هفتهی پیش نشستی برگزار شد با این عنوان: «چطور کودکان با نیازهای ویژه را وارد قصه کنیم؟»
موضوعی که به نظرمان حساس است و از روز اول آیقصه گوشهی چشمی بهش داشتیم اما تا پنجشنبهای که گذشت فرصت نشد درست و حسابی به آن بپردازیم. از قضا برنامهی خوبی از آب درآمد و مهمانان برنامه که هرکدام در حوزهی افراد دارای معلولیت از فعالترینها هستند، نکاتی را برشمردند که به نظرم برای کسی مثل من که دوست دارد نویسنده شود (هرچند وقت کمی برای نوشتن میتواند بگذارد) راهگشا بود.
خبرهای آن برنامه را میتوانید در رسانهها پیدا کنید، اما چیزی که حالا ذهنم را مشغول کرده و فکر کردم دربارهاش اینجا بنویسم، چیز دیگری است. یکجایی از نشستی که برگزار شد، یکی از شرکتکنندگان پیشنهادی مطرح کرد که به نظرم خیلی دقیق و درست آمد. او گفت اگر میخواهید افراد دارای معلولیت را درک کنید و اگر دوست دارید این فاصله از بین برود، کمترین کار این است که با این آدمها دوست شوید.
سوال این است که چندتا دوست دارای معلولیت داریم؟ داشتیم؟
کجا با افراد دارای معلولیت مواجه شدهایم؟ میشویم؟
حتما که آدمهایی با معلولیتهای مختلف بین اعضای خانواده و همسایهها و هممحلهایها و همکارها و... وجود دارند. اما ما چقدر تلاش میکنیم با آنها دوستی کنیم، سراغشان را بگیریم و با آنها وقت بگذرانیم؟
با این حرف یاد تمام آدمهایی افتادم که سالهاست میشناسمشان و به دلیل محدودیتهایی که دارند، از چشمها دور میمانند. یاد دوستم غلامعباس غفاری میافتم که تا آخر عمرش تلاش کرد در شهر کوچک خودش، همین مسئله را مطرح کند و اولینبار این چراغ را در ذهن ما هممدرسهایهاش روشن کرد و بعد از این دوستی بود که هرکدام از نوشتههایم به نحوی با این موضوع درگیر شد. کسی چه میداند؟ شاید اگر با غلامعباس دوست نبودم، شاید اگر او زیر نوشتههای وبلاگم نظر نمیداد، امروز آدم دیگری بودم.
به نظر میرسد آدمهای دارای معلولیت تا حد توانشان برای کمکردن این فاصله تلاش میکنند. اما ما چقدر به آنها نزدیک میشویم؟