رفیقِ جان، نورِ چشمم! میخوام یه سفرِ کوتاه بریم به اعماقِ قلبت، به اونجایی که آرزوها و قولهای بزرگت رو نگه داشتی. یادته اون شبهایی که تا صبح به آینده فکر میکردی و با خودت عهد میبستی که بهترینِ خودت باشی؟ یادته اون هیجانی که موقع نوشتنِ اهدافت داشتی؟ اون قولها، فقط چندتا کلمه نبودن رفیق، اونها بذرِ امید و انگیزهای بودن که تو دلت کاشتی. اونها اون چیزی بودن که میخواستی از زندگی بسازی.
حالا، شاید گرد و غبارِ روزمرگی یه کم روشون نشسته باشه.(برای همموم همینه) شاید سختیهای راه، یه ذره دلسردت کرده باشه. اما رفیقِ خوبم، الان اصلاً و ابداً وقتش نیست که زیرِ قولت بزنی! میدونی چرا؟ چون اون قولها، نورِ قلبتن! همینا باعث میشدن از اشتیاق خوابت نبره! اگه الان جا بزنی، انگار داری به قشنگترین بخشِ وجودت پشت میکنی. داری به اون آدمی که میتونستی باشی، نه میگی.
ببین، زندگی مثلِ یه اتاقِ شلوغ و پلوغ میمونه. گاهی وقتا، همه چیز درهم و برهمه، نمیدونی از کجا شروع کنی. اما تو اون آدمی هستی که بلده چطور این اتاق رو مرتب کنه! ( همه قبلا اتاق خودمون رو مرتب کردیم، یادته؟ از یه جایی شروع کردیم)
اگه فقط اول کارو گیر هستی. پاشو! یه نفسِ عمیق بکش و شروع کن به جمع و جور کردنِ آسونترین و راحت ترین قسمتی که روش کنترل داری (هرکاری که برات راحت باشه)
میتونی از، اون قولهای خاک گرفته شروع کنی دوباره بیار جلوی چشمت، برقشون بنداز! اون چیزایی که دیگه به دردت نمیخورن، اون فکرای منفی، اون عادتهای بد، همه رو بریز دور! اینطوری برای برای چیزای مهم جا باز کن: برای سلامتیت، برای شادیت، برای آدمای مثبتِ زندگیت، برای اون هدفهای بزرگی که به خودت قول دادی بهشون برسی!
مثلِ یه باغبون که علفهای هرز رو میکنه تا گلهاش جون بگیرن، تو هم باید علفهای هرزِ زندگیت رو از ریشه بکنی!
این پاشو، یه دعوت به یه انقلابِ شخصیه! یه انقلاب برای بازپسگیریِ قدرتت، برای ساختنِ اون زندگیای که لیاقتشو داری!
تو میدونی که تهِ دلت چی میخواد. تو میدونی که چه قدرتی داری. فقط کافیه اون جرقه رو دوباره روشن کنی. زیرِ قولت نزن، چون تو آدمی نیستی که حرفش دو تا بشه،قولش یادش بره! مخصوصاً حرفی که به عزیزترین آدمِ زندگیت، یعنی خودت، زدی!
این زندگی مالِ توئه، یه جوری بسازش که هر شب موقع خواب، به خودت افتخار کنی!