این مطلب ممکن است بخشیهایی از داستان و حوادث کتاب را بازگو کند. بهتر است بعد از خواندن « برادران کارامازوف» این جستار را بخوانید.
خواندن این آخرین شاهکار داستایفسکی کار هر کس نیست. کتابخوانهای آماتور به کنار، حتی برخی از خوره کتاب و کتاببازهای حرفهای هم از خواندنش باز میمانند. برخی به علت حجم زیادش، برخی به علت پرداختن بیش از حد به روانکاوی شخصیتها و مسائل انتزاعی و اخلاقی و یا به بیان دیگر کم حادثه بودن داستان و دلایلی از این نسخ.
در سرتاسر داستان اتفاق بیرونی یا حادثه برجستهای رخ نمیدهد. به جز مرگ فیودور پاولویچ اتفاق هیجان انگیزی در داستان نمیبینیم. نویسنده بخش عمده وقت و روال داستان خود را به توصیف و توضیح حالات درونی و روحی شخصیتها، احساساتشان نسبت به یکدیگر، نقشههایشان برای آینده، زخمها و عقدههایی که بر روحشان سنگینی میکند میگذارد و تمامی این تفاسیر با قدرت، ظرافت و هنرمندی هرچه تمامتر صورت میگیرد. داستایفسکی از زبان شخصیتها داستانها، عقاید و پندهایی را شرح میدهد که برای مثال در مفتش بزرگ خوانند را میخکوب و وادار به خواندن دو یا چندباره روایت میکند.
نوییسنده نام آشنای روس به روشنی طرفدار خداست.در عصری که جامعه روسیه تحت تاثیر فرهنگ غرب و مدرنیته آن مشغول پوستاندازی، علم گرایی و شک در باورهای مقدس و سنتی کلیساست، داستایفسکی در کنار خدا و آموزههای مسیح میایستد و در جای جای کتاب قطور خود افکار و عقاید نو و لیبرالی را به سخره و انتقاد میگیرد و آنان را به شخصیتهایی نسبت میدهد که در طول داستان یا رسوا میشوند یا دیوانه و یا دست به خودکشی میزنند. در طرف مقابل افکار و آرای مسیحیت از دهان زوسیمای پیر، اعتقاد راستین داستایفسکی ست به شیوهای که جامعه میبایست اداره شود و ذهن نسل جوان به آن دعوت گردد. اینکه « همه ما در همه جا و در برابر همه گناهکاریم» بن مایه و ایده اصلی و مرکزی داستان است که نویسنده میکوشد در تمام داستان آن را به تصویر بکشد از جمله در ارتباط و تاثیر ایوان بر اسمردیاکوف، ماجرای کراسکوتین، آلیوشا و ایلیوشچکا، فریادهای « همهاش تقصیر من است» گروشنکا و ملامت همیشگی دیمیتری بر نفس خود.
عنصر مهم دیگری که داستایفسکی به صورت بسیار جدی به آن پرداخته است، کودکانند. آنها ادله ایوان بر ادعایش مبنی بر ناعادلانه بودن جهان هستند. ایلیوشچکا که به شیوهای تراژیک میمیرد نمونه عینی از ظلم بی دلیلی است که ایوان آن را اصلیترین ادله بر ناعادلانه بودن این جهان میداند. داستان با نطقی احساسی و رمانتیک برای کودکان به پایان میرسد. به طور کلی هدف داستایفسکی از بازی دادن گسترده کودکان در رمانش نشان دادن روح اصیل و پاک انسانها قبل از تماس و برخورد با عقل و روابط کثیف انسانی است.
نکته دیگر شیوه روایت داستان است. نویسنده در بخشهای مختلف داستان در قامت یکی از اهالی شهری که داستان در آن جریان دارد مستقیما با خواننده صحبت میکند. گاه راوی چنان پررنگ و مستقیم نمایان میشود که بیرون از داستان میایستد و ایده و برداشت خود از اتفاقات را میگوید. اما همین راوی گاها منفصل، در لحن شخصیتها، خط زمانی داستان و در تشریح ویژگیهای روحی شخصیتها چنان حل و محو میشود که خواننده گمان میبرد داستان از دید اول شخص نقل میشود. هنر و استادی داستایفسکی در خلق لحن مخصوص به هر شخصیت چنان درخشان و عمیق است که اگر نام گوینده یک جمله در داستان نقل نشود به راحتی میتوان شخصیت را از کلمات و طرز صحبتش شناخت.
در مقدمه داستان نقل شده که داستایفسکی در نامهای به همسر یکی از زندانیان سیاسی خود را همواره در لبهای از شک و ایمان تصویر کرده، خود را فرزند زمانه خوانده و بیان داشته که هرچه قوت شک در وجودش بیشتر شده ایمان به خدا نیز بیشتر در قلبش ریشه دوانده. این دوگانه شک و ایمان، این تردید کشنده را میتوان در چندین نقطه داستان دید. در واکنش آلیوشا به بوی تعفن زوسیمای پیر، در تناقض ابدی ایوان که میگوید« خدا را قبول دارم اما دنیایش را رد میکنم.» در طبع کارامازوفی دیمیتری که در هنگام انجام پستترین کارها با پستترین نیات به فکر شرافت و ارزشهای والاست.گویی تناقض،تردید، سردرگمی و شک نخ تسبیحی است که شخصیتها با عقاید مختلف را در طول رمان به یکدیگر پیوند میدهد.
در نگاهی کلی، اتفاقات زندگی نویسنده در نگارش « برادران کارامازوف» تاثیر مهمی دارند. مرگ پسر سه ساله داستایفسکی،آلکسی، در مرگ ایلیشچوکا، در سخنان زنی که برای زوسیمای پیر درد و دل میکند، در عقاید ایوان راجع به ظلم دنیا در حق کودکان به چشم میآید. توصیف لحظات طولانی و زجرآور رسیدن یک زندانی به چوبه دار، احتمالا تصویر لحظات آخر نویسنده روس قبل از اجرای حکم لغو شده اعدامش است. «برادران کارامازوف» ملغمهای است از تجربه زیسته نویسنده و دید و عقیده او نسبت به افکار و اوضاع جامعه خویش. سطح بالای آگاهی و مطالعه نویسنده از کنایهها و ارجاعات متعدد به کتب، داستانها و ضرب المثلهای ملل دیگر کاملا پیداست.
و اما در آخر میرسیم به امضای داستایفسکی. مهارت و استعداد ذاتی خارق العاده فیودور داستایفسکی در تشریح جز به جز روان و انگیزههای شخصیتش. به جز آلیوشا، داستایفکی ریز به ریز افکار و نیات شخصیتهایش را برای خواننده آشکار میکند. از ایوان و عقیده ملحدانهاش مبنی بر اینکه همه چیز مجاز است و اینکه در آخر دقیقا مانند راسکلنیکف در « جنایت و مکافات» این تفکرات را تاب نمیآورد و تسلیم میشود تا کاترینا ایوانونا که دل در عشق ایوان دارد اما غرور و بزرگ منشیاش، تحسینی که مردم از بزرگواریاش میکنند او را به تحمل همه خیانتهای دیمیتری وا میدارد و او هم در نهایت در دادگاه زانو میزند و کاسه صبرش لبریز میشود. سیمای روحی افراد مختلف داستان مانند فیودور پاولویچ، تریفون بارسیچ، بانو خولاخکوف، لیز و همه و همه با ظرافت و مهارت یک روانشناس و روانکاو تصویر شده است. این کالبد شکافی روحی کاری بس سخت و دشوار است که داستایفسکی با انجامش لذتی فراوان و اطلاعی دقیق درباره همه چیز به خوانندهاش میدهد تا حدی که مخاطب میتواند خود را با هر کدام از شخصیتها همانند کنند.
خانمها و آقایان، این شما و این هم جادوی ادبیات عمیق و پیچیده روس از نگاه مرد و نویسندهای که بعد از گذشت سالها همچنان زوایی از روحش تاریک و دستنخورده باقی مانده است.