امین بزرگیان
امین بزرگیان
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

گزارشی کوتاه از آنچه در انتخابات فرانسه می‌گذرد

اگر بخواهیم درباره‌ی انتخابات ریاست‌ جمهوری فرانسه سخن بگوییم، راهی نداریم جز این که بر «مارین لوپن» تامل کنیم. در سخن گفتن از لوپن و جریان فکری‌ او اما ارتباط تنگاتنگ با رقیب‌اش یعنی رییس جمهور حال حاضر فرانسه را نیز باید در نظر آوریم و پیش از هر چیز باید از متحد استراتژیک‌اش، امانوئل مکرون، بگوییم؛ چرا که به میانجی شناخت مکرونیسم، شناخت پدیده‌هایی چون لوپن میسر می‌شود.

الف:

هنگامی‌که امانوئل مکرون در سال ۲۰۱۶ وزیر اقتصاد دولت اورلاند بود، به یکی از جدی‌ترین مدافعان قانون وزیر کار دولت، معروف به قانون ال‌کمری (El Khomri) تبدیل شد. ال‌کمری قانونی در راستای محدودسازی سندیکاهای کارگری و در واقع درباره‌ی حقوق کارگران بود که همان زمان با مخالفت شدید سندیکاها روبه‌رو شد. می‌دانیم که در نهایت با زور قانونی دولت سوسیالیست فرانسه قانون ال‌کمری تصویب شد. قانون فوق آزادی و اختیار عمل بیشتری به کارفرمایان می‌داد. بر اساس این قانون، کارکنان و کارگران باید خود با کارفرمایان‌شان درباره‌ی ساعت کار، میزان دست‌مزد، ساعت کار اضافی و غیره به توافق برسند و قانونی از پیش مقرر شده دیگر وجود نخواهد داشت. سندیکاها بی‌درنگ به این قانون به عنوان یک قانون ضدکارگری واکنش نشان دادند. حرف آن‌ها روشن بود: آیا اساساً برابری‌‌ای میان کارفرما و کارگر برای برقراری یک توافق عادلانه وجود دارد؟ آیا به‌ دلیل رابطه‌ی فرادستی- فرودستی همواره حرف کارفرمایان به کرسی نخواهد نشست؟

با تصویب این قانون، خیابان‌ها شلوغ شد و جنبشی به نام «شب‌های ایستاده» همه جا را فرا‌‌گرفت. جنبشی که می‌توان آن را شکل اولیه‌ی جنبش جلیقه زردها دانست. هفتاد درصد فرانسوی‌ها با این قانون مخالف بودند. در میانه‌ی همین اعتراض‌ها مکرون از قانون پیشنهادی همکارش در دولت سوسیالیستی اورلاند دفاع کرد. او در جلسه‌ای به یکی از اعضای اتحادیه‌ی کنفدراسیون عمومی کارگران گفت که «بهترین راه برای پرداخت پولِ اجاره این است که کار کنید.» این جمله‌ی مکرون تظاهرات اعتراضی اتحادیه را در پی داشت و معترضان با تخم‌مرغ گندیده از مکرون استقبال کردند. او در اوت سال ۲۰۱۶ از مقام خود، زیر هجمه‌ی اعتراضات، استعفا داد و چندی بعد با تاسیس حزب جدیدی از حزب سوسیالیست استعفا داد و اعلام کرد از این به بعد نه راست است و نه چپ؛ و خود را «میانه» خواند.

همین پیشینه موجب شد که در طول زمان انتخابات ریاست جمهوری سال ٢٠١٧، جنبش بزرگی در فرانسه با این شعار شکل گیرد که »نه مکرون، نه لوپن». حامیان این جنبش که در نهایت چهار میلیون رأی سفید در دور دوم همان انتخابات به صندوق‌ها انداختند، معتقد بودند که با‌ وجود خطر نئوفاشیسم لوپن، آنان حاضر نیستند به نئولیبرالیسم رأی دهند. اگر به چهار میلیون رأی باطله یا سفید این واقعیت را هم بیافزاییم که در دور دوم انتخابات یک چهارم واجدین شرایط شرکت نکردند -آماری بی‌سابقه در پنجاه سال اخیر- به وضعیت نه چندان خوب مکرون در انتخابات پی‌خواهیم برد. CGT یا همان سندیکای کارگری پیش از انتخابات در بیانیه‌ای نمادین اعلام کرد که ما به لوپن رای نمی‌دهیم، اما نگفت که به مکرون رأی می‌دهیم.

در انتخابات چند روز گذشته نیز هفتاد درصد فرانسوی‌ها (به جز آنهایی که در انتخابات شرکت نکردند) بعد از تجربه پنج سال دولت او به مکرون رأی ندادند. معنی این حرف این است که اکثریت قریب به اتفاق فرانسوی‌ها با نگرش‌های مختلف مخالف مکرون‌اند. اینجاست که نظام نمایندگی به چیزی جز خودش مبدل می‌شود: نماینده کسی است که نماینده نیست. روشن است که چگونه آنکه در نهایت در این مکانیسم انتخاب می‌شود، نماینده اقلیتی از جامعه است و اکثریت با او مخالف‌اند. فلسفه‌ی دموکراسی سازوکار اِعمال نظر اکثریت مردم بوده، اما این معنا به یک فُرم یا مکانیزم صوری تقلیل یافته است. محتوای دموکراسی دست کم در سازوکار دموکراسی موجود ناپدید شده است. چرا؟ چون از اساس، سیاست به نزاع طبقه حاکم تقلیل یافته و نمایندگی مردم به موضوعی حاشیه‌ای بدل گشته است.

ب:

مکرون بخشی از بدنه‌ی سیاستمداران رایج و از جمله نئولیبرال‌های فرانسه است که مقدمات اوج‌گیری و رشد راست ملی‌گرا و افراطی را در تمام این سال‌ها مهیا کرده‌اند. باید بدانیم انتخاباتی که چند روز پیش برگزار شد، انتخاب میان تولیدکننده و محصول‌اش بود. انتخاب میان فرایندهای تولید و محصول این فرایندها. جدا کردن بنیادین این دو از هم، یعنی جدا کردن بنیادین مکرون از لوپن چنان که در رسانه‌ها انعکاس می‌یابد و آن‌گونه که ما می‌پنداریم، اشتباه است؛ همان‌طور که جدا کردن ترامپ از کلینتون از اساس نادرست است. قطب‌های به ظاهر متضاد در نسبتی بسیار نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ با هم هستند. لوپن در واقع محصول نظام سیاسی، امنیتی و اقتصادی نئولیبرال حاکم بر فرانسه طی تمام این سال‌هاست که مکرون یکی از کارگزاران آن بوده است.

پدر ماریا لوپن در انتخابات سال ۲۰۰۲ کمتر از ۱۸ درصد آرا را به خود اختصاص داد و حال دخترش دو برابر او رای دارد. این دو برابر شدن حامیان ایده‌های نژادگرایانه و ضدروشنگری چه معنایی دارد؟ فرانسوی‌ها به خاطر می‌آورند که حامیان حزب ملی‌گرایی پیشرو (Front National) برای از این حمایت‌شان خجول بودند، و حالا بعد از دو دهه در آستانه‌ی تسخیر اروپا هستند. این اتفاق محصول چیست؟

مرکزی‌ترین ایده‌ی راست‌های افراطی مانند لوپن در کل اروپا این است که وضع اقتصادی مردم بد است. تمام دستگاه بیان و تبلیغاتی آن‌ها از این جا شروع می‌شود که مردم وضعیت خوبی ندارند. این حرف کاملا درستی است. در پژوهش‌های مربوط به احساس رضایت از زندگی و نیز تحقیقات درباره‌ی شکاف طبقاتی و از همه مهم‌تر در تجربه‌ی واقعی زندگی روزمره این واقعیت به روشنی انعکاس یافته است که وضعیت خوب نیست، کیفیت زندگی کاهش یافته و احساس نارضایتی از حیات به قوت رشد کرده است. راست‌ها با تکیه بر این واقعیت است که برای جلب نظر مردم راه‌حل‌هایی ارائه می‌دهند: خروج از اتحادیه‌ی اروپا، بازگشت به پول ملی، هم‌پیمانی با نهادهای اقتدارگرای سیاسی و اقتصادی در تمام جهان، نفی ارزش‌های مدرنیستی، اخراج مهاجران و جلوگیری از مهاجرت به فرانسه با تأکید بر نوعی اصالت نژادی و ملی. نکته مهم اینجاست که این راه‌حل‌های راست تندرو است که آن‌ها را در قامت نئوفاشیست معرفی کرده و نه واقع‌بینی‌شان در فهم وضعیت.

دلیل جذابیت رو به فزونی راست افراطی در غرب و بالا آمدن خیره‌کننده‌ی آرای لوپن، وضعیت بد اقتصادی و زندگی روزمره و عینی رو به تباه مردمی است که توان تحمل برنامه‌های انقباضی و سیاست‌های پولی کارتل‌های بزرگ اقتصادی را از دست داده‌اند؛ وضعیتی محصول جریانات و گروه‌های سیاسی که در باطن تفاوت چندانی با هم در ایمان به مناسبات بازار آزاد ندارند: وضعیتی محصول مکرون‌ها، سارکوزی‌ها و اورلاندها.

تا واقعیت چنین بی‌رحم می‌تازد، لوپن و امثال او در سراسر جهان پیش‌ می‌روند و رأی‌های بیشتری کسب می‌کنند و هیچ بعید نیست که همچون آمریکا و برزیل و مجارستان و هند و اتریش و لهستان و غیره در دور دوم انتخابات کسی چون لوپن جای مکرون نشسته باشد. اگر امروز لوپن تا این جایگاه بالا آمده، روزی مکرون‌ها از قانون کاری حمایت کردند که به فقیرتر شدن جامعه‌ی فرانسه منجر شد. به تعبیر ژاک رانسیر، فیلسوف فرانسوی در گفت‌وگوی پنج سال پیش‌اش درباره‌ی انتخابات فرانسه با رادیو «فرانس کولتور»، مردمی که به امثال لوپن رأی می‌دهند، خود‌به‌خود به وجود نمی‌آیند. این مردم محصول شمار مشخصی از عناصر در یک پروسه‌ی سیاسی‌اند. چنانچه وجود این مردم محصول یک پروسه‌ی سیاسی است که نتیجه‌اش پانزده میلیون رای به لوپن است، راه تغییرِ این وضعیت تغییر پروسه‌های سیاسی است. برای شناخت لوپن و شرایطی که در آن قرار گرفته‌ایم، باید به ریشه‌های این موضوع بازگردیم و نسبت در هم‌تنیده‌ی میان لوپن و مکرون را از ورای گرد و غبار رسانه‌ای کشف کنیم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید