امین نوبهار
امین نوبهار
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

یک روایت ناتمام از ۱۰ + ۳۰ سال اسارت

زمستان پارسال به لطف یکی از دوستان چند روزی را در مشهد گذارندم. برای کنج‌کاوی درباره‌ی یک گزارش ناتمام. جمعی از اسرای جنگ هشت‌ساله بعد از ۳۰ سال دور هم جمع شده بودند و قرار بود چند روز را با هم سپری کنند و ما باید از فرصت کوتاه استفاده می‌کردیم برای گفتگو. که شاید به یک خط داستانی برسیم برای روایت قصه‌شان. قضیه اما مفصل‌تر از یک داستان ساده بود؛ و البته چندوجهی‌تر.

اسرای جنگ ایران و عراق در اردوگاه‌های مختلفی نگهداری می‌شدند. اردوگاه‌هایی مثل تکریت، موصل، الرمادی، الانبار و... . این آخری چون روی نامه‌های صلیب‌سرخ Anbar نوشته می‌شد، کم‌کم مشهور شد به «عنبر» یا کمپ ۸. همین یک قلم اردوگاه عنبر خودش به تنهایی ۱۲ آسایشگاه داشت و ۱۴۰۰ نفر در آن زندانی بودند. صلیب سرخ در سال‌های جنگ اعلام می‌کند مجموعا ۲۱۰۰۰ نفر اسیر به این سازمان معرفی شده است اما وقتی در شهریور ۱۳۶۹ مبادله آغاز می‌شود، حدود ۴۰ هزار نفر آزاد می‌شوند. آن‌طور که من متوجه شدم در آسایشگاه عنبر نسبت فضا به آدم‌ها چیزی حدود ۳ کاشی سرامیک بوده. برای نزدیک به ۱۰ سال از عمرشان.

آزادگان اردوگاه عنبر | عکس از آلبوم شخصی عباس مظهری
آزادگان اردوگاه عنبر | عکس از آلبوم شخصی عباس مظهری


اما آن‌چه که مسئله‌ی اسرا را مهم می‌کند بخش نادیده‌ی آن است. جدایی ۱۰ ساله‌ی آدم‌ها از زندگی واقعی و بردن آن‌ها به فضایی کاملا مردانه، منع تمامی امکانات اساسی زندگی و کار اجباری و درگیری فیزیکی تقریبا هر روزه، بحرانی را ایجاد می‌کند که به هیچ‌وجه قابل چشم‌پوشی نیست. هرچند در واقعیت جمهوری اسلامی توانسته است چشمش را ببندد و با یک نشان افتخار «آزادگی»، مسئولیت را از گردن خودش باز کند. مسئولیتی که باید نسبت به افراد آزاد شده، خانواده‌ها و فرزندانی که بعدا به دنیا می‌آورند، می‌داشت.

وقتی برای مصاحبه به سراغ آزاده‌های جنگ می‌روی کم‌کم متوجه می‌شوی که این آدمی که جلوت نشسته و دارد خاطره می‌گوید و درباره‌ی سختی آب‌خوردن و رنج کتک‌خوردن حرف می‌زند، چیزهای زیادی را هم بازگو نمی‌کند. نمی‌تواند بگوید. و بعدتر حساب که می‌کنی می‌بینی نسبت آدم‌هایی که حاضرند بیایند با تو حرف بزنند، خیلی کمتر از آدم‌های گمشده است. از افرادی که در خاطره‌ها به عنوان پزشک و فرمانده نامشان می‌آید و پیدا نیست این سال‌ها کجا هستند تا آدم‌های عادی که نامشان را هم کسی به‌یاد ندارد.

وجه نادیده‌ی زندگی آزاده‌ها در همین نیازهای اولیه ریشه دارد که سال‌ها سرکوب شده. نوجوانی ۱۸ ساله به جبهه می‌رود و ۱۰ سال بعد برمی‌گردد. جامعه او را هل می‌دهد به سوی کار، به سوی تشکیل خانواده، به سوی سرافرازی هرچه بیشتر. اما نمی‌تواند. منطقی هم که نگاه کنیم توانش را ندارد. جایی نبوده که این را یاد بگیرد. یا اگر بلد بوده دیگر از سرش پریده. همین‌جا خانواده‌های بی‌نوا گره می‌خورند در مشکلاتی که علتش خودشان نیستند و تا همین روزها که ۳۰ سال از آزادی‌شان می‌گذرد، با آن دست به گریبانند. پس اگر این روزها دیدید که تلویزیون دارد از قهرمانی‌ها و رشادت‌های ۱۰ سال آزادگی این آدم‌ها جوری حرف می‌زند که انگار بخشی از زندگی بوده و تمام شده، یک گوشه‌ی ذهنتان این پرانتز را باز کنید که این فقط بخشی از آن‌چه برآن‌ها گذشته و می‌گذرد، است. فقط بخش کوچکی از یک داستان تعریف نشده.

عکس یادگاری جمعی از آزادگان اردوگاه عنبر | مشهد، ۱۳۹۸
عکس یادگاری جمعی از آزادگان اردوگاه عنبر | مشهد، ۱۳۹۸


آزادگاناسرای جنگاردوگاه عنبرجنگ هشت سالهاسرای جنگی
راوی | درگیر جامعه و رسانه | زندگی در گذر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید