ویرگول
ورودثبت نام
امین نوبهار
امین نوبهار
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

دیدار با شاهدان عینی سانحه PS752

چند روز بعد از سانحه پرواز ۷۵۲ اوکراین‌ با دوستم، هادی، رفتیم به محل سقوط هواپیما. هم از این بابت که کنج‌کاو بودم پس از سقوط چه صحنه‌ای رخ می‌ده و هم از این بابت که سانحه بخشی از صنعت مورد علاقه‌ام، هوانوردیه. دیدار با شاهدان عینی یک رخداد پررنگ و کم‌یاب. بعد از اون بود که رشته‌توییتی نوشتم و فکر می‌کنم بد نیست این‌جا باز منتشرش کنم. شاید برسه به دست کسی که کاری از دستش برمیاد.

یک نکته‌ای هست که میون غم‌هایی که برمون گذشت و می‌گذره شاید کم اهمیت جلوه کنه. اما لازمه که این‌جا بنویسمش تا اگه کسی کاری از دستش برمیاد، بی‌خبر نمونه از این اتفاق.

فکر می‌کنم مردم و مخصوصا بچه‌های روستای #خلج_آباد نیاز مبرم دارن به روانشناس و روان‌کاو.

خلج‌آباد روستاییه که هواپیمای ۷۵۲ اوکراین در چند متری خونه‌هاش سقوط کرد و اون شب مردمش عجیب‌ترین شب عمرشون رو از سر گذروندن!

قصه اینه که مردم این روستا مثل همه‌ی ما اون‌شب رو با ترس از حمله‌ی آمریکا به رختخواب می‌رن اما چندساعت از خوابشون نگذشته که بزرگترین انفجاری که ممکن بوده در فاصله‌ی چندمتری خونه‌هاشون اتفاق بیافته، در پارک و زمین فوتبالی که هر روز بچه‌ها توش بازی می‌کردن، رخ می‌ده.

من و دوستم چند روز بعد از حادثه رفتیم به این محل. اول این‌که جز ما دو نفر، آدم‌های دیگه‌ای هم هر ساعت رفت و آمد می‌کردن به اون‌جا. از روی نقشه مکان رو پیدا کرده بودن و می‌اومدن و نگاهی می‌انداختن و می‌رفتن. ماشین ماشین می‌اومد برای نظاره‌کردن این فاجعه‌ی تلخ.


اون شب مردم به محض شنیدن صدای انفجار تصور می‌کنن آمریکا حمله کرده و پا به فرار می‌ذارن. صدای انفجاری به اون شدت رو تصور کنید و نوری که تا روستای بعدی رو روشن می‌کرده!.

شیشه‌های خونه‌ها می‌شکنه و تکه‌تکه‌ی هواپیما و آدم‌ها می‌ریزه توی کوچه و پارک و نهر آب.

مردم چند دقیقه بعد از حادثه متوجه می‌شن که حمله‌ای در کار نیست و یک هواپیما سقوط کرده. میان به محل حادثه اما آتش‌سوزی وسعتش اونقدر بوده که نمیتونن وارد منطقه شن. تا یکساعت بعد که نیروهای امدادی برسن، آتشسوزی ادامه داشته و مردم اجسادی رو می‌دیدن که جلوی چشمشون می‌سوزه.

با مرد میانسالی صحبت می‌کردم. می‌گفت: فکر کردم شاید کسی زنده باشه و بریم داخل پارک. اما نه می‌شد رفت و نه من دلش رو داشتم. یک دست و یک سر دیدم و فکر کردم جراتش رو ندارم.

زنی که در نزدیکی این محل سوپرمارکت کوچکی داشت هم می‌گفت: شب‌ها می‌ترسم و نمی‌تونم برم خونه‌ی خودم بخوابم. هر شب می‌رم خونه‌ی پدر و مادرم. از ترس. اولش فکر کردیم ما هم کشته شدیم و این دنیای دیگه‌ایه!

پارکی که بخشی از هواپیما اونجا سقوط کرد
پارکی که بخشی از هواپیما اونجا سقوط کرد


بچه‌ها اما از آدم‌هایی که هر روز به روستا رفت و آمد میکنن کمی به وجد اومدن. انگار یک فیلم سینمایی رو از سر گذرونده باشن. اونها یا خودشون تکه‌ای از یک جسد رو دیدن یا از کسی در خانواده‌ی خودشون یا دوستاشون درباره‌ی انگشت‌ها و دست و پاها چیزی شنیدن و تصورش می‌کنن.

بچه‌ها در حال بازی، یک کوچه‌ آن‌ورتر از محل سانحه پرواز ۷۵۲
بچه‌ها در حال بازی، یک کوچه‌ آن‌ورتر از محل سانحه پرواز ۷۵۲


من فکر می‌کنم این آدم‌ها برای کنار اومدن با این خاطره نیاز به کمک روان‌شناسی دارن. کاری از دست خودم برنمیاد اما اگر کسی می‌تونه کمکی بهشون بکنه حتما اعلام کنه تا هرکی به قدر وسعش کمک کنه.

مردم روستای خلج‌آباد حقشونه بتونن از پس چیزی که دیدن و لمس کردن بربیان.

پرواز 752خلج آبادسانحه هواییسقوط هواپیماps752
راوی | درگیر جامعه و رسانه | زندگی در گذر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید