amin.babazadeh
amin.babazadeh
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

خط مقدّم عِلم - معرفی دو کتاب از یک نگاه

امیدوارم کتاب خط مقدم را خوانده باشید؛ خط مقدم روایتی است از یک تلاش مقدس برای رسیدن به دست آوردی بزرگ در صنعت دفاعی کشور. اینکه یگان موشکی سپاه که امروز و بعد از گذشت سه دهه از شکل گیری اش، شاهد ثمرات مبارک آنیم، چگونه شکل گرفته است؛ پایِ آن چه زجرها کشیده شد و چه کارهایی صورت گرفت؛ البته نه همه اش که بخشی از آن؛ اما آنچه در خط مقدم موشکی می بینید و می خوانید همان چیزی است که از جبهه های جنگ خوانده ای و شنیده ای. از اخلاص و نیت پاک گرفته تا تلاش تا پای جان! از رشادت ها گرفته تا نترسیدن ها! از مبارزه با دشمن گرفته تا جهاد با نفس! فقط میدان جهاد عوض شده است. خط مقدم این بار دیگر پشت یک خاکریز نیست که رودر روی دشمن غدّار شلیک کنی و او نیز! این بار کلاسهای آموزشی سوریه است. خط مقدم مذاکره با معمر قذافی است برای گرفتن چنتا موشک! خط مقدم یافتن پادگانی است برای مخفی کردن موشک هایی که قرار است از لیبی آورده شوند! خط مقدم، مهندسی معکوس موشک است! خط مقدم این بار شکست چندباره در طراحی موشک بومی است! خط مقدم این بار ناامید نشدن از شکست هاست برای رسیدن به پیروزی ها! خط مقدم توکل و اعتماد به خداست! خط مقدم این بار موشک باران بغداد است؛ درست بغل گوشِ صدام! آنگاه که تصور می کرده همۀ یگان موشکی ایران را با بمباران از بین برده است! خط مقدم روایت زیبایی دارد. روایتی که تو را با خود به یک سفر جهادی می برد. روایت خط مقدم خود یک روایت جهادی است! و روایت جهادی روایتی است بدون هیچ قلم فرسایی و درشت نویسی؛ آینه ایست در برابر که سعی می کند تو را با خود به دلِ وقایعی ببرد که لمس شدنی است! اغراق در آن نیست. همان است با این تفاوت که از زاویه ای جدید روایت شده است. زاویه ای که مطلب را برای خواننده خواندنی تر کرده است.

حال بگذارید از یک خط مقدم دیگر پرده برداری کنم که شاید اصلا در ظاهرش هیچ نسبتی با جنگ ندارد! اما با اینهمه در بسیاری از نشانه هایش همان را خواهی یافت! بگذارید بخش کوچکی از آن را روایت کنم.

جهاد نامِ مقدسی است که انگار وقتی کنار هر کلمه ای دیگر قرار می گیرد، آن کلمه را از واقعیت پیشینی اش تهی می کند. همین کلمۀ جهاد را وقتی کنار دانشگاه می گذاری انگار واحدی تشکیل داده ای که اصلا آدمهایش با آدمهای دیگر فرق می کنند. انگار هدف ها هم تغییر شکل داده اند. انگار این دانشگاه غیر از آن دانشگاهی است که تاکنون در آن زیسته ای! حال این تغییر در شکل و ساختار و هویت آن کلمه و سازمان بماند، تغییری که در انسان آن مجموعه می گذارد خودش یک مثنوی بلند است! بگذریم!

شخصیت داستان ما یک کاظم آشتیانی است که دقیقا کارش را با حضور در جهاد دانشگاهی آغاز کرده است. درست مانند حسن طهرانی مقدم که در جهاد موشکی تبلور یافته است و دقیقا مانند شهید آوینی که فیلم سازی اش را از واحد تلویزیونی جهاد شروع کرده است!

ابتدا فرهنگیِ جهاد دانشگاهی و بعد مدیریت جهاد دانشگاهی دانشکدۀ علوم توانبخشی را به او می سپارند؛ تا سال 65 و بعد هم بخش تحقیقات جهاد دانشگاه علوم پزشکی ایران. بعد هم تاسیس کلینیک های توانبخشی و درمانی در سطح شهر تهران؛ آن زمان در قسمتی از تهران، مردم از مراکز درمانی محروم بودند. تاسیس دو واحد ارائۀ خدمات آزمایشگاهی به مردم. جهاد به آنها آموخته است که باید هدف اصلی برطرف کردن نیاز مردم باشد. امروز تاسیس مراکز درمانی برای ارائۀ خدمات ارزان و فردا تلاش برای زدودن غمِ ناباروری! شاید امروز خیلی ها به این توجه داشته باشند که درمانِ ناباروری چقدر ارزبری از کشور داشته است. چرا که مردم برای درمان راهیِ کشورهای خارجی می شده اند. اما هدف اولیه دکتر برطرف کردن غم ارزبری نبوده است. آنها می خواستند که پدر و مادری که در آرزوی بچه هستند و هزینۀ سفرهای خارجی ندارند صدایِ سیمین را بشنوند! حال تو بگو ارزبری کم شده است. برای انسانهای جهادی چه فرق می کند! خندۀ کودکی در آغوشِ پدر و مادری که ناامید از فرزند بودند، برایشان بر همۀ ارزها می ارزد!

رسیدن به مرکز ناباروری در ایران کار ساده ای نبود! چنانکه رسیدن به فن آوری ساختِ موشک هم در ایران ناممکن می نمود! و اگر نبود دلسوزیِ دکترِ شیعۀ عراقی که در آلمان ساکن بود، شاید تا امروز هم ما چنین مرکزی نداشتیم! او پذیرفت که به کاظمی و یارانش این علم را بیاموزد. درست مانند دلسوزی افسرانِ ارتشِ سوریه که پذیرفتند تا کار با موشک را به طهرانی مقدم و یارانش بیاموزند! در روزهایی که دنیا به ایران پشت کرده بود!

اما آشتیانی به اینها راضی نشد. درست مانند طهرانی مقدم که به گرفتن چنتا موشک از لیبی رضایت نداد! آشتیانی مرکز رویان را راه انداخت تا حرکتهای بنیادینی در علم پزشکی رقم زند و رسیدن به آن هم ساده نبود. طهرانی مقدم هم دقیقا با تاسیس یگان موشکی سپاه به فکر حرکتهای نوینی در این صنعت افتاد و رفت تا موشک بسازد! تا آنکه جانش را بر سر این راه نهاد!

نگاهِ بلندِ کاظمی آشتیانی به او اجازه نمی داد "عسلک بازی" کند! نمی خواست به کارهای کوچک وقت بگذراند. می خواست سقفِ رویان را آنقدر بلند کند تا اساتید و دانشجویان افتخارشان این باشد که در رویان کار کنند. آشتیانی مردِ روزهای راحت نبود! همانطور که طهرانی مقدم به رسیدن به یک نقطه توقف نکرد. فاذا فرغت فانصب... کاری جدید! حرکتی تازه! جهشی نو! و این را جهاد و جنگ به آنها آموخته بود! طهرانی مقدم و آشتیانی هر دو محصولِ یک نگاهند؛ نگاهِ جهادباور! با افق های بلندِ دوردست.

انسان مخلص مانند آهن ربا انسان های مخلص را دور خود جمع می کند! و یاران آشتیانی و طهرانی مقدم و آوینی چقدر با هم سنخیت دارند! وقتی داستان همراهان آشتیانی را مرور می کنی، می بینی جمع شدن آنها گرد او به خاطر صفای باطنی اوست. هر کدام از این نیروها خود یک آشتیانی اند و حتی شاید بعضا در مسائل علمی جلوتر از او. اما حاضرند برای او هرکاری بکنند و از خیلی از آرامشها بگذرند. چون می دانند او آنها را به خود نمی خواند و آنها را عملۀ خود نمی انگارد. از آنها به دنبال نفع شخصی نیست. برای همین حاضرند سختی ها و کمبودهای کار با آشتیانی را به جان خود بخرند.وقتی داستان دکتر بهاروند برای رفتن به استرالیا و آموختن علم سلولهای بنیادی را بخوانید، حرفم را تصدیق خواهید کرد.

رویان بعد از درمان ناباروری قدمی بزرگ برداشت؛ سلولهای بنیادی؛ علم شبیه سازی. برای درمان بسیاری از دردهای مردم. وقتی هم که به آن رسید کسی باورش نمی شد! حتی مسئولان بلندپایه! چندین بار آزمایش کردند! گروههای تحقیقاتی فرستادند تا صحت و سقم مطلب را دریابند! با اینهمه هنوز در شک بودند! مگر می شود؟! آنهم در ایران که به زعم عده ای از مسئولان و برخی از دانشمندانش فقط بلد است آبگوشت بزپاش بسازد! ایران را چه رسد به سلولهای بنیادی! شاید باورتان نشود ولی نامه نوشتند به یک دکتر آلمانی که آیا این دانشمندان رویان خیالاتی شده اند یا نه؟! آن دکتر آلمانی هم که رویان را به خوبی می شناخت ایمیل را می دهد به دوست ایرانیش در آلمان؛ آن دوست ایرانی به دکترِ فرستندۀ نامه که می شناسدش، می نویسد: ما اگر اشتباهی هم بکنیم چرا باید بگوییم دیگران دربارۀ ما قضاوت کنند؟ مگر خودمان نمی توانیم؟ این آبروریزی است!

وقتی به مسیر طی شدۀ کاظمی آشتیانی در جهاد دانشگاهی نگاه می کنی احساس می کنی از روز اول، آخرین روز حیاتش را هم دیده است. می دانسته که امروز چه باید بکند و چه نباید بکند! زمین بازی اش را خود انتخاب می کرده است و اجازه نمی داده است که دیگری زمین بازی او را انتخاب کند! انگار تکلیفش با خودش مشخص بوده است! و وقتی تکلیف تو برای خودت مشخص باشد تلاطم زندگی تو را نمی آزارد. مشکلات آنی نیستند که پیش می آیند بلکه تو به سویِ آن می روی و در آغوششان می گیری!

این جملۀ خودش را که خواندم فهمیدم داستان از جایِ دیگر آب میخورد:

"میخواهم بگویم پرچمدار این مملکت جهاد است. والله العلی العظیم. مدیرعامل رویان خداست؛ ماها عملۀ خدا هستیم! به خدا قسم اینها را جدی می گویم. یک چیزهایی اتفاق می افتد که من اصلا عرضۀ این کارها را ندارم. قد و قوارۀ من این چیزها نیست ولی اتفاق می افتد."

بعد از خواندن این دو کتاب، "خط مقدم" از نشر شهیدکاظمی و "داستان رویانا" از نشر راه یار، همه اش به این فکرم که این انسان است که جهاد را شکل می دهد یا جهاد است که انسان ساز است؟!


کتابعلمرویانموفقیت
با تکیه بر سنت پی شناخت ِزمانۀ خویشم ... سردبیر مجله کتاب فردا https://bookroom.ir/mag/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید