من فیلم قیصر را ندیدم؛ لاجرم نمی دانم آیا تشبیه لاتاری به قیصر درست هست یا نه؟ و اگر منظور از شباهت فیلم کیمیایی و مهدویان براساس موضوع فیلم لاتاری یعنی غیرت باشد حتما درست است.
از طرفی لاتاری را با آژانس شیشه ای هم مقایسه کرده اند و شخصیت حاج موسی را چون حاج کاظم دیده اند!
این را هم می دانم که در تشبیه شاید یک دلیلِ اشتراک باشد اما هزاران دلیل برای دوری. در این سیاهه به دنبال بخشی از آن هزاران دلیل افتراق لاتاری و آژانسم.
لاتاری فیلمی خوب با اکت و کشش فراوان است؛ اما بدونِ درام! مهدویان در این فیلم هم مانند دو فیلم قبلیش یعنی ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز از داشته های مستندسازی خود استفاده برده است. البته حقیر ایستاده در غبار را سینمایی نمی دانم؛ نهایتا مستند بازسازی حرفه ای از زندگیِ حاج احمد متوسلیان است. اما ماجرای نیمروز که به زعم من بهترین کار مهدویان تا کنون بوده و من تا همین الان دست کم 7 بار آن را دیده ام ، حقیقتا فیلم سینمایی درخور و قابل توجه است.
اینکه آیا لاتاری سینما هست یا نه؟ عده ای خیلی اغراق آمیزگفته اند نیست و عده ای هم شاید نگفته باشند که این سینما نیست اما از فحوای نوشته و نقدشان برمی آید که نیست. عده ای دیگر اما به ضِرس قاطع می گویند هست.
به دنبال جواب این سوال نیستم. اما خودم یک جوابی برای این سوال دارم که دراین نوشته سعی دارم به آن اشاره کنم.
نکته اینکه این فیلم مخاطب خود را یافته و در سراسر کشور دارد دوست دارانش را به سینما می کشاند و مخاطب حزب اللهی و غیر حزب اللهی، مذهبی و غیر مذهبی، روشنفکر و شبه روشنفکر، غربزده و غیر غربزده را با خود همراه کرده و دارد راه خودش را می رود و در سینما اگر مخاطب مهم باشد که هست، این موفقیت با امتیاز بالا برای لاتاری ثبت شده است. و حال چه فرقی می کند که این سینما باشد یا نباشد؟!
آنچه برایم مهم است مقایسه موسی و حاج کاظم است و به طور کلی تشبیه لاتاری به آژانس شیشه ای!
از همان اول بگویم این تشبیه درست نیست. آژانس یک فیلم کلاسیک است و عناصرِ درام به درستی در آن شکل گرفته است و از نقاط قوت فیلم فیلمنامۀ آن است؛ اما روایت لاتاری مدرن است و حتی جاهایی هم از قواعد فیلمنامۀ مدرن عبور کرده و به پست مدرن نزدیک می شود. از نقاط ضعف فیلم لاتاری اتفاقا فیلمنامه آن است. فیلمنامه دارای گپ هایی است که در ابتدای فیلم بیشتر مخاطب را اذیت می کند و اینکه بعد از گذشت 30 دقیقه از فیلم هنوز قصه ی اصلی فیلم مشخص نیست . براساس قواعد داستانی رابرت مک کی در 20 دقیقه اول فیلم باید نقطۀ عطف داستان مشخص گردد و اولین گره داستانی اتفاق بیفتد. در لاتاری بعد از 30 دقیقه از فیلم گرهی اتفاق نمی افتد بلکه با شگرد روایت های فیلم مستند با مرگ نوشین ضربۀ اول وارد می شود. مرگ نوشین اصلا انگار مهم نیست و یک از ضعف های درام این فیلم، روایت مرگ اوست که اتفاقا می بایست مهم جلوه کند. آنچه مخاطب را به ادامه فیلم وا می دارد داستان عشق امیرعلی و نوشین است و نه گرهی که در داستان رخ دهد . قواعد داستان ایجاب میکند که روایت مرگ نوشین باید درست پرداخت شود تا ضربه ای که بر مخاطب وارد می کند تا آخر داستان با او همراه باشد؛ اما پرداخت مستندگونۀ مرگ نوشین و دعوای امیرعلی و نشان دادن مراسم تدفین نوشین، هرچند تمهیداتی است برای وارد آوردن ضربات متعدد اما در عمل تاثیر مرگ نوشین ده دقیقه بیشتر نیست! مخاطب هم در ادامه حتی نمی خواهد بداند نوشین برای چه مُرد! میخواهد بداند امیرعلی چه خواهد کرد؟! یعنی مرگ نوشین برای مخاطب ایجاد سوال نمی کند بلکه پی جواب سوال امیرعلی است.
داستانِ پی گیریهای امیرعلی از شخصی که در پیِ بردن نوشین به دبی است، آدم را یاد داستان تعقیب و گریز ماجرای نیمروز می اندازد! روایت مستندگونه این صحنه ها هرچند دوست داشتنی است اما چون باز گرهی در آن نیست و رسیدن به جوابهای دم دستی به ارتباط آن شخص با خانمهای مختلف ، به کلیت ماجرا نمی چسبد. حتی بدون ردوبدل شدن دیالوگی مبنی بر مخ زدن آن خانمها و اینکه با آنها چه کار دارد. فقط چون از زاویه ی دید امیرعلی به صحنۀحرف زدن آن دلّال با خانم ها نظاره میشود این احساس را به وجود می آورد که آن فرد به دنبال راضی کردن آنها برای رفتن به دبی است؛ شبیه داستان بردنِ نوشین؛ از کجا این معلوم است نمی دانیم و این باعث لنگیدن فیلمنامه تا آخر داستان می شود.
مساله ی دیگر اینکه امیرعلی سعی در فهماندن این مساله _ دلال بودن آن شخص _ به پدر و خواهر نوشین دارد. اما چون برای خودش هم حل نشده است، به مخاطب احساس سیریش بودن امیرعلی دست می دهد! غیرت به نمایش درآمده در ابتدای فیلم انصافا همخوانی با غیرت به نمایش درآمده در انتهای فیلم ندارد. بله یکی از قواعد داستانگویی اینست که باید داستان فردی و گره های فردی به یک گره اجتماعی بزرگتر تبدیل شود اما این بشرطها و شروطها! مسالۀ امیرعلی تا آخر فردی است و نماد اجتماعی مساله غیرت را در رفتار حاج موسی می بینیم. در صورتیکه در داستان باید رفته رفته برای شخصیت اصلی داستان هم مساله از فردی به اجتماعی تبدیل شود. در آژانس شیشه ای به خاطر زاویۀ درست داستان که حاج کاظم باشد که نماد غیرت است، داستان رفته رفته از یک مساله فردی به یک مساله اجتماعی تبدیل می شود. غیرت حاج کاظم ابتدا عباس است و بردنش به خارج برای درمان؛ اما در ادامه غیرت حاج کاظم عباس ها هستند و این را می شود به عینه در آن جای فیلم دید که حاج کاظم به عباس می گوید "تو می توانی بروی!" اما در این داستان روایت به گونه ایست که امیرعلی حاج موسی را به ادامه راه ترغیب می کند!
یکی دیگر از نکته های تفاوت این دو فیلم که بزرگ می نماید در چندصدا بودن آژانس و تک صدا بودن لاتاری است . آژانس پژواکِ صداهای زندۀ آن روزِ جامعه در مورد عباس ها و حاج کاظم هاست؛ صدای کارمند، سیاه باز، دختر دانشجوی یزدی، رئیس آژانس، حاجی بازاری، حتی ایرانیان خارج نشین، دکتر رزمنده، پسرحاج کاظم، هنرمندان، همسرحاج کاظم، سلحشور، مرتضی، انصارحزب الله، همسر عباس، اصغر، خودعباس و ... ؛ اما در لاتاری سه صدا و شاید نهایت پنج صدا به گوش می رسد.یکی صدای امیرعلی؛یکی صدای حاج موسی ؛ یکی هم صدای مرتضی که نماد حکومتی هاست؛ یکی هم صدای پدر نوشین است و با مسامحه صدای قاضی دادگاه که همگی در برابر مساله غیرت و ناموس اعلام نظر می کنند. با قضاوت یا بی قضاوت!
