برای بکتاش آبتین
در عصر اینترنت، کوتاهنویسی، بیحوصلگی در خواندن و در مجموع از بین رفتن ارزش جادویی نوشتار و انتقال آن به عکس و تصویر، نویسندگان به چه کار میآیند؟ چرا نویسندگان همچنان مهم هستند و اهميت آنها در چیست؟
نویسندگان راوی توتالیتاریسماند، در واقع آنها گروه رو به انقراضیاند که توتالیتاریسم را فاش میکنند یا لو میدهند. منظور از نویسندگان در اینجا کسانیاست که در حوزههای علوم انسانی و ادبی کار میکنند؛ روشنفکران. آنان دشمنان «توتالیتاریسم واقعیت»اند. منظور از توتالیتاریسم واقعیت، آن استیلایی است که امر واقع با قدرت بیکرانش بر زندگی انسان افکنده و امکان تخیل و رؤیا پردازی را هرچه بیشتر از وی دریغ کرده است. نویسندگان رؤیاها را یادآوری میکنند و به جنگ دستگاه توتالیتر واقعیت میروند. یاد آوری میکنند که محوریت مطلق بازار و سرمایه در زندگی روزمره امور عادی و طبیعی نیستند بلکه پدیدههایی بغایت انسانی، ساخته شده و مصنوعاند. آنها با سخن گفتن از شکلهای بدیل حیات، از تقدسِ نظم موجود افسون زدایی میکنند و نشان میدهند که بیعدالتی، فقر و نابرابری محصولات بشریاند. ادبیات چیزی نیست جز دعوت به تخیل.
مارتین بابل نویسندهی معاصر فرانسوی کتابی دارد به نام «یوتوپیا و سوسیالیسم» که در آنجا نشان میدهد، نویسنده یادآور چیزی است که میرود تا فراموش شود یا فراموش شده است. از نظر او فراموشی یوتوپیاهای جمعی مهمترین هدف نظام بوروکراتیک یا همان قفس آهنین (به تعبیر ماکس وبر) است. نویسنده آن امیال، آرزوها و رویاهایی که به صورت جمعی وجود داشته و میرود که فراموش شود را یادآوری میکند. نویسندگان نگهبانان سرزمین بیدفاع یوتوپیاها در برابر ارتش واقعیتاند و دقیقاً خطرناکی آنها برای سازوکارهای توتالیتار در همین جاست. یادآوری اشکال بدیل زندگی، نظم موجود را در هم میشکند و اختلال ایجاد میکند، پس لازم است که پیامآوران رؤیاها حذف شوند.
این حذف به شکلهای مختلفی انجام میشود. در شکلهایِ بدوی دفعِ خطر از سوی دستگاههای حاکم، از ابزار سانسور، زندان و حتی قتل نویسندگان استفاده میشود. دولت بدوی نویسنده را محدود کرده یا از سر راه بر میدارد اما دولت پیچیدهتر و دموکراتیک، میل به نویسنده و محصولاتش را محدود میکند. کسی بهخاطر نوشتههایش زندان نمیشود بلکه اساساً نیاز به نویسندهها -بدان معنایی که اشاره کردیم: یعنی مبلّغان شکلهای بدیل حیات- کمکم از بین میرود. نویسندهها و روشنفکران غالباً متخصصانی تبعید شده به دانشگاهها میشوند که ارتباط چندانی با بیرون از مراکز نگهداری خود ندارند. برای هم چیزهایی میگویند و مینویسند؛ و در این بین اگر کسانی از آنها خواستند با عموم مردم ارتباطی پیدا کنند، متون، اشعار یا رمانهایی میباید تولید کنند که بیشتر در دستگاه «سرگرمی» فروخته شود.
نیکلاس سارکوزی رییس جمهور اسبق فرانسه این برنامه را به خوبی خلاصه کرده است. او معتقد بود که روشنفکران موجوداتی هستند که فقط نکونال میکنند و جامعه فرانسه احتیاجی به آنها ندارد. علوم انسانی از نظر او جایی است که تنها پول هدر میدهد و بهتر است بودجه دانشگاهی در جای بهتری یعنی به نفع تکنولوژی و پیشرفت مصرف شود. در همین راستا بورسیهی دانشگاهی برای علوم انسانی تقریباً در فرانسه به تدریج حذف شد و امروزه کمتر کسی را میبینیم که در رشتههای علوم انسانی با بورسیه تحصیلی درس بخواند. این سیاست و چشمانداز نظری به مرور علاقه و گرایش به علوم انسانی را در فرانسه کاهش داد و جوانان را به سمت رشتههای فنی، مهندسی یا تجربی راهنمایی کرد. کمتر کسی است که بتواند و حتی بخواهد که نویسنده باشد یا از محصولات آنها استفاده کند.
توتالیتاریسم در شکلهای بدوی و پیچیده آن، نویسندگان -یعنی آنهایی که یوتوپیاهای ما را یادآوری میکنند-، حذف میکند. اما باید این نکته را فراموش نکرد که این حذف همواره با تولید تنفر از روشنفکران همراه است. یکی از مهمترین برنامههای تبلیغی توتالیتاریسمها تولید نفرت از روشنفکران و علوم انسانی در بین عموم مردم است: نهادینه کردن این پیام که روشنفکران عامل سیهروزی امروز هستند. آنها این پروژه را معمولاً از طریق خود روشنفکران و به هدف تغییر مرجعیت آنها و در کل علوم انسانی به نفع متخصصان، سیاستمداران، سلبریتیها و رؤسای بنگاهها انجام میدهند. آلن بدیو، فیلسوف معاصر فرانسوی، از وضعیتی در دوران جدید صحبت میکند که نام آن را «پتنیسم متعالی» (transcendantal pétainisme ) میگذارد. پتنیسم ایدئولوژی پارتیزانهای حامی مارشال پِتن در رژیم ویشی در طول اشغال فرانسه توسط آلمان نازی بود که بر سه چیز تمرکز داشت: اول اینکه بردگی و تسلیم موجود در زندگیشان را بهعنوان کنشهایی خلاقانه و انقلابی نمایش میدادند؛ دوم، مدام از بحران اخلاقی در حوزه خانواده و جامعه صحبت میکردند؛ و سوم، یک رویداد تاریخی مثل انقلاب را بهعنوان منشأ بدبختی معرفی میکردند. از نظر بدیو ما در دورانی به سر میبریم که پتنیستهای جدید جای روشنفکران و نویسندگان را گرفتهاند؛ افرادی که زندگی بردهوار خود را مبارزه مینامند و همراستا با نظم مستقر، انقلابِ از سر گذشته و انقلابیون -می ۶٨، انقلاب ۵٧ و غیره- را عامل بدبختیهای امروز جامعه معرفی میکنند. آنها که معمولاً خود را در چهره آلترناتیوهای وضعیت جا میزنند، مسئولیت ترور و تخریب نویسندگان و روشنفکران را در افکار عمومی بعهده میگیرند و ازین طریق به دولت کمک میکنند.
تنفر از نویسندگان، روشنفکران، مخالفان سانسور و مبلغان آزادی بیان در ایران سابقهای طولانی دارد. قتلهای زنجیرهای از فرخییزدی گرفته تا کسروی و تا پوینده، راوی گوشهای از این تاریخ حذف است. این دستگاه نظری و اجراییِ ضد روشنفکر، از یکسو مروج ابتذال است و از سوی دیگر با حذف نویسندگان خود آنها را میترساند؛ بکتاش آبتین به عنوان یک نویسنده، نترسید. او تا سالهای طولانی رؤیاهای جمعی ما را یادآوری خواهد کرد.