ساخته شدن سوژه انقلابی موضوعی پیچیده است. باید توجه کرد که سوژه انقلابی با سوژه معترض یکی نیست. سوژه معترض کسی است که به وضعیت موجود معترض است، آن را نمیخواهد و تمنای تغییر آن را دارد. این سوژه، توسط نظم حاکم بر اندیشه سیاسی عصر حاضر مورد پذیرش قرار میگیرد و به عبارت دیگر مشروع است. تغییرات سیاسی لیبرال بر اساس همین سوژه شکل میگیرد، سوژهای که احزاب بر روی آن سرمایهگذاری و برنامهریزی میکنند تا بتوانند از طریق آنها در انتخابات بعدی به موفقیت برسند. حتی نظام جمهوری اسلامی، با تفکیک میان معترض و اغتشاشگر، به سوژه معترض مشروعیت میدهد. اما سوژه انقلابی کسی است که نه در نظم اصلاحاتمحور که در سازوکاری دیگر عمل میکند. هدف او تغییر «کلیّت» و خود نظم حاکم بر روابط سیاسی، تولیدی و اجتماعی است. در این مواجهه او مدام بدنبال کسب توان و نیرو در برابر قدرت حاکم است. سوژه انقلابی به این معنا در اندیشهی ساختن جمعیت، اتحاد استراتژیک و جذب نیرو است تا حدی که بتواند با قدرت دولتی تعادل ایجاد کند. برای او «اصالت» یا کشف چیستی افراد و گروهها در اولویت نیست بلکه تمنای اصلی او ساختن اتحاد استراتژیک (Union) است.
کارل کُرش، فیلسوف آلمانی، مینویسد: «بیش از هر دوره دیگری در تاریخ متأخر، و در مقیاسی بس وسیعتر، زمانهی ما نه دوران انقلاب، که دوران ضد انقلاب است... ضد انقلابْ تجلی مجموعهای از تمهیداتِ بازدارندهی اقلیت حاکم علیه خطرات انقلابی جدیدی است که به عیانترین شکل ممکن طی حوادث اخیر رخ نمودهاند». گرایش به ضدانقلاب را شاید بهتر از هر جا در میانهی یک جنبش انقلابی بتوان درک کرد. گفتمان حاکم بر فضای فکری و سیاسی ایران همچنان گفتمان اصلاحی است. نباید فکر کنیم که اصلاحطلبان تنها حاملان گفتمان اصلاحی هستند بلکه دقت در گفتار و عملکرد معترضان، حتی آنها که بنظر میرسد دست به عمل یا اندیشهای رادیکال وانقلابی زدهاند، نشان میدهد که تا چه حد پیوند عمیقی بین دیدگاه اصلاحی و طبقه متوسط وجود دارد.
موضوع جامجهانی مثال خوبی در این موضوع و محدودیتهای عمیق جمعی برای ساخته شدن سوژه انقلابی است. پیش از سخن گفتن در این باره لازم است به این نکته اشاره شود که بحث نگارنده سراسر خارج از بررسی یا دقت بر رفتار و عملکرد بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران، بلکه تمرکز بر سوژههایی است که خواست انقلاب دارند اما در محدودههای اعتراض گرفتار شده و نمیتوانند از دست گفتمان اصلاحی خلاصی یابند. در مواجهه با بازی تیم ملی ایران و انگلستان که بازیکنان تیم ملی سرود نخواندند، دستبند مشکی بستند و بنام خدای رنگینکمان گفتند (اقداماتی برای بیان حس تعلق به جنبش)، جامعه عکسالعمل درخوری نداشت. جامعه آنان را به جنبش الصاق نکرد؛ آنگونه که یک انقلابی میکند. اگر کرده بود، پیروزی بر تیم ولز میتوانست نیرویی برای «مردم» شود نه حاکم. به نظر میرسد جامعه هنوز بدین باور نرسیده است که با وضعیتی انقلابی روبروست. اگر باور میکرد و سوژه انقلابی بود، مساله اصلی میباید تولید توان و نیرو میبود و نه جستجو و کشف اصالت آنها. در وضعیت انقلابی و برای سوژه انقلابی هر کس که حامی وضع موجود نیست و بطور کامل قابلیت انطباق با حاکم را ندارد، یک «امکان» و بخشی از توان است که میباید آن را به درون مناسبات سیاسی و معنایی مردم کشاند: آنجایی که بتوان نسبتی بین بالقوگیهای آن نیرو و جنبش ساخت و آن را تا حد امکان بالفعل کرد. در این نگاه، بیاهمیتترین چیزخطوط تمایز میان آن گروه با جنبش است. عکسالعمل غلط نسبت به تیم فوتبال بالقوگیهای ضدانقلابی و پیوندهای آن را با نظم موجود، بالفعل کرد و به تعبیری امکانات مصادره آن را برای حکومت گشود؛ کاری که دیگر اکنون روشن شده که با طراحی بدنه امنیتی نظام همراه بوده است. شادی سوررئال گارد سرکوب بعد از بازی با ولز شادی از این موفقیت و واگذاری بود، نه برد تیم فوتبال.
دسترسی به اینکه بازیکنان «واقعاً» چه هستند و چگونه فکر میکنند ناممکن است، دانستن آن هم چندان به کار انقلاب نمیآید. آنچه مهم است این است که در وضعیت انقلابی، سوژه انقلابی از هر روزنه و امکانی میباید برای بهرهگیری از اجماع نیروها ضد حکومت استفاده کند: فراخواندن همهی توانها. روشن است که چگونه در عصر ما حتی رادیکالیسم به چیزی در خدمت ضدانقلاب در میآید. پروژه اصلاحی مدام به دنبال ماهیت، سرشت و اصالت تک تک افراد است چون میخواهد قدرتی اشتراکی با دولت موجود ساخته و چیزهایی را «حفظ» کند. انقلاب اما تجمیع آن لحظات یا آن سویههایی از موقعیتها و آدمهاست که برای فشار به حکومت میتوان از آن استفاده کرد. چنانچه از این موقعیتها استفاده نشود آنها از دست میروند یا توسط نیروهای رقیب تسخیر میشوند. سوژه انقلابی سوژهای است که فضاها را در نزاع با طبقه حاکم از آنِ خود میکند و به بخشی از جنبش مبدل میسازد تا از طریق این مالِ خود سازی، در نهادهای برسازندهی دولت نقب بزند. کارل مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت مینویسد: «لیکن انقلاب [حرکتی] تمام عیار است. آرام از میان برزخ ره میپوید. کار خود را روشمند انجام میدهد... و هنگامیکه کار خویش را به انجام رساند... اروپا از جای خود برخواهد جست و شادمانه فریاد خواهد کشید: موش کورِ پیر! چه نقبی زدی!»