در آژانس روایت صداها درست در جای خودش قرار گرفته است اما در این فیلم صدای مرتضی ها به درستی شنیده نمی شود.شخصیتی که در آژانس به مرتضی نزدیک است، سلحشور است که صدایش واضح شنیده می شود و آنهم به چند دلیل است؛ اما مهمترین دلیلش اینست که در کنار همکاری قرار گرفته است که دست برقضا از نیروهای حاج کاظم بوده و به رغم مخالفت های سلحشور با حاج کاظم و عباس همدلی دارد. در این فیلم صدای مرتضی شنیده نمی شود چون موسی که در این سطح رفقایی چون مرتضی دارد حتما رفقایی هم دارد که با او همدلانه برخورد کنند، چرا سراغ آنها نمی رود؟
شخصیت پردازی حاج موسی مثل دیگر فیلمهای مهدویان مستندگونه است. حاج موسی همان کمال ماجرای نیمروز است اما بی اعصاب تر و غیرمنطقی تر و بدون شوخی های دوست داشتنی فیلم ماجرای نیمروز که مخاطب را به کمال علاقه مند می کرد. نشان دادن حاج موسی در مسجد در حال شعار دادن علیه آمریکا و اسراییل و رفتارهای عصبانی او با بازیکنان تیم فوتبالش و تیکه کلام " نفهم" ، شاید مخاطب را بخنداند اما او را دوست داشتنی نمی کند. مهدویان تکلیفش با شخصیت پردازی و قاب بندی حاج موسی مشخص نیست، معلوم نیست او را دوست دارد و تایید می کند و یا با افکار او مشکل دارد. مثلا نمایی که از او در مسجد نشان می دهد، هیچ لطافتی ندارد. اما در ماجرای نیمروز مشخصا کمال را دوست دارد و این را می شود از قاب بندی ها فهمید؛ خودش هم در جایی گفته بود که "کمال همان شخصیت ایستاده در غبار است که با هیلی کوپتر به ماجرای نیمروز آورده شد". با شخصیت پردازی مذبذبِ حاج موسی در لاتاری، مخاطب هم نمی داند باید او را دوست داشته باشد یا نه!
در آژانس حاج کاظم اما دوست داشتنی است و حاتمی کیا سعی در این دارد که مخاطب حاج کاظم ها را دوست بدارد.حاج کاظم فرماندۀ دوست داشتنی عباس هاست. هر چند جنگ او را زمخت کرده باشد. اما حاج موسی برای دوستان زمان جنگش هم انگار دوست داشتنی نیست! و همه او را به خاطر دردسرهایش دوست دارند. مطلبی که هم مرتضی به آن اشاره دارد و هم آن دوست عربشان که در دبی مهمانش می شوند.
در این فیلم شخصیت پردازی مرتضی از همۀ شخصیت ها ضعیف تر است. شخصیت پردازی مرتضی مثل شغلش مرموزانه است! فقط می دانیم مرتضی رفیق زمان جنگِ حاج موسی است که الان در جایی محرمانه مشغول به کار است. اینکه این دو سابقۀ رفاقتشان کی بوده و در گذشته بر این دو چه گذشته اصلا مهم نیست! این ماجرا در داستان دوست عرب حاج موسی در دبی هم هست! برای همین مخاطب تا نهایت داستان با این دو نفر فاصله دارد. در فیلم آژانس شخصیت پردازی درست و بجاست و حتی مخاطب با سلحشور هم همذات پنداری می کند! یعنی به او و گفته هایش نزدیک میشود. هرچند در نهایت فیلم غلبه با حاج کاظم هاست.
