توضیح: این روایت از داستان تیست ایران در اسفند 97 نوشته شده است.
روزهای آخر سال ۹۶ بود. همزمان با سفر نیمهکاری من به اروپا، هانیه به علاقه خودش و میزبانی دوستهامون گیلهبوم بود و مشغول کارورزی. من از دیوار برلین مینوشتم و ایفل و کتابفروشی شکسپیر و شرکا، و اون از داستانهای گیلان و نغمهها و عروسکهای محلی، من از شبهای شانزلیزه و سِن استوری میذاشتم و اون از مراسم چهارشنبهسوری قاسمآباد.
داستان از سفر کاری من برای بازدید از نمایشگاه ITB Berlin از طرف علیبابا شروع شد. دیدن برلین و گَرد باقی از جنگی که هنوز بر سر شهر و مردمش بود، ملاقات با جاذبه معروف بروکسل (مجسمه پسربچه در حال ادرار کردن!)، و البته پاریس که قدم به قدم بود از پر زرق و برق ترین لندمارکهای دنیا، که وقتی جلوشون می ایستادم بیش از لذت بردن ازشون، در حیرت میموندم از داستانهایی که طی سالها براشون ساخته شده بود و همه رو از همه جای دنیا میکشوند سمت خودش.
البته داستان مربوط به قبلتر از این حرفهاست. بیشتر از یک سال قبلش، که علاقهام به سفر حوزه فعالیتم رو هم عوض کرد و از آریانا اومدم بیرون و رفتم علیبابا. حدود یک سال مدیر محصول علیبابا بودم و برام پر بود از کلی تجربه و رشد، چه در کار حرفهای چه رشد شخصی. موقع هدفگذاریهای شرکت برای سال جدید بود که گفتم میخوام روی دغدغهای که مدتهاست دارم کار کنم.
ولی داستان از خیلی قبلترش شروع شده بود، وقتی دیگه فهمیده بودیم سفر برای ما جزء جدانشدنی و اولویت بالای زندگیمونه. کولهبهدوش عاشق سفر شدهبودیم و کشف دنیا، بیش از همه ایران، از جنوب تا شمال و شرق تا غرب. و هرچی بیشتر میدیدیمش بیشتر عاشقش میشدیم و میفهمیدیم این سرزمین چقدر #داستان برای گفتن داره.
———–
با دو تا از همکارها و شرکای چندین سالهام قرار گذاشتم و براشون از ماجرا گفتم تا نظرشون رو بدونم. گفتم که تیستایران از چه دغدغهای میاد و فرقش با کسب و کارهای گردشگری ورودی مشابه چیه. از دغدغه چندسالهمون در مورد معرفی ایران که اخیرا با گردشگری پایدار جوامع محلی ترکیب شده بود، و از اهمیت گردشگری تجربهگرا و نمونههای کم نظیری که در ایران وجود داره و خوب معرفی و بازاریابی نشده. توافقی که خیلی سریع روی موضوع پیدا کردیم و مصمم شدیم برای شروع کار.
هنوز تیستایران در حد یک ایده بود ولی دوستانی داشتیم و هرچی میگذشت پیدا کردیم که خیلی فراتر از تصور و انتظار ما همراهیمون میکردند، و واقعا گاهی از خودم میپرسیدم برای چیزی که هنوز وجود نداره انقدر کمک و همراهی دلیلش چیه؟
ما با شوق زیاد، مصمم و جدی بودیم، و من معتقدم آدمهای با دغدغههای مشترک هم رو سریعتر کشف میکنند، اصلا زمین و زمان سر راه هم سبزشون میکنه. حالا بعد از چند ماه تلاش بیوقفه یک تیم کوچک ولی پرانگیزه، سایت تیستایران راه افتاده و بذر این گیاه جوونه زده، و با آدمهایی که پاش وایسادن و براشون مهمه قراره به سرعت رشد کنه و بهترین باشه:
https://www.tasteiran.net