من به دنبال ذرهای نور هستم؛ در زبان و در جهان.
کریستین بوبن با کلمه نقاشی میکشد؛ تک تکِ کلماتش را رنگآمیزی میکند. برای صورتبخشی به معنایی که قصد دارد آن را به مخاطب عرضه کند، رنگینکمانی از نور کلمات به وجود میآورد که از لایِ باران هستیبخش عبور کردهاند. درخشش عجیبی در نوشتههای بوبن است که مخاطب را مسحور میکند.
بوبن به الهام و کلمه اعتقاد دارد هرچند چون روشنفکرانِ فرانسوی، اعتقاد در نوشتن را برنمیتابد! او در نوشتههایش مانند متون دینی در عالم به دنبال "راز" است نه "مساله"! و این وجه اشتراک همهی نوشتنهایی است که آن را حکمت میخوانند. حکما به دنبال ذرات نور حرکت میکنند و به نور بزرگ هستی میرسند. رازگشایی از حقیقت برایشان مهمتر از حل مساله است؛ چرا که راز را باید زیست اما مساله را فقط باید فهمید!
بوبن حضرت مولانا را که در نوشتههایش رومی میخواند، از کسانی میداند که نورهای فراوانی از عالم یافته و قدرت پیدا کرده تا بر کلمه استیلا یابد:
"آنانکه آنها را حکیم یا پیامبر میخوانیم کلمه را در سیطرهی خویش میگیرند و با آن آتشی میافروزند و به آسمان که به ما بسیار نزدیک است میفرستند!"
او در مصاحبهای گفته است من حکیمی را دست و دلبازتر از رومی ندیدم!
نوشتههای بوبن قطعا داستان و رمان نیستند. برشی از معناهایی هستند که بوبن آنها را زیسته است؛ او خدا را هم یک امر زیسته میداند تا وجودی که اعتقاد به بودنش داشته باشد.
آنچه که انسان را به چندبار خواندن نوشتههای او میکشاند کشفهای پیدرپی است که لای نوشتههای او رخ مینمایاند. این کشفها بیشمارند. اغلب کتابهایش حجمِ کمی دارند شاید چون میخواهد خوانندهاش به پایان کتاب نیندیشد! میخواهد مخاطب کلماتش را زندگی کند؛ میخواهد نور کلماتش را در جانِ مخاطب بتاباند. این امر به حضورِ دائمی و مراقبت لحظه به لحظه در زندگی نیاز دارد. شاید به همین دلیل است که بوبن سالهاست از هیاهوی شهر فاصله گرفته و در روستایی در فرانسه زندگی میکند.
نوشتن بوبن را دوست دارم از آنجهت که احساس میکنم او به دنبال خودش نیست؛ از خویش عبور کرده و در زبان و جهان آنگونه که خود نیز گفته، به دنبالِ نور است...