دلیل کمک حاج موسی به مسعود هم انصافا تا آخر بی پاسخ می ماند و من را به عنوان مخاطب اذیت کرده است. این همان مشکلات فیلمنامه ایست که به فیلم ضربه زده است. اینکه حاج موسی مثل حاج کاظم میخواهد ماشینش را بفروشد تا همراه امیرعلی همراه شود تا او در کشور غریب تک تنها نباشد درست؛ اما اینکه در منطق داستانی فیلم لاتاری چرا او این حرکت را می زند، جای سوال بزرگیست که تا آخر لاینحل می ماند!
دیده ام که عده ای رفتار حاج موسی در کشتن طلال بن حمد در دبی را غیر منطقی می دانند؛ اما به نظرم تنها جایی که با منطق داستان هماهنگی دارد همان کشتن طلال بن حمد توسط حاج موسی است که اگر این شکل نمی گرفت، کل شخصیت پردازی حاج موسی و رفتن او به دبی بی جواب می ماند. اما به خاطر گپ هایی که در قصۀ فیلم وجود دارد و داستان به شکل درستی پیش نمی رود، به منطق پایانی فیلم ضربه وارد می کند؛ هرچند به مخاطب در سینما حال مضاعفی بخشیده باشد!
سوال دیگری که مطرح است اینکه حاج موسی به خاطر شغل مربیگری فوتبال اتفاقا در بطن جامعه است و او هر روز با جوانهای بسیاری ارتباط دارد، چگونه می شود که از جامعه بی خبر است؟ یعنی غیر از امیرعلی بازیکن و یا جوان دیگری از مشکلاتش با او حرفی نزده و یا در اطرافش ندیده است؟ در فیلم آژانس شیشه ای انتخاب شغل راننده تاکسی تمهیدی است برای اینکه بگوید حاج کاظم در وسط جامعه است و از نظرات بخش زیادی از جامعه در مورد عباس ها باخبر است. پس وقتی نمونه ی کامل بی غیرتی را در آژانس مسافرتی می بیند، سعی می کند بی غیرتی جامعه نسبت به عباس ها را فریاد بزند. اما حاج موسی انگار در دهۀ 90 از قله های کردستان آمده است و جامعه را نمی شناسد! این با انتخاب شغل مربی گری فوتبال میخواند؟
اما آن یک دلیل تشبیه لاتاری به آژانس شیشه ای همان غیرت است. غیرت حاج کاظم بر سر عباس ها که احساس می کند می رودکه در جامعه کمرنگ شود. غیرت حاج موسی بر سرناموس که به این نتیجه رسیده است که دارد به تاراج میرود؛ تنها شباهت این دو یعنی حاج کاظم و حاج موسی فریاد بلندی است که برسر غیرت می کشند.
حاج موسی انصافا از خود گذشته است که حاضر است انتقام نوشین را از شیخ طلال بن حمد بگیرد اما این انتقام هرچند با کف و سوت مخاطب همراه است و همانطور که در بالا گفتم به منطق داستان هم می آید اما از لایۀ اولیه ذهن مخاطب فراتر نمی رود؛ اما در آژانس حاج کاظم آنچنان دغدغه اش را به درستی بیان می کند و تا پای جان از اعتقاداتش می گوید که لایه های بسیاری از ذهن مخاطب را درگیر می کند و مخاطب را از سطح داستان فیلم و حتی جامعه فراتر می برد. یعنی مخاطب هم دیگر درگیر مساله شخصی حاج کاظم نیست و این به تاویل پذیری داستانِ حاتمی کیا بر می گردد. چیزی که مشکلِ بزرگ روایتِ داستان مهدویان است.
نکته ی پایانی اینکه مخاطب دوره ای با آثار کلاسیک حال می کند و یک بار هم با آثار مدرن حظّ وافر را می برد؛ همان اتفاقی که در مخاطب موسیقی افتاد و مخاطب یک روز موسیقی کلاسیک می شنید و یک روز با آثار رپ و جاز حال می کند. فیلم و سینما را هم از این اتفاق گریزی نیست ؛ اما نوع بیان در هر دو یعنی کلاسیک و مدرن هنرمندانه است اگر به قواعد آن پایبند باشیم.