این جمله را از هالوین نقاش ژاپنی شنیدهاید که گفته:
"خود را از یاد ببر تا کائنات شوی".
وقتی خودت را از یاد ببری نسبت به آنچه در زمان اتفاق میافتد، حالِ تسلیم پیدا میکنی. دیگر درگیر گذشته نیستی و از آنچه در آینده پیش میآید غافلگیر نمیشوی و حتی از غافلگیریِ آینده استقبال میکنی.
آینده راز بزرگی است و هرچه عمر و دانشمان بیشتر میشود، این راز بزرگتر میشود ولی اگر تو تسلیم ناشناختهها و اتفاقات باشی به راحتی میتوانی آن را هضم کنی و بپذیری.
یکی از ویژگیهای مهم دوران کودکی هم همین است که کودک حال تسلیم به زمان دارد. کودک عالم را با گذشته نمیشناسد چراکه گذشتهی چندانی ندارد. درگیر آینده هم نیست چرا که هنوز از بسیاری حوادثِ آن بیخبر است؛ برای همین کوچکترین ناشناختهها غافلگیرش میکند و حتی اگر گاها تلخ هم باشد برای کودک تلخ نیست و به راحتی از آن عبور میکند. و این به عدم تعلّق و رهایی او برمیگردد.
در هنر هم این قاعده هست که اگر هنرمند گیر خودش و گذشته و آینده باشد در آنچه مینوازد یا مینویسد و یا میکشد و یا فیلمی که میسازد این درگیری با کائنات به وضوح به نمایش گذاشته میشود. هنرمند هم اگر تسلیم کائنات باشد حال رهایی و آزادی مییابد.
استاد نادر طالب زاده دقیقا این ویژگی را در خود داشت. او درگیر گذشته و آینده نبود و به ازلی و ابدی بودن عالم باور داشت و تسلیم بود. آنچه که نادر طالبزاده را جذاب میکرد دقیقا به این ویژگیِ او برمیگشت. او آنقدر تسلیم بود که به سرعت میفهمید چه باید بکند و وظیفهاش در میان اتفاقات غافلگیرکننده چیست. او با قلبش میاندیشید و برای همین از قوانینِ دست و پاگیر عصرِ خود عبور میکرد.
از برنامهی راز او که سالها در ماه مبارک رمضان از شبکهی ۴ سیما پخش میشد تا برنامهی عصر که از افق. هر دوی این برنامهها از این ویژگی پیروی میکردند. آنچه راز و عصر را نمونه کرد این بود که حاج نادر به جبهه فرهنگی انقلاب آموخت که باید در زمان حرکت کند. باید بداند که اکنون وظیفهاش چیست و محکم قدم بردارد. او با تزریق این فکر در جریان حزباللهی آنها را به خودباوری رساند و به آنها انگیزه بخشید؛ برنامهی راز در این مساله پرچمدار بود.
امروز او دیگر در میان ما نیست اما باید به رازِ عصرِ او بسیار اندیشید و الگو گرفت...