورد نیروهای سوری حاضر در فیلم اما داستان غم انگیزتر است. این نیروهای سوریه ای آیا بسیجی های سوریه اند یا ارتش سوریه؟ از کجا آمده اند؟ از که دستور می گیرند؟ شخصیت پردازی ناقص از فرمانده آنها و تصویر از بلال بر سر جنازه همسرش تا حدی است که مخاطب وقتی او میخواهد با ماشینش شاخ به شاخ به ماشین جنگی داعشیها بخورد همذات پنداری با او ندارد.
4. دو کاپیتان ایرانی به نام های علی و حاج یونس که دست بر قضا پدر و پسرند؛ علی که در موقع برگشت به ایران، از ماموریت جدید پدر آگاه می شود سفرش را لغو می کند و بی خبر پدر سوار هیلی کوپتری میشود که حاج یونس را برای انجام ماموریت می برد. اینکه پدر شرایط خاصی دارد و 4 سال است که اجازۀ پرواز ندارد مهمترین دلیلی است که از علت انصراف علی برای برگشت به ایران حکایت دارد. به هر صورت علی و حاج یونس عازم ماموریتی سخت می شوند که در همان ابتدای سفر و در زمان ملاقات با کسی که می آید تا آنها را به موقعیت هواپیمایی که قرار است آنها آن را به پرواز در بیاورند ببرد، مشخص است. مردم بیچاره ی در حال فرار که هدف حملۀ تروریستی داعش قرار می گیرند. شخصیت علی در کل داستان فیلم از حد یک کاپیتان جوان که پرواز را به خوبی بلد است فراتر نمی رود. و فریادها و عکس العمل های ناپخته اش اینجور نشان می دهد که انگار پیش از این ماموریت ، ماموریت خطرناک دیگری در سوریه نداشته است.
نکته ی دیگر در باره ی علی، حرفهایی است که مادر زن او از طریق موبایل با او درمیان می گذارد. زن علی روی تخت بیمارستان است و دوران بارداری را می گذراند و اصرار دارد که بفهماند تاکنون صفحات اینترنتی را پیگیری نکرده تا استرسی پیدا نکند که برای بچه ضرر داشته باشد. اما مادرزن علی رو به دوربین موبایل حرفهایی را می زند که جنسش با جنس خانواده هایی که فرزندانشان را برای دفاع از حرم می فرستند، متفاوت است. اینکه خانواده ای با حضور دامادشان در سوریه مخالف باشند خب شاید باشند اما تاکید برآن در یک فیلم سینمایی که هدف بزرگش نشان دادن حرکت مدافعان حرم است چه معنایی می دهد؟ مثل این شبهه که "در کشور ما مشکلات فراوان است تو در کشور دیگر رفتی چه کار؟ همینجا می ماندی و مشکلات را حل می کردی". بیان شبهاتی که ضرورت آن در داستان ماموریت علی و پدرش مشخص نیست، معنایی ندارد. در فیلم های هالیوودی که کل داستان اعتراض به جنگ ویتنام است _مثلا فیلم متولد چهارم جولای _هم خانواده ها سعی در حمایت از حرکت فرزندان دارند ولی در فیلمهای ما شبهات اصلی توسط خانواده ها مطرح می شود! اتفاقی که در بادیگارد هم می افتد و نامزدِ مهندس مریم زرین هم او را از خدمت در سازمان انرژی هسته ای منع می کند! چیزی که در کشور ما به ندرت اتفاق می افتد.
نکتۀ عجیب فیلم داستان کاپیتان حاج یونس است. به این حاج یونس به وقت شام اصلا نمیآید که در جنگ های بوسنی و لبنان و حالا سوریه حاضر بوده باشد. این داستان پدر پسری که حاتمی کیا سعی دارد حتما برآن تاکید کند اصلا جور در نمیآید. شاید بازی حجازی فر این مشکل را داشته باشد که باورپذیری ماجرا را کم می کند.
دیالوگهایی که در زمان مهیا کردن باندِ پرواز بین این پدر و پسر رد وبدل می شود اصلا درنیامده است. مثل آنجا که پسر به طعنه به پدر می گوید " تو همیشه صدای دور را بهتر شنیده ای"!
اما از حق نگذریم پختگی حاج یونس در برخورد با شیخ سعدی شمایی از حاج یونس بوسنی دیده به نمایش می گذارد و استدلالهای او در برابر شیخ سعدی به جان می نشیند.
5. نکته ی مهم دیگر اینکه ما هزاران قصه واقعی در سوریه داشته ایم که هر کدام می تواند دستمایۀ یک فیلم سینمایی باشد اما چرا حاتمی کیا داستانی تخیلی را برمی گزیند؟
حاتمی کیا در دیده بان و مهاجر و حتی آژانس شیشه ای سراغ داستانهای مستند می رود و پرورششان می دهد و قصه های ماندگار از آن واقعه های مستند خلق کرده است. اما احساس می شود که به وقت شام به همین خاطر تخیلی بودن داستان ماندگار نشود؛ چه در ذهن و دل مخاطب و چه در تاریخ سینمای مقاومت.
در پایان اینکه حاتمی کیا به خاطر زحمات بی دریغش در تولید این فیلم قطعا ماجور است. هنر حاتمی کیا ماندنی است. او سربازیش را برای نظام خوب انجام داده است. امید که شهدا دستش را بگیرند.
نکاتی که به ذهن من زد، به عنوان یک مخاطب فیلم های او بود و نه بیشتر. کسی که فیلم های او را به دفعات دیده ، مصاحبه های او را از قدیم مطالعه کرده تا راز او را بیابد ، فیلمنامه های فیلم او را خوانده را بیاموزد و با او بزرگ شده است؛ همین.
گفتم فیلمنامه های او. عاشق فیلمنامه خاکستر سبزم. با خواندن فیلمنامه عاشق دیدن این فیلم شدم و سعی کردم آن را پیدا کنم و ببینم.
با دیدن به وقت شام دلم برای حاتمی کیای خاکستر سبز تنگ شد.