تو را اولین بار در قامتِ یک شهید دیدم. شهیدی که دخترش منتظر است تا از جبهه برگردد. صبح از خواب برخاسته و خبر دارد که تو قرار است از جبهه بیایی. و تصویرِ انتظار آن دختربچه کنارِ حوض ماهی که برای ماهیها قصهی آمدنت را تعریف میکرد سالها با من بود؛ چرا؟ چون تو آن روز از جبهه برگشتی و سر کوچه جلوی چشمان دختر توسط دو منافق که بر موتورسیکلتی سوار بودند تیرباران شدی و در حالیکه دخترت بالای سرت بود به شهادت رسیدی!
دومین تصویری که از تو در ذهن من نقش بسته تصویری بود که تو را در قامتِ یک مجری با جلیقهی خبرنگاری دیدم؛ جوانی با چهرهای بور و عینکی جذاب! تصویر تو در اتاق رژی که پشت به مانیتورها ایستادی و با مخاطب تلویزیون از اوضاع زندگی در غرب میگویی و زندگی مستضعفان آمریکایی را روایت میکنی؛ روایتگر ساعتِ ۲۵.
البته آن روز نمیدانستم که تو همان شهید تصویر اولی!
تصویر سوم اما تو را با دوربین تصویربرداری به خاطر دارم که همراه گردانی از رزمندگان بوسنیایی از مسیرهای جنگلی میگذرید! البته نمیدانم کسی که از تو تصویر میگرفت که بود؛ شاید رضا برجی بوده باشد. آیتالله جنتی و سعید قاسمی هم همراهتان بودند و در خاطرم هست که این سفر یک سفر رسمی بوده است؛ البته با مخاطراتی غیر رسمی. تصویر تو در مینی بوسی که به سارایوو میرفت و احتمال داشت هدف گلولههای دشمن قرار بگیرد دقیقا در خاطرم مانده است.
تصویر چهارم تصویر تو در قاب مجلهی سوره به سردبیریِ آقای وحید جلیلی است که دربارهی رسانه و دغدغههای انقلابیت با تو مصاحبه میگرفتند. هربار که در کُنج حجرهام مصاحبههایت را میخواندم به وجد میآمدم تا چیزهای بیشتری از تو بیاموزم. اعتراف میکنم که به هوش رسانهایت حسادتم میشد! خیلی از مصاحبههایت را خواندم تا شاید بتوانم ادایت را روزی دربیاورم!
تصویر پنجم اما خیلی از نزدیک بود. آنقدر که تو را در قامتِ استاد به نظاره نشستم. سالهایی بود که دوربین به دست گرفته بودم و فیلم مستند میساختم. دوستان دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب روزی خبر دادند قرار است کلاسهایی با استادی شما برپا شود و من که دلم از این خبر قنج رفته بود، دوستان فیلمساز دیگری را در قم مجاب کردم تا هر هفته برای شرکت در کلاسهای تو به تهران بیاییم و این اتفاق افتاد و ما پای درسهای تو در فیلمسازی نشستیم.
تصویر ششم تو را در قامتِ یک جریان مهم و برپایی یک همایش مهم دیدم؛ همایش "افق نو". دو سه سال بود که تو این همایش را برگزار میکردی. آن سال دیدم که این همایش در حمایت از فلسطین و قدس شریف قرار است در مشهد مقدس برگزار شود. در دلم از امامرضا علیهالسلام خواستم که کاش میبودم و کمکی میکردم. عصر همان روز از مجموعهی "راه" تماس گرفتند و گفتند که برای همایش افق نو مستندساز میخواهیم و من بدون هیچ پرسش و پاسخی پذیرفتم تا پارکاب تو در همایش افق نو باشم.
تصویر هفتم تصویر پروازِ توست حاج نادر طالب زاده. غمی بر جانم نشسته که خواب را از چشمانم ربوده است؛ غمی بزرگ که در مِجمرم نمیگنجد...!