محمدامین قربانی
محمدامین قربانی
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

شش هفته باشگاه محتوا

یه وقتایی نمیشه. هر‌چه قدر زور میزنی، تلاش میکنی، عرق می‌ریزی و به خودت امید میدی فایده‌ای نداره ، نمیشه. هی با خودت میگی :«حالا هفته ی بعد». هفته‌ها میگذرن و میشن ماه، ماه‌ها میشن سال و سال‌ها میرن رو هم باز هم نمیشه.یه جایی وایمیسی و نگاه میکنی به خودت، حالت و پشت سرت. اونجاس که یه حلقه سیاه رنگ، مثل اونایی که بالای سر تام و جری میومد، دور سرت می چرخه. خسته‌ای و حس می‌کنی هیچ توانی برای تغییر اوضاع نداری. آهنگ دپ گوش میدی، استوری سیاه سفید میذاری با موزیک غمگین و دکلمه «از زندگی‌ام گله دارد جوانی‌ام» ، اگه سیگاری باشی، من نیستم شما هم نباشید، پاکت پاکت دود میکنی ،کتابای انگیزشی، با جلد های غالبا زرد رنگ، میخونی:«خودت باش پسر» ، «تخت خوابت رو قورت بده» و... که تا یه روز بعد خوندن‌شون انرژی داری و بعدش برمیگردی به حالت عادی، خیلی چاق میشی یا خیلی لاغر و خلاصه همه کارایی که یه آدم خسته و ناامید میکنه.

بعد یه مدت که از خسته بودن خسته شدی، دیدی بقیه دارن میرن جلو، دیدی هر کسی یه قلابی رو گاز گرفته واس اینکه هر جوری هست ادامه بده میشینی یه گوشه ترجیحا دنج، دستتو میذاری زیر چونه‌ات و به فکر فرو میری. اگه میم و تیکه کلام‌های روز و آهنگ‌های ترند بذارن عین آدم فکر کنی، خیلی مستقیم و چکشی از خودت می‌پرسی «خب ، چیکار کنم؟» جواب دادن به این سوال بسته به شخص از یک ثانیه تا یک عمر ممکنه طول بکشه.واسه من چند روز طول کشید و جواب هم این بود:«کاری که دوست داری.» بعدش دستمو از زیر چونه‌ام برداشتم، بعد از چند روز حسابی خشک شده بود، یه کاغذ و قلم برداشتم و چیزهایی که دوست داشتم رو نوشتم.مثه فیلما چند تا کاغذ رو مچاله کردم و پخش کردم دوربرم صرفا برای اینکه فضای فکر کردن و تصمیم‌گیری برام مجسم شه.چند تا لیست نوشتم که اول همه شون یکی بود: نوشتن.

آره.منم مثه همتون از بچگی می‌نوشتم، انشاهام تو زنگ انشا نمونه بود، تفریحم کتاب خوندن بود و همه اینا که میدونین و معمولا باور نمی‌کنین. ولی من یه چیزی دارم که بقیه نمیگن و همین نشونه صداقتمه. یکی از معلمای ادبیات‌مون انقدر از انشاهای من خوشش میومد که ته سال دفتر انشام رو یادگاری ازم گرفت. می‌خواست وقتی نویسنده مشهوری شدم و نوبل بردم تو حراجی بفروشدش.خلاصه که اگه داستانم رو باور نمی‌کنین پیام بدین شماره معلم ادبیاتم رو بفرستم براتون خودش بگه بهتون.

نوشتن رو دوست داشتم،جسته گریخته می‌نوشتم و یه چیزایی هم بلد بودم.اما هیچ وقت به عنوان شغل یا منبع درآمد بهش نگاه نمی‌کردم.همیشه مثه باباها دنبال یه شغلی بودم که در کنارش نوشتن رو هم ادامه بدم.نوشتن برام یه هنر و استعداد والا بود که نگاه مادی شانش را لکه دار می‌کرد و می‌آلود. این شد که اون لیستا رو چندان جدی نگرفتم و همشون رو مچاله کردم و ریختم دوربرم.

تا اینکه یک روز بارانی، با حلقه‌ای از رفقای نزدیک دور مزار استاد ابتهاج، که بین خودمون هوشنگ جون صداش می‌زنیم، جمع شده بودیم که بحث کار و استعداد و علاقه و ... شد. همانجا بود که یکی از رفیقام که به تازگی به خاطر وضع نامناسب مالیش بهمن می‌کشید دود غلیظ و آبی رنگ رو داد توی صورتم و گفت :«تولید محتوا». منتظر موندم که سیگارش تموم شه و بیشتر برام بگه.گفت،اما پیشنهادی برای اینکه از کجا شروع کنم و یاد بگیرم نداشت. من سیگار نمی‌کشم شما هم نکشید.

اومدم خونه و با هزار زحمت وصل شدم به اینستا و وقتی کلمه mohtava رو سرچ کردم اولین اکانتی که دیدم mohtava club بود با یه «م» بزرگ. خوندم و فهمیدم که آزمون ورودی داره و بورسیه و من هم که عاشق رقابت و چه رقابتی بهتر از رقابت نوشتن. فالو کردم، منتظر موندم تا آزمون فصل یازده شروع شه. یادم نیست چند روز وقت داشتیم ولی یادمه برخلاف چیزی که تقریبا همه دوستان تعریف کردن یه روز مونده به آخر متنم رو فرستادم.

همه چی خیلی سریع و منظم انجام شد. هفتم شدم و جزو یاران بورسیه. آره هفت مقدسه، آره هفت شماره کریس رونالدوئه، آره هفت تا آسمون داریم ولی من دلم میخواست اول شم. دوست داشتم کلاسا شروع شه، دوست داشتم ببینم که اون شیش نفر چی داشتن. و کلاسا از یه شنبه گرم و شرجی شروع شد.

سبک شروع کردیم.دو تا ست دو ساعته تو دو روز که بیشتر معرفی و توضیحات دوره و باشگاه محتوا بود.کم کم با آیدین و هلیا، ملقب به والدین باشگاه محتوا، روال منظمشون و اعتبار و اسمشون تو بازار محتوا بیشتر آشنا می‌شدم. چند تا گروه توی تلگرام داشتیم برای کارای مختلف. اول رفتم سراغ اون شیش تای بالا سرم. عکسشون، سنشون، اینکه چیکارن رو درآوردم. ولی هر چی که می‌گذشت و بحثا تو گروه ها داغ‌تر میشد می‌فهمیدم که نه تنها اون شیش نفر بلکه همه بچه ها یلی‌ان برا خودشون. مادر، پدر، متاهل، مجرد، با تجربه، بی تجربه، شاغل و بیکار، داخل و خارج کشور همه و همه دور هم جمع شده بودیم برای یک کلمه : محتوا

هر چی جلوتر می رفتیم ست‌ها سنگین‌تر می‌شد و طولانی‌تر. مشق‌ها سخت‌تر می‌شدن و کمک مربی هامون مهربون‌تر و همراه‌تر. مربیای مختلف میومدن با تخصص‌های متنوع. یکی هوش مصنوعی بود یکی ویراستار و یکی متخصص لینکدین و ... همه هم سرشناس و شناخته شده. توی هوش مصنوعی کفمون برید از اینکه چه کارا میشه کرد، توی ویراستاری بحث کردیم تا یازده و نیم شب، توی لینکدین فهمیدیم که چکارا نمیشه کرد و .. هر کلاسی به اندازه خودش مفید بود و کاربردی.

مشق داشتیم. هر هفته. دو تا، سه تا، چهار تا و ..... خیلی هم حساس بودن سرش. آبرو و امضای باشگاه بود. دیر میکردی نمره کم میشد، تحویل نمیدادی خودت و بورسیه ات با هم حذف می‌شدین. استرس و نگاه به ساعت کار ماهایی بود که نوشتن مشقامون رو میذاشتیم برای روز آخر. البته بودن بچه‌هایی که خیلی منظم و مرتب سه روز مونده به مهلت مشقا، کاراشون می‌کردن و تکلیفاشونم می‌نوشتن. اگه باشگاه کلاس حضوری داشت، این دسته از دوستان قطعا ردیف اول می‌نشستن و اول هر جلسه گرفتن امتحان رو به مامان و بابای باشگاه یادآوری می‌کردن.

اسکات هر هفته سنگین‌تر میشد و رفتن زیرش تمرین بیشتر میخواست. عرق میکردی، زحمت میکشیدی ولی می‌دونستی که اگه این وزنه رو هم بزنی و پا شی میری یه لول بالاتر. مامان و بابای باشگاه و کمک مربیا، مخصوصا کمک مربی خودم حدیث بگری عزیز، هم سوت به دست بالای سرت بودن. گاهی که می‌دیدن داری کم میاری یه دست میگرفتن زیر اسکات که راحت‌تر پاشی و گاهی هم اسکات و فشار میدادن پایین که عضله‌هات حال بیان.

خلاصه که باشگاه محتوا یه دورهمیه برای محتواگری، برای نوشتن و برای یادگیری مهارتی که توی این دور زمونه به درد همه‌مون میخوره.هرچیم که توی این راه نیاز داشته باشین دارن و خیلی بیشتر هم دارن. سخت‌گیرم هستن و خیلی هم خوبه که سخت گیرن.

برادر و خواهر عزیز که از بچگی می‌نوشتین و انشاتونم خیلی خوب بود و معلما دفتر انشاتونو یادگاری می‌گرفتن ازتون.اگه می‌خواین از قلم‌تون به عنوان یه شغل استفاده کنین، اگه میخواین رو قلم‌تون کار کنین، اصلا اگه قلم هم ندارین و انشاتونم خوب نبود و معلم ادبیاتتون هم همش مینداخت‌تون بیرون از کلاس، باشگاه محتوا بهترین انتخابه. باشگاهی مجهز با مربیای کاربلد که عرق‌تون رو درمیارن، هر مکمل محتوایی و بازاریابی که بخواین در اختیارتون میذارن و کاری می‌کنن که سیکس پک های محتوایی‌تون دلبری کنه.

در اخر هم از همه سروران عزیزی که کمک کردن این دوره به خوبی و خوشی و با دست آورد‌های فراوان تموم شه تشکر می‌کنم.آیدین داریان و هلیا قویمی عزیز، کمک مربیم حدیث بگری عزیز که همیشه حاضر بود و با حوصله و کلیه عزیزانی و همراهانی که مارو یاری نمودند.

آره دوستان به فکر قلم و استعدادتون باشین و سیگار هم نکشین.من نمی‌کشم شما هم نکشین .

باشگاه محتواتولید محتوامحتوانویسینویسندگیبازاریابی محتